داوود منشیزاده؛ مردی که میخواست هیتلر ایران باشد
رویداد ۲۴: «اگر آنها میخواهند که من خود را، بهصِرف آنکه دو پا و دو چشم و یک زبان دارم، با آن عرب ساکن ربع خالی یا بانتوی (قومی در قاره آفریقا) قاره سیاه آفریقا یکی بدانم، محال است! هیچ کس این کار را نمیکند. هر که میگوید دروغ میگوید و هر که میکند تظاهر و تقدس بهخرج میدهد. از خواص نژادی ما آن است که اهل ریا و تزویر نیستیم و نخواهیم بود. اگر امروز برای بقای این نژاد دست به قوانین اساسی نزنیم و برای تقویت خون برادران و خواهران خود، برای صحت خون فرزندان خود، به وسایل عمدی و مصنوعی متشبث نشویم و از شاخههای ضعیف خودرو جلوگیری نکنیم، علفهای هرز گلهای باغ ما را پوشیده و عنقریب از درختان بار در اثری و ثمری باقی نخواهد ماند. برای این است که باید «سترون ساختن» عناصر نامناسب را قانون کشور قرارداده و معاینات طبی را در زناشوئیها واجب شماریم.» از کتاب پیکار با اهریمن، نوشتهی داوود منشیزاده، رهبر حزب فاشیستی سومکا
در میان سالهای ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ سازمانهایی در ایران تشکیل شد که رسما گرایش فاشیستی داشتند و عقاید نژادپرستانه خود را علنا انتشار میدادند و حتی دیگر مانند حزب پانایرانیست پردهپوشی نمیکردند. این گروهها مخالف دکترمصدق، و همچنین مخالف مشروطهخواهی و دموکراسی بودند و میگفتند ایران باید تبدیل به یک کشور مونارکوفاشیستی (یعنی پادشاهی فاشیستی) شود. مهمترین این گروهها عبارت بودند از حزب «سومکا»، حزب «آریا» و حزب «جانسپاران میهن». در میان این گروهها بیشترین هوادار و تاثیر را حزب سومکا داشت؛ حزبی که وجود خود را مدرون فعالیتهای رهبرش بود: داوود منشیزاده.
زندگینامهی منشیزاده
داوود منشیزاده فرزند ابراهیم خان منشیزاده بود؛ یکی از اعضای فعال کمیته مجازات در دوران مشروطه. وی در دوران نوجوانی برای تحصیل به فرانسه رفت و پس از پایان تحصیل در رشته ادبیات، به آلمان مهاجرت کرد و در رشتههای اسلامشناسی، ایرانشناسی و هندشناسی ادامه تحصیل داد.
منشیزاده وقتی که در آلمان تحصیل میکرد، با حزب نازی آشنا شد و پس از مدتی به این حزب پیوست و شروع به فعالیت در بخش تبلیغات حزب کرد. منشیزاده همچنین در نشریه رسمی حزب نازی «داس رایش» مطلب مینوشت و موفق شده بود اعتماد سران حزب نازی را جلب کند. وی که از سال ۱۹۴۰ به عنوان کارشناس و مشاور تبلیغاتی گوبلز در امر مسئله یهود در ایران فعال بود و در سال ۱۹۴۱ ماموریت یافت که مطالبی با مضامین فاشیستی به زبان فارسی منتشر کند. منشیزاده علاقهی زیادی به هیتلر داشت و سعی میکرد خود را در ظاهر، مدل لباس و مو نیز شبیه به او نشان دهد. شیفتگی منشیزاده به نازیسم در سخنان او نیز مدام تکرار میشد و در هرجایی تلاش میکرد از پیشوای خود دفاع کند. برای مثال در پاسخ به دانشجویانی که هیتلر را دیکتاتور خوانده بودند چنین میگوید: «هیتلر دیکتاتور نیست، هر کس این را بگوید اشتباه کرده. هیتلر در میان ما، در آغوش ما، بوده است. من چندین بار در رستوران «استریا باواریا» نشسته بودم و غذا میخوردیم که رئیس مملکت، رهبر حزب و شخص اول اروپا با نهایت سادگی همراه دوسه نفر از آجودانهای خود به آنجا میآمد، غذا میخورد و میرفت. استالین دیکتاتور است، روزولت دیکتاتور است، نه هیتلر. هیتلر رهبری است که افکار ملت خودرا درخود متمرکز و متبلور کرده.» این سخنان در حالی گفته میشد هیتلر شکست خورده و خودکشی کرده بود و دیگر در خود آلمان نیز طرفدار نداشت.
