تازههای جشنواره فیلم فجر/ نگاهی به فیلم سرخ پوست؛ تشابه زندان و زندانبان در اسارت
فیلم سرخ پوست به کارگردانی نیما جاویدی در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر به نمایش در آمد. این فیلم دومین تجربه جاویدی پس از ملبورن بود.
رویداد۲۴ مازیار وکیلی: سرخپوست برای کارگردان جوانش پیشرفت محسوسی به حساب میآید. نیما جاویدی پیش از سرخ پوست فیلم ملبورن را ساخته بود؛ فیلمی که با گرتهبرداری نسبتاً دقیقی از مضامین فیلمهای فرهادی توانست بدل به فیلمی پُر سر و صدا شود، سرخپوست، اما حکایتی یکسر متفاوتی دارد. درامی است تاریخی با تهمایههای پلیسی که کوشش یک سرگرد شهربانی که رئیس زندان است را برای پیدا کردن یک زندانی فراری نشان میدهد.
داستان فیلم سرخ پوست اواخر دهه چهل هجری شمسی اتفاق میاُفتد، اما کارگردان هیچگاه مشخص نمیکند که چرا این برهه زمانی را برای روایت داستانش انتخاب کرده است؟ سرخپوست خالی از اشارات سیاسی و اجتماعی به آن دوران خاص از حکومت پهلوی است و هیچ نکته کنایهآمیزی هم ندارد که بشود آن را به امروز ربط داد و تفسیری سیاسی از فیلم کرد. به همین خاطر اگر فیلم در سی سال بعد یا سی سال قبل هم اتفاق میاُفتاد هم تفاوتی در اصل ماجرا ایجاد نمیکرد. فیلم جغرافیا هم ندارد و مشخص نیست فیلم در چه مکانی میگذرد. محیط بیرونی زندان یک منطقه سرسبز شمالی را به ذهن متبادر میکند.
اما وقوع قصه در این مکان هم توجیه خاصی ندارد و اگر فیلم در جنوب یا غرب هم اتفاق میاُفتاد باز فرقی نمیکرد. خصوصاً آنکه مجرم فراری از زندان که سرگرد دنبال اوست هم ظاهراً یک جرم جنایی مرتکب شده و نه سیاسی و همین دست کارگردان را باز گذاشته تا فیلم را در لوکیشن دلخواه بسازد. هوشمندی و تفاوت کارگردانها را توجه به همین ظرایف مشخص میکند.
در فیلم ناخدا خورشید هم آن زندانیان خطرناک حاضر در آن بندرآخرالزمانی تبعیدی بودند. همین نکته حضورشان را در آن منظقه دوراُفتاده توجیه میکرد و اجازه نمیداد منطق روایی فیلم به خاطر این مسئله لنگ بزند. در سرخپوست، اما این زندانی (که جز اطلاعات مختصری که مددکار میدهد) هیچ از او نمیدانیم میتوانست در هر کجای ایران ساکن باشد و به داستان فیلم ایرادی وارد نکند. اما کارگردان با هوشمندی تمام او را غایب کرده تا هم بر تعلیق فیلمش بیافزاید و هم فیلم را از تفاسیر سیاسی احتمالی نجات دهد.
به گزارش رویداد۲۴ سرخپوست حُسنهای زیادی دارد که اجازه نمیدهد آن را فیلمی کم اهمیت بدانیم. تاکید کارگردان روی موش و گربه بازی زندانی و زندانبان و نشانهگذاریهای هوشمندانه کارگردان در طول داستان باعث میشود تا از تعلیق داستان فیلم کاسته نشود و تماشاگر مشتاقانه منتظر باشد تا فرجام این بازی موش و گربه را ببیند.
زندانی در سرخپوست بیشتر از آنکه صاحب هویت و فردیت مشخص سیاسی/اجتماعی باشد به عنوان عنصری برای برون نمایی تناقضات رفتاری سرگرد عمل میکند. به همین خاطر است که کارگردان در کنار تلاش سرگرد برای زندانی فراری (که تمام زندگیاش وابسته به پیدا کردن یا نکردن اوست) رابطه او را با مددکار زندان را برجسته میکند. مددکار با حضورش نزد سرگرد بخشی از امیال انسانی او (رابطه مشروع با جنس مخالف را) به تماشاگر نشان میدهد که زیر سایه امیال قدرتطلبانه سرگرد منکوب شده و اجازه بروز و ظهور پیدا نکرده است.
کارگردان با هوشمندی تمام پیدا کردن زندانی را با ارتقای شغلی سرگرد گره میزند تا نشان دهد قدرت در یک سیستم متصلب و بسته (مثل ارتش که فرامین آن متکی به سلسله مراتب و تماماً دستوری است) چگونه میتواند یک انسان را بدل به موجودی قدرت طلب و فاقد عاطفه کند.
این استحاله همانطور که فوکو در کتاب مراقبت و تنبیه بیان میکند و آن را میکروسکوپ قدرت مینامد گفتمان علمی، اجتماعی و کیفیات سیاسی قدرت و ذهنیت فردی با هم تلاقی میکنند و به صورتی ظریف و پیچیده بر یکدیگر تأثیر میگذارند و باعث استحاله فرد میشوند. دقیقاً به همین خاطر است که سرگرد لحظهای حتی بعد از پیدا کردن زندانی احساس آرامش نمیکند. تصویر سرگرد، تصویر انسانی است که روح و روانش زیر چرخ دندههای سیستم له شده و حل این معضل کمکی به گشایش روحی او نمیکند.
در نهایت سرگرد همان مرد تنهایی است که اطرافیانش تنها به خاطر درجههای روی شانهاش از او حساب میبرند و تنها کسی که سرگرد با او رابطه عاطفی برقرار کرده بود (مددکار) خائن از کار در میآید تا آن بخش از وجود سرگرد که زیر چرخ دندههای سیستم له شده همانطور باقی بماند. جاویدی با هوشمندی تمام موفق شده از دل این درام پلیسی رابطه فرد با سیستم را نشان دهد و ثابت کند داشتن چنین قدرتی نه تنها کمکی به آرامش روح انسان نمیکند، بلکه او را در منجلاب بزرگتری فرو میبرد.
حکمی که سرهنگ به عنوان رئیس شهربانی به سرگرد میدهد مجوز دروازه بهشت نیست بلکه برگه ورود به جهنمی بزرگتر از آن زندان است. جهنمی که در آن نه یک چوبه دار که دهها چوبه دار انتظار سرگرد را میکشند. چوبه داری که بهترین مکان برای فرار آن زندانی هم هست. هر چند او هم در پایان فیلم دوباره گیر میاُفتد. انگار از این زندان گریزی نیست.
مهم نیست زندانبان باشی یا زندانی فرجام کار برای هر دو یک چیز است؛ اسارت
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط