مردی که آذربایجان را به آغوش ایران بازگرداند
رویداد ۲۴| علیرضا نجفی: احمد قوام، آخرین و تعیینکنندهترین نخستوزیر در خلال بحران آذربایجان، یک سیاستمدار طرفدار آمریکا بود که این امر برای اتحاد جماهیر شوروی و بریتانیا ابدا مطلوب نبود. این تمایل به ایالات متحده ناشی از تجربه ایران در روابط خارجی بود، جایی که سیاستمداران ایرانی سعی میکردند برای کاهش نفوذ مخرب روسیه و بریتانیا، به یک قدرت سوم تکیه کنند.
قوام میدانست که موقعیت ژئوپلیتیکی ایران بسیار ویژه و برای این قدرتهای بزرگ جذاب است، زیرا از قرن نوزدهم به ایران چشم دوخته بودند. او همچنین بهخوبی آگاه بود که مقابله با آنها بسیار دشوار خواهد بود. اما زمان نیز حساس بود، زیرا او میتوانست بر حمایت ایالات متحده، سازمان ملل و دیگر سازوکارهای بینالمللی حساب کند. او برای بهرهبرداری از دانش فنی خارجیها، شروع به استخدام مشاوران آمریکایی در بخشهای مختلف، از جمله ارتش، پلیس، ژاندارمری و وزارتخانههای خوار و بار، بهداشت و دارایی کرد.
آبان ۱۳۲۱، مجلس بازگشت آرتور میلسپو را در راس یک هیئت مالی تصویب کرد و میلسپو در بهمن همان سال بهعنوان مدیرکل دارایی وارد تهران شد. شرایط زندگی وخیمتر شده بود و کشور با بحران مواد غذایی روبهرو بود. نان جیرهبندی شد و قیمتها بهشدت افزایش یافت. کیفیت بسیار پایین نان، که با جو مخلوط شده بود، آن را تقریبا غیرقابل خوردن کرده بود. تا اواسط فوریه، تهران در آستانه قحطی قرار داشت. در نظر افکار عمومی، بریتانیاییها عامل اصلی این وضعیت بودند.
بیاعتمادی شاه به قوام و تمایل او برای به دست گرفتن کنترل موثر ارتش، همکاری میان آنها را دشوارتر میکرد. در اواخر دی اه سال ۱۳۲۱ قوام بر سر تخلف وزیر کشور از تشریفات اداری و گزارش دادن مستقیم او به شاه، بهجای نخستوزیر، با محمدرضا پهلوی وارد نزاع شد. فرجالله بهرامی، وزیر کشور، نامزد مورد نظر شاه بود، اما قوام او را وادار به استعفا کرد. شاه خواهان نخستوزیری مطیع بود، اما قوام چنین نبود. در نهایت قوام استعفا داد و در حالی که شاه از ساعد حمایت میکرد، مجلس به علی سهیلی رای داد و سهیلی در ۲۸ بهمن ۱۳۲۱ زمام امور را به دست گرفت
شاهکار سیاسی قوام در دوره چهارم نخستوزیری خود
دوره چهارم نخستوزیری قوام از بهمن ۱۳۲۴ آغاز شد و تا آذر ۱۳۲۶ ادامه داشت. این دوره مصادف با اوج فعالیت حزب توده در کشور بود. از آنجایی که قوام سیاستمداری کهنهکار بود، هم برای تودهایها در مجلس و هم برای شوروی گزینهای پذیرفتنی محسوب میشد. نیروهای ارتش شوروی حدود سیزده هفته پس از به قدرت رسیدن قوام از ایران عقبنشینی کردند. هفت ماه پس از آن نیز جنبش جداییطلب پیشهوری در آذربایجان، که با حمایت شوروی شکل گرفته بود، فروپاشید.
پیشهوری به باکو گریخت و نیروهای دولتی وارد آذربایجان شدند. قوام با زیرکی و مهارت خارقالعادهاش، غیرممکن را ممکن ساخته بود. او بهطور کامل شاه را در سایه قرار داد و همواره چند قدم جلوتر از بریتانیاییها، آمریکاییها و شورویها حرکت میکرد.
بحران آذربایجان، که جهان را تا مرز رویارویی جدی میان آمریکا و شوروی پیش برده و صلح بینالمللی را تهدید میکرد، بهشکلی غیرمنتظره فروکش کرد. در حالی که استالین حکیمی، نخستوزیر پیش از قوام، را دشمن خود میدانست و حاضر به دیدار با او نشد، برخوردی کاملا دوستانه با قوام داشت.
قوام با فرض حمایت ایالات متحده وارد مذاکرات دیپلماتیک با استالین شد. او تلاش کرد مذاکرات را با گماردن برخی از وزرای طرفدار شوروی در کابینهاش، لغو برخی از مقررات حکومت نظامی در آذربایجان، اعلام آزادیهایی برای انجمنها، احزاب و مطبوعات، و برکناری یا محاکمه برخی فرماندهان ارتش، بهویژه افرادی که طرفدار بریتانیا بودند، تضمین کند.
قوام پس از آن اعلام کرد قصد دارد بحران را از طریق مذاکره با اتحاد جماهیر شوروی حل کند. استالین بلافاصله او را به مسکو دعوت کرد و در فوریه ۱۹۴۶، قوام برای انجام یک مأموریت دیپلماتیک تهران را به مقصد مسکو ترک کرد.
مقامات شوروی احتمالا تصور میکردند که اگر ارتش سرخ ایران را ترک کند، بریتانیا کنترل شمال ایران را در دست خواهد گرفت تا عملیات خرابکارانهای علیه اتحاد جماهیر شوروی ترتیب دهد. احتمالا این تصور، حداقل با توجه به تجربه دو کابینه طرفدار بریتانیا پس از جنگ جهانی دوم، یعنی صدر و حکیمی، درست بود. در واقع، بریتانیاییها نفوذ بیشتری نسبت به شوروی در کابینههای ایرانی، ارتش و سایر حوزههای تصمیمگیری داشتند. بنابراین، همانطور که هوشنگ مهدوی میگوید، منطقی بود که روسها در پی یافتن راههایی برای نفوذ باشند. اما این نفوذ به شکلی کثیف و رسوا اعمال میشد، از طریق حمایت از احزاب، گروهها و افرادی که آشکارا وابسته بودند، یا از طریق تشویق شورشها، خرابکاریها و سایر اقدامات مشابه.
قوام از نگرانیها و اهداف روسها آگاه بود. او به نحوی این نگرانیها را پذیرفته بود، چنان که برخی از مقامات طرفدار بریتانیا را برکنار و در مقابل، افرادی طرفدار شوروی را منصوب کرد، یا برخورد دوستانهای با دولتهای دستنشانده شوروی در آذربایجان و کردستان داشت. به نظر میرسید که این سیاست مناسبی باشد، زیرا شوروی توانایی بسیج تودهها را داشت. روزنامه آزادی گزارش داد که روسها در جذب نیرو برای سازمانهای چپگرای خود در ایران بسیار توانمند بودند. بنابراین، برای کابینه ایران نقطهضعفی اساسی محسوب میشد که در عین فساد گسترده و گرایش به بریتانیا در دوران جنگ جهانی دوم، بخواهد با نفوذ شوروی مقابله کند.
در مسکو، قوام دو دور مذاکره با استالین و مولوتف داشت. او تلاش کرد بهدقت به سخنان آنها گوش دهد و متوجه شد که باید اوضاع را آرام کند، چرا که این جلسات چیزی جز جلسات استماع نبودند. در دور نخست، استالین سیاست ایران در کنفرانس پاریس را مورد انتقاد قرار داد، جایی که ایران خواستار بازپسگیری ۱۷ شهری بود که در جنگهای ایران و روسیه (۱۸۰۴–۱۸۱۳ و ۱۸۲۵–۱۸۲۸) از دست داده بود. قوام پاسخ داد که در زمان برگزاری کنفرانس، او مسئولیت نداشته است. استالین ادامه داد که ایرانیها بهطور تهدیدآمیزی به دنبال اکتشاف نفت در باکو هستند. او با شگفتی اظهار داشت که آذربایجان یک مسئله داخلی ایران است، هرچند روسها انتظار رفتار دوستانهتری در قبال خودمختاری این منطقه داشتند. پاسخ داد که قانون اساسی ایران اجازه اعطای خودمختاری را نمیدهد. بار دیگر، استالین و مولوتف با خشم به قوام تاختند و نقشهای از ایران را به او نشان دادند که در آن مشخص بود چگونه دولت ایران در اعطای امتیاز نفت به بریتانیا در جنوب سخاوتمندانه عمل کرده، اما در قبال شوروی در شمال چنین نکرده است.
خروج از آذربایجان
شورویها قول دادند که در زمان مقرر از آذربایجان خارج شوند، اما قوام بهسرعت دریافت که آنها قصد خروج ندارند. او دو دیدار محرمانه با جرج کنان، کاردار سفارت آمریکا در مسکو، برگزار کرد و در مورد مذاکراتش با استالین و مولوتف با او مشورت کرد. قوام و کنان اهداف و خواستههای شوروی را بررسی کردند و طرحی برای خنثیسازی آنها تدوین کردند.
قوام و مقامات آمریکایی دریافتند که برای وادار کردن استالین به مذاکره، باید او را تحت فشار سیاسی و نظامی قرار دهند. در ۲ مارس ۱۹۴۶، جیمز بیرنز، وزیر خارجه آمریکا، نامهای به سفارت شوروی فرستاد و از عدم خروج ارتش سرخ از ایران در موعد مقرر شکایت کرد و خواستار اقدام فوری برای خروج آنها شد. یک هفته بعد، وزارت خارجه آمریکا نامه اعتراضی دوم را صادر کرد و سپس با اعزام ناو جنگی یواساس میزوری به استانبول، طرح فشار را تکمیل کرد تا به روسها درباره واکنش نظامی هشدار دهد.
قوام نیز با اعمال فشار دیپلماتیک در این روند مشارکت داشت. او از حسین علا، سفیر ایران در سازمان ملل، خواست تا علیه شوروی به دلیل اشغال ایران و عدم خروج ارتش سرخ طرح دعوی کند. سفارت آمریکا در تهران اعلام کرد که ایالات متحده از شکایت ایران حمایت خواهد کرد. ظرف چند روز، ایران و آمریکا توانستند حمایت گسترده بینالمللی علیه شوروی ایجاد کنند. شورویها تلاش کردند تا این شکایت را از دستور کار شورای امنیت سازمان ملل خارج کنند و علا را متقاعد کنند که شکایت را پس بگیرد. سفیر روسیه در سازمان ملل از شورای امنیت درخواست کرد که به دلیل جریان داشتن مذاکرات بین دو کشور، شکایت را کنار بگذارد. اما علا استدلال کرد که قوام در مسکو تحت فشار است و نمیتواند این درخواست را بپذیرد.
بیشتر بخوانید: منوچهر اقبال؛ نخستوزیری مطیع
فشار علیه استالین موفقیتآمیز بود، زیرا قوام برای دور دوم مذاکرات نشانههای مثبتی دریافت کرد. در آخرین روز اقامتش در مسکو، قوام با استالین دیدار کرد و هر دو توافق کردند که مذاکرات در تهران ادامه یابد. در اینجا مشخص شد که استالین تحت فشار بینالمللی مجبور به خروج ارتش سرخ است، اما در ازای خروج از آذربایجان، خواهان امتیاز نفتی است. قوام این درخواست را پذیرفت و مذاکرات در تهران ادامه یافت.
توافق در تهران
استالین در ۲۰ مارس ۱۹۴۶ سفیر جدید خود، ایوان سادچیکوف، را به تهران فرستاد تا مذاکرات را پیگیری کند. او گفتوگوهای خود را با قوام ادامه داد و در ۴ آوریل ۱۹۴۶ به توافقی سهبندی دست یافت:
۱. ارتش سرخ باید از ۲۴ مارس ۱۹۴۶ ظرف ۴۵ روز ایران را ترک کند؛
۲. قوام متعهد شد که ظرف هفت ماه قرارداد تأسیس شرکت نفت مشترک ایران و شوروی را برای تصویب به مجلس ارائه کند؛
۳. آذربایجان یک مسئله داخلی ایران باقی خواهد ماند، اما دولت ایران اصلاحاتی را به نفع مردم آذربایجان انجام خواهد داد.
نتیجه توافق و خروج شوروی از آذربایجان
این توافق در نهایت به نفع ایران تمام شد. زمینشناسان روسی نسبت به میزان نفت در شمال ایران بدبین بودند و تخمینهای آنها نشان میداد که منابع نفتی قابل توجهی در این منطقه وجود ندارد. بنابراین، هنگامی که مجلس ایران قرارداد نفتی را رد کرد، برای شورویها قابل تحمل بود. علاوه بر این، بازه زمانی تعیینشده برای تصویب قرارداد بهاندازهای طولانی بود که فرصتهای زیادی برای فرار از هرگونه تعهد ایجاد کرد. در واقع، این توافق موقتی صرفا برای نمایش بود و همین دلیل باعث شد که قوام آن را بهعنوان یک تاکتیک دیپلماتیک بپذیرد.
همزمان با خروج ارتش سرخ، قوام در ۲۲ آوریل ۱۹۴۶، مطابق با قانون اساسی ایران، بیانیهای درباره آذربایجان صادر کرد که در آن انجمن ایالتی بهعنوان نهادی محلی برای تصمیمگیری در امور داخلی منطقه به جای دولت مرکزی منصوب شد.
مذاکره با فرقه دموکرات آذربایجان
هنگامی که قوام بیانیه آذربایجان را صادر کرد، استالین به دولت دستنشانده فرقه دموکرات توصیه کرد که واقعیتهای سیاسی بینالمللی را در نظر گرفته و با قوام سازش کند. در آوریل، قوام و پیشهوری موافقت کردند که با میانجیگری سادچیکوف در تهران مذاکره کنند. مهمترین مانع مذاکرات، حل مسئله ادغام اعضای فرقه در دولت ایران بود.
نخستین دور مذاکرات شکست خورد، زیرا قوام نپذیرفت که فرماندهان نظامی فرقه وارد ارتش ایران شوند. در این مرحله، فرقه دموکرات در برابر مصالحه مقاومت میکرد، اما با خروج ارتش سرخ از آذربایجان در ۷ مه ۱۹۴۶ و درخواست سادچیکوف از قوام برای پس گرفتن شکایت ایران در شورای امنیت، روند سازش تسریع شد. روسها خواهان لغو شکایت ایران بودند، زیرا واحدهای ارتش سرخ دیگر در ایران حضور نداشتند. حسین علا از پذیرش این درخواست خودداری کرد، بنابراین روسها از قوام خواستند که او را برکنار کند.
با توجه به شرایط، قوام با این درخواست موافقت کرد، اما از سادچیکوف خواست در مقابل، فشار بیشتری بر فرقه برای سازش وارد کند که وی نیز پذیرفت. قوام بهطور محرمانه پیامی به علا فرستاد و توضیح داد که برکناریاش ارتباطی با مخالفت با پس گرفتن شکایت ندارد و علا این اقدام را یک مانور دیپلماتیک تحسینآمیز دانست.
سادچیکوف فرقه را تحت فشار قرار داد و آنان را برای سازش آماده کرد. پس از یک ماه، دور دوم مذاکرات در ۱۱ ژوئن ۱۹۴۶ در تبریز آغاز شد و قوام مظفر فیروز را برای ادامه مذاکرات با پیشهوری و محمد قاضی، رئیس دولت خودمختار کردستان، به تبریز فرستاد. در نهایت، توافقی حاصل شد و قراردادی میان طرفین امضا شد که شامل بندهای زیر بود:
۱ پیشهوری و قاضی، بهعنوان رهبران دولتهای خودمختار آذربایجان و کردستان که توسط شوروی حمایت میشدند، موافقت کردند که قدرت را واگذار کنند و از تضعیف حاکمیت ایران بر این مناطق خودداری نمایند.
۲ مجلس ایالتی فرقه دموکرات به انجمن ایالتی تبدیل شود.
۳ وزرای دولتهای خودمختار آذربایجان و کردستان بهعنوان مدیرکلهای استانداریهای این استانها منصوب شوند.
طبق اسناد وزارت خارجه ایران، دولت ایران کنترل کمی بر این دو استان به دست آورد، زیرا فرقه بیشتر ساختارهای اداری خود را حفظ کرد. با این حال، موفق شد فرقه را از نظر سیاسی و نظامی از شوروی جدا کند.
دخالت بریتانیا و مهار بحران توسط قوام
پس از توافق، انگلیسیها سعی کردند با تحریک ناآرامیهای جدید، بازی قدیمی خود را برای ایجاد توافق با شوروی و بیرون راندن آمریکاییها از ایران از سر بگیرند. مشخص بود که بریتانیا در حال از دست دادن نفوذ سنتی خود در ایران به نفع آمریکاییهاست. از اینرو، شروع به تضعیف موقعیت قوام کردند.
ابتدا از شاه خواستند قوام را برکنار کند، زیرا او را مهرهای آمریکایی میدانستند که نفوذ بریتانیا را کاهش داده بود. اما ایالات متحده از قوام حمایت کرد و مانع موفقیت انگلیسیها شد. در مرحله بعد، انگلیسیها با بسیج کارگران نفت و قبایل جنوب، علیه قوام شورشهایی به راه انداختند و حتی آماده بودند تا نیروهای خود را از بصره و سواحل خلیج فارس به آبادان بفرستند تا اوضاع را تغییر دهند.
قوام این شورشها را سرکوب نکرد، بلکه تصمیمی کاملا سیاسی گرفت: او هیئتی متشکل از نمایندگان دولت و اعضای حزب توده را به خوزستان فرستاد تا با رهبران شورشی مذاکره و آنها را آرام کند. قوام موفق شد از این بحران که انگلیسیها ایجاد کرده بودند، جان سالم به در ببرد.
پس از این، ایران مخالفت خود را با مداخله بریتانیا در این بحران و استقرار نیروهای انگلیسی در مرزهای جنوبی ایران اعلام کرد. بریتانیا تلاش کرد این اقدام را با ادعای بیثباتی در تأسیسات نفتی توجیه کند، اما در نهایت پذیرفت که دولت ایران اقدامات امنیتی مناسبی انجام داده و نیازی به مداخله نظامی وجود ندارد.
پایان بحران
در ۶ اکتبر ۱۹۴۶، شاه بر اساس قانون اساسی فرمان برگزاری انتخابات مجلس پانزدهم را صادر کرد. قوام اعلام کرد که انتخابات در روز ۱۶ آذر برگزار خواهد شد، اما دولت باید ابتدا شرایط را در آذربایجان تثبیت کند. او اظهار داشت که دولت برای اطمینان از برگزاری انتخابات در شرایطی آزاد و مناسب، نیروهای ارتش را به آذربایجان اعزام خواهد کرد.
بار دیگر، روسها تلاش کردند که به عرصه سیاسی ایران بازگردند. سادچیکوف به قوام اطلاع داد که دولتش با اعزام نیروهای ارتش ایران به آذربایجان مخالف است. فرقه دموکرات نیز اعلام کرد که در برابر ورود هر نیرویی به آذربایجان مقاومت خواهد کرد. سپس، فرقه از شوروی درخواست حمایت نظامی کرد، اما شوروی فقط حمایت معنوی ارائه داد.