منشیزاده در سالهای پایانی جنگ جهانی دوم و ورود متفقین به آلمان همچنان در برلین ماند و تا روزهای پایانی جنگ علیه متفین جنگید. وی نهایتا از ناحیه پا مجروح شد و پس از پایان جنگ به ایران بازگشت تا فعالیتهای نازیستی خود را در ایران از سر بگیرد. وی پس از بازگشت سریعا میان دولتمردان راستگرا نفوذ کرد و نهایتا رهبر حزب سومکا شد.
حزب سومکا چه بود؟
«حزب سوسیالیست ملی کارگران ایران» (سومکا) در اواسط دهه ۱۳۱۰ توسط محسن جهانسوز تاسیس شد و هدف اصلیاش ترویج و گسترش اندیشههای حزب نازی آلمان مبنی بر برتری نژاد آریایی بود. بنیانگذار سومکا، محسنمیرزا جهانسوز، فرزند یکی از اشراف خاندان قاجار بود که در سال ۱۲۹۳ در کرمانشاه متولد شد و پس از پایان تحصیلات متوسطه در رشته حقوق تحصیل کرد و نهایتا به ارتش پیوست. دوره تحصیل جهانسوز مصادف با اوج تبلیغات حزب نازی در ایران بود. نازیها با فرستادن مشاوران و استخدام معلمان آلمانی در مکاتب ایران، در بخش معارف دولت پهلوی نفوذ کرده بودند و موفق شدند بسیاری از معلمان و اساتید و تحصیلکردگان ایرانی را با ایدئولوژی خود همراه کنند. محسن جهانسوز نیز در این فضای آموزشی رشد کرد و در دوران تحصیل شدیدا به نازیسم و هیتلر علاقه پیدا کرد و گروهی را برای ترویج عقاید خود تشکیل داد که این گروه هسته اولیه سومکا بود. محسن جهانسوز همچنین کتاب «نبرد من» هیتلر را به فارسی ترجمه کرد تا آحاد مردم با عقاید پیشوا آشنا شوند. رضاشاه پهلوی با اینکه در نیمه دوم دهه ۱۳۱۰ خورشیدی به سوی آلمان نازی کشش پیدا کرده بود، ولی در سال ۱۳۱۸ احساس خطر کرد و جهانسوز را بعد از دستگیری به اتهام توطئه علیه سلطنت اعدام کرد. اتهام اصلی جهانسوز جاسوسی برای دولتهای متخاصم بود و پس از اعدام محبوبیت فراوانی در میان ناسیونالیستها پیدا کرد چرا که معروف بود که جهانسوز در هنگام اعدام فریاد زنده باد ایران سر میداده و هیچگاه از عقاید خود عقبنشینی نکرده است.
رهبری منشیزاده در سومکا
اعدام جهانسوز باعث تضعیف سومکا شد. اما این حزب در سالهای پایانی دهه سی، دوباره توسط داود منشیزاده احیا شد. با آمدن منشیزاده قدرت حزب سومکا بیش از پیش شد و درواقع دیگر با دوران رهبری جهانسوز قابل مقایسه نبود.
یکی از نوآوریهای منشیزاده تغییر لباس اعزای حزب سومکا بود. اعضای حزب سومکا «یونیفورم سیاه» به همراه «بازوبند سرخ» به تن میکردند که روی آن نشانی مشابه «صلیب شکسته» دیده میشد و سلام هیتلری میدادند. نماد صلیب شکسته در تمام نشریات و جزوههای سومکا دیده میشد. منشیزاده درباره صلیب شکسته چنین اظهار کرده بود: «صلیب شکسته در بین قبایل اولیه آریایی یعنی اجداد ژرمنها و ایرانیهای امروزی مرسوم بود بنا براین واقعا جای مسرت است که نشان ایران باستان (صلیب شکسته) که قدمت آن به دو هزار سال پیش از میلادی مسیح بر میگردد، امروز مایه مباهات ژرمنها که با ما هم نژادند، شده است.»
بیشتر بخوانید:نمونههای عجیب هیتلردوستی در ایران
هدف اصلی منشیزاده، مبارزه با گروههای کمونیستی، سوسیالیستها و اقوام و اقلیتهای مختلف زبانی، ملی و فرهنگی غیرفارس بود و شیوه مرسوم وی برای مبارزه چیزی نبود جز حمله فیزیکی و تهدید مخالفان خود. در واقع نشریات سومکا مملو تبلیغات و ناسزاهای مختلف علیه یهودیان، ترکان، ارامنهی ایرانی و کردها بود.
حمایت شاه از منشیزاده
منشیزاده و پیروانش، جلساتشان را در مکانی بهنام «خانهی سیاه» برگزار میکردند و نشریهای حزبی بهنام «سومکا» داشتند. این خانه را محمدرضاشاه پهلوی برای آنها خریده بود. دلیل اصلی شاه برای حمایت از سومکا تضعیف قوام بود. عباس میلانی در کتاب نگاهی به شاه مینویسد: «گرچه شاه حاضر نشد برای برانداختن قوام با شوروی هم پیمان شود، اما از وحدت با سیاستمداران ایرانی که به هر جهت با قوام سر عناد داشتند نه تنها ابایی نداشت، بلکه در این کار و راه پیشگام میشد میکوشید از هر نارضایتی سیاسی علیه قوام استفاده کند. حتی پیش از این هم شاه به طور محرمانه به برخی از احزاب سیاسی کمک مالی کرده بود. در میان احزاب مورد حمایت شاه غریبتر از همه حزب سومکا بود که ریاستش - یا به زبان رایج آن زمان حزب پیشوایی و رهبرش - را داود منشیزاده به عهده داشت گرچه ادا و اطوار هیتلر را در میآورد و حتی حزبش را هم به سیاق حزب نازی سازماندهی میکرد، اما خود به اذعان کسانی که از نزدیک میشناختنش مردی فرهیخته و زبانشناسی کارآمد بود. شاه از این حزب که معاندت با کمونیسم در سرلوحه برنامهاش بود، حمایت مالی کرد. دستکم به روایت یک منبع پول خرید ستاد حزب را شاه پرداخته بود.»
همزمان شدن فعالیت منشیزاده با اوجگیری جنبش ملی شدن صنعت نفت، فرصتی برای وی بود که استراتژی خود را پیش ببرد. اما دراین کار موفقیت چندانی نداشت، زیرا در آن زمان حزب توده و جبهه ملی نفوذ زیادی بویژه در میان کارگران صنعت نفت داشتند، و این رقابت را برای سومکا سخت میکرد. از طرفی جامعه چند فرهنگی ایران شرایط را برای مطرح کردن ایدئولوژی مبتنی بر برتری نژادی که نازیهای آلمانی به آن معتقد بودند را مشکل میکرد. تظاهرات و ضد تظاهراتی که طرفداران سومکا به راه میانداختند غالبا منتهی به نزاعهای خونبار و سرکوب توسط پلیس و نیروهای مسلح میشد. اما حکومت پهلوی برخوردی با آنها نمیکرد؛ چرا که سومکا را مانعی در برابر حزب توده و جبهه ملی میدانست.