قوام برای موفقیت ماموریت ارتش در آذربایجان کمکهای زیادی فراهم کرد. در چند ماه پیش از انتخابات، او با همکاری نزدیک مشاوران آمریکایی، ارتش را به سلاحها و آموزشهای مورد نیاز مجهز کرد. آلن، سفیر آمریکا، همچنین قوام را از حمایت کامل ایالات متحده برای اعزام ارتش به آذربایجان مطمئن ساخت.
سپس قوام از نماینده ایران در سازمان ملل خواست که دبیرکل این سازمان را از تصمیم اعزام ارتش به آذربایجان برای برقراری امنیت جهت برگزاری یک انتخابات آزاد مطلع کند. همچنین، از استاندار آذربایجان خواست تا در صورت بروز هرگونه مقاومت، با ارتش همکاری لازم را داشته باشد. در ۱۰ دسامبر ۱۹۴۶، قوام دستور ورود ارتش به آذربایجان را صادر کرد. در ۱۲ دسامبر ۱۹۴۶، ارتش بدون هیچ مقاومتی وارد تبریز شد و سران فرقه به شوروی گریختند (همان منبع). در دوران سلطنت پهلوی، ایرانیان روز ۲۱ آذر (۱۲ دسامبر) را به عنوان «روز نجات آذربایجان» جشن میگرفتند که میتوان آن را معادل «روز پیروزی» ایران دانست.
البته در برخی از گویش های زبان پهلوی، مانند پشتون، کردی کرمانجی، تات و تالشی، به دلیل مجاورت با زبان بومیان غیر آریایی، ویژگی Splitive ergative دیده می شود. بادکوبه، در حال تلاش نظامند برای نابودی تالشی های بومی پهلوی زبان آن منطقه است!
در ضمن، زبان بومیان غیر آریایی آذربایجان و کردستان، یعنی اوراراتو ها و مانناها که پیش از مادها بودند و نیز زبان سومریان و ایلامیان اگرچه پیوندی یا التصاقی (Agglutinive) بود ولی به کلی و از بنیان با زبان های فقط «پسوندی» آلتایی (مغولی تورکی) متفاوت بودند. زیرا بر خلاف مغولی تورکی، از پیشوند و میانوند هم بهره گیری می کردند.
زبان غیر آریایی گرجی (قفقازی)، بازمانده زبان اوراراتوها است که هیچ گونه شباهتی با زبان تورکی ندارد!!!
همچنین، زبان های غیر آریایی سومری، ایلامی و قفقازی Splitive ergative هستند. در حالی که زبان های ژاپنی، سرخپوستان و مغولی تورکی،
اینطور نیستند!
نام آذرآبادگان در شاهنامه آمده است. آتشکده آذرگشنسب در تکاب قرار داشت.
پس از ورود آریاییان به قفقاز، گیلان، مازندران، اذربایجان، کردستان، همدان، لرستان، بختیاری، خوزستان و کهگیلویه، آنان با بومیان به شکل مسالمت آمیز ادغام شدند و به تدریج گویش های گوناگون زبان پهلوی اشکانی یا پهلوی ساسانی جایگزین بیشتر زبان های غیر آریایی بومی شدند.
دین اقوام زردپوست وحشی، زردتشتی نبود بلکه انان بت پرست و شمنیست بودند و نمادشان گرگ خاکستری (بوز قورد) بود.
اما،
در هیج یک از آثار باستانی ایران تاریخی بزرگ، کمترین نگاره، ظروف، وسایل زندگی، سنگ نبشته و مجسمه ای که بیانگر گرگ پرستی ایرانیان باشد، وجود ندارد و فقط نماد «شیر» در همه جای ایران زمین از جمله آذربایجان، در انواع آثار باستانی به چشم می خورد.