عباس امانت در کتاب تاریخ ایران مدرن مینویسد: «سومکا یک حزب کوچک، ولی آشکارا فاشیستی بود که از هر جهت بر پایه الگوی حزب منحله ناسیونال سوسیالیست آلمان طراحی شده بود. این حزب که حامی برتری «آریاییها» بود به شرارت در نبردهای خیابانی میپرداخت و مناسک نژادپرستانهای باب کرده بود. سومکا، حزب توده و جبهه ملی را اهداف عالی برای اعمال خشونت زبانی و فیزیکی به شیوه نازیها میدانست. نیروهای امنیتی هوادار شاه ازآشوبگریهای سومکا به تنگ آمده بودند، ولی به این حزب تساهل میورزید چراکه وزنه مقابل حزب توده بود. دولت مصدق و نیروی پلیس آن هم ضعیفتر از آن بودند که بخواهند واکنش قاطعی نشان دهند.»
طبعا حزب سومکا در استانهای غیرفارس ایران پایهی اجتماعی نداشت. در تهران نیز تعداد آنها بسیار اندک بود، اما بهخاطر پشتیبانی دربار و بخشی از ارتشیان متمایل به فاشیسم به آسانی میتوانستند ساطور به دست به خیابانها و منازل ریخته و آزادی را از مردم سلب کنند. درواقع آنها که در حکم لباس شخصیهای پهلوی دوم بودند.
عاقبت منشیزاده
در جریان کودتای ۲۸ مرداد، از آنجایی که منشیزاده دشمن مصدق بود، به اراذل و اوباش خود دستور حمله به دفاتر جبهه ملی را داد. آنها از باشگاه خود در خیابان ژاله سابق در تهران، به دفتر حزب مردم ایران که در همان خیابان واقع بود هجوم برده و آنجا را به تصرف خود درآوردند.
اما منشیزاده پاسخ مناسبی برای این خوشخدمتی خود دریافت نکرد. پس از کودتای ۲۸ مرداد و بازگشت مجدد محمدرضا پهلوی بر سر قدرت، بسیاری از احزاب و گروههای فعال سیاسی غیرقانونی اعلام شدند. سومکا نیز که فقط به کار چماقداری برای شاه و حمله به اعضای احزاب دیگر کاربرد میآمد منحل شد. اغلب اعضای سومکا پس از کودتا به احزاب و گروهای دیگر پیوستند. منشیزاده در این دوران مجددا به اروپا رفت و در آنجا در به تدریس ایرانشناسی مشغول شد. منشیزاده از آن تاریخ به بعد اغلب در کشور سوئد اقامت داشت و به تدریس ادبیات و زبانهای ایرانی در دانشگاههای اوپسالا و استکهلم مشغول بود. وی پس از اسکان در سوئد کمتر به سیاست پرداخت و اغلب به ترجمه و تالیف کتاب مشغول بود. چندباری هم تلاش کرد که برای تدریس به آمریکا برود، اما موفق نشد. داوود منشیزاده نهایتا در ۲۲ تیرماه سال ۱۳۶۸ در سوئد از دنیا رفت.
منشیزاده و همپالکیهای وی، آرزو داشتند بدل به هیتلرهای ایرانی شوند. اما منشیزاده و دیگر فاشیستهای ایرانی، برخلاف اسلاف اروپایی خود، ابدا جدیت و توان فکری و مادی اجرای عقاید تخیلی خود را نداشتند. کارل مارکس در کتاب هجدهم برومر لوئی بناپارت مینویسد: «هگل در جایی اظهار میکند که تمام وقایع بزرگ و شخصیتهای جهان تاریخی دوبار ظاهر میشوند. اما فراموش میکند اضافه کند که بار اول بهصورت تراژدی، بار دوم بهصورت کمدی». با کمک گرفتن از این تمثیل باید بگوییم که اگر هیتلر و موسولینی بسان رهبر در حکم تراژدی تاریخ بودند، روایت ایرانی این رهبران، کمدی تلخی بیش نبود.