در آثار باستانی آذربایجان، کردستان، سومر، ایلام، تخت جمشید، دوران اشکانی و ساسانی روشن است که چهره ایرانیان از نژاد زرد مغولی تورکی نیست و صورت و بینی ایرانیان کشیده با چشم و ابروی درشت و ریش و سبیل انبوه و پرپشت می باشد. ولی پس از دولت های آریایی طاهریان، صفاریان و سامانیان، یعنی اوغوزها، مغولان و تاتاران می بینیم که تصویر اشخاص، مغولی شده است: به طوری که چشمان شان باریک، گربه ای و ریش و سبیل ناچیز، کم پشت و تنک بود!!!
زردپوستان بیابانگرد، از دوران هخامنشیان پیوسته از طرف شمال شرق و شمال غرب به ایران حمله ور می شدند. مثلاً زردپوستان مهاجم وحشی هون ( =هپتال= خزرها) از طرف قفقاز وارد ایران می شدند و اقدام به قتل و غارت در پیش و پس از اسلام می کردند. متأسفانه خود کوروش بزرگ هم در جنگ با آنها کشته شد.
سد آهنی دربند (باب الابواب =دمیرچی فعلی) را ایرانیان در قفقاز برای جلوگیری از ورود زردپوستان به آذربایجان ساخته بودند و این وحشیان غارتگر را پس از تار و مار تا دربند قفقاز عقب می راندند.
یکی از مضحک ترین دروغ ها و ادعاهای پان تورکبستهای زردپوست:
«در سفرنامه ناصرخسرو قبادیانی بلخی به آذربایجان، این دانشمند و جهانگرد بزرگ ایرانی با سابقه مسافرت به کشورهای متعدد، با یک شاعر بومی به نام قطران تبریزی برخورد کرد که «به زبانی ناشناخته برای ناصر خسرو صحبت می کرد که نه عجمی بود و نه عربی».
آنگاه این پان تورکبست های بیسواد نتیجه می گیرند که:
پس این زبان ناشناخته قطران تبریزی، قطعا تورکی بود؟؟؟!!!
در حالی که توجه نمی کنند ناصر خسرو زاده ۳۹۶ در بلخ بود و در سال ۴۸۱ یعنی حدود پانصد سال پس از اسلام فوت کرد.
یعنی کودکی ناصر خسرو در دوران سلطان محمود ترک زبان غزنوی و بزرگ سالی اش با دوران اوغوزهای ترک زبان سلجوقی، هم زمان بود.
آنگاه چگونه ممکن است که ناصر خسروی جهانگرد که از کودکی با غزنویان آشنا شده بود و نیز به ادعای پان تورکبست ها، مردم آذربایجان و کردستان از پیش از دوران مادها و هخامنش ترک زبان بوده اند،
نمی دانست که زبان بومی قطران،
این شاعر تبریزی، ترکی است؟؟!
در حالی که عقل سلیم و منطق روشن یک انسان بدون غرض و غیر متعصب به آسانی می پذیرد که گویش های گوناگون بومی آذربایجان برای یک ایرانی متولد شهر دورافتاده بلخ ناآشنا و نامفهوم است.
هم چنانکه حتی اکنون هم گویشوران مجاور کردی کرمانجی و شقاقی، با گویشوران کردی سورانی یا کردی کلهری، ناچارند که به وسیله فارسی میانجی با هم صحبت کنند!
همچنین، گویشوران بومی پهلوی زبان پشتون، تات، تالشی، گیلک، بلوچی، لری، لک، بختیاری، تاجیک، کازرونی، بوشهری، یزدی، کرمانی، لاری، بهبهانی، شوشتری و دزفولی، اصلا منظور یکدیگر را نمی فهمند و بایستی با میانجگیری فارسی امروزی با هم سخن بگویند.
فردوسی:
یکی روم و خاور دگر ترک و چین، سیم دشت گردان و ایران زمین.