حکومتها در عصر مدرن چگونه سانسور میکنند؟
رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «وجود یک کتاب در همسایگی، مانند یک تفنگ پر است. باید خزانه اش را خالی کرد. باید او را خنثی نمود. جانش را باید گرفت.» ری بردبری/ رمان فارنهایت ۴۵۱
«این ابتدای کار است. آنجا که کتابها را میسوزانند، انسانها را نیز خواهند سوزاند.» هاینریش هاینه
کتاب سوزان یکی از تراژیکترین اعمال بشر در تاریخ تمدن بوده است. در تمدنهای مختلف حکام و اصحاب قدرت با فهمیدن قدرت نوشتار دستور انهدام آن را دادهاند و همواره کوشیدهاند با مسدودسازی جریان آزاد اندیشه، و همچنین ارائه یک «روایت رسمی» از تاریخ و دانش، قوای فاهمه را به نفع جایگاه و عقاید خود تحریف کنند.
«باربارا تاکمن» مورخ بزرگ بریتانیایی در کتاب «تاریخ بیخردی» درباره کتاب سوزان میگوید: «کتابها حاملان تمدن هستند. بدون آنها تاریخ خاموش است و ادبیات ناتوان از سخن گفتن. بدون کتابها علم و دانش زمینگیر است و تفکر در گور مدفون شده است. مستبدان و اصحاب قدرت نیز دقیقا به خاطر «خاموش کردن تاریخ» دست به کتاب سوزان میزدند.»
کتاب سوزان در جهان باستان امری رایج بود که چند نمونه را از نظر میگذرانیم. «شی هوانگتی» امپراتور چین در قرن سوم پیش از میلاد دستور داده بود تمام کتابهای فلسفی و تاریخی قلمرو امپراتوریاش سوزانده شوند و فقط کتابهای مربوط به پزشکی و کشاورزی از این امر مستثنا بودند.
قسمتی از متن این فرمان جنجالی چنین بود: «هر کسی به خود جرات بحث در این مورد بدهد باید در ملا عام اعدام شود. خانواده هر کسی که از تاریخ برای نقد کردن رویدادهای حال استفاده کند، باید اعدام شوند. هر دولتمردی تخلفات را ببیند، اما گزارش نکند، به همان میزان مجرم و گناهکار است. هر کسی که ظرف ۳۰ روز از این فرمان کتابها را نسوزاند، باید داغ بردگی بخورد و به دیوار بزرگ چین فرستاده شود. تنها کتابهای پزشکی، غیبگویی، کشاورزی و جنگلداری از این دستور مستثنا هستند.»
جالب است که امپراتور دقیقا به انگیزه خود از کتاب سوزان نیز اشاره کرده است: «ترس از آگاهی تاریخی.»
بزرگترین نمونههای کتابسوزان در تاریخ
اعراب نیز در هجوم به ایران کتابهای مغان را سوزاندند و در حمله به هندوستان کتابخانه عظیم را به آتش کشیدند. ابنخلدون درباره آنها مینویسد: «یکی از آثار شوم و زیانبخش حمله اعراب به ایران، محو آثار علمی و ادبی این مرز و بوم بود. آنها کلیه کتب علمی و ادبی را به عنوان آثار و یادگارهای کفر و زندقه از میان بردند.»
کتابخانه اسکندریه در مصر نیز که یکی از بزرگترین کتابخانههای زمان خود بود و محل تلاقی جهانبینیها و فرهنگهای مختلف به حساب میآمد، بیش از دوبار توسط حاکمان متعصبی چون تئودوس اول و عمر ابن خطاب به آتش کشیده شد.
تئودوس در پی حاکم کردن مسیحیت و عمر ابن خطاب برای چیره کردن اسلام این کتابخانه را به آتش کشیدند و هر دو، «دانش و تاریخ» را مانند تهدیدی در راه اهداف خود میدانستند.
در عالم مسیحیت کتاب سوزان رایج بود. کلیسای کاتولیک در طول دوران حکومت خود کتابهای متعددی را از بین برد تا قدرتش را حفظ کند. ابتدا کتابهای مسیحیان پیرو آریان که اعتقاد داشتند مسیح انسان است و الوهیت ندارد، سوزانده شدند سپس یهودیان بهویژه «تلمود» که روایت مسیحی از تاریخ قومی و دین خود را قبول نداشتند، نابود شد.
در قرون وسطی نیز کتابهایی که با اصول عقاید کلیسا ناسازگار بودند به آتش سپرده شدند. اما بزرگترین تلاش کلیسا برای کتابسوزان زمانی رخ داد که «مارتین لوتر» کتاب مقدس را ترجمه و به مسیحیان توصیه کرد مستقیما خود کتاب مقدس را مطالعه کنند و به گفتههای کلیسا اعتناد نکنند.
بیشتر بخوانید: تندروهای مذهبی چگونه آموزش زبان خارجی را کفر میپنداشتند؟
دستور سوزندان ترجمه کتاب مقدس
کلیسای کاتولیک ترجمه کتاب مقدس را حرام میدانست و اعلام کرده بود خوانش و تفسیر کتاب مقدس فقط باید از جانب کلیسا و مقامات کلیسایی انجام شود. لوتر با ترجمه کتاب مقدس مرجعیت کلیسا را به خطر انداخت و بعدها در نتیجه همین اقدام کلیسا قدرت هژمونیک خود را از دست داد. به دلیل همین خطر بزرگ بود که پاپ در سال ۱۶۲۴ در اقدامی بسیار نادر، دستور سوزاندن کتاب مقدس با ترجمه لوتر را صادر کرد. هیچکدام از این اقدامات باعث به نتیجه رسیدن مقاصد صاحبان قدرت نشد اما آسیبهای فرهنگی فراوانی به تمدن بشری زد.
سانسور به جای کتابسوزان در عصر مدرن
کتابسوزان در عصر مدرن کمتر از اعصار پیشین رخ داد چراکه از طرفی جریان آگاهی و آزادی فردی شهروندان رشد کرده بود و از طرف دیگر شیوههای جدیدتری برای سانسور ابداع شده بود. «ری بردبری» خالق معروفترین رمان درباره کتابسوزان در گفتوگویی این مساله را گوشزد کرده و چنین هشدار میدهد: «برای سوزاندن یک کتاب بیش از یک راه وجود دارد. برای نابود کردن یک فرهنگ نیازی نیست کتابها را بسوزانید. کافی است کاری کنید مردم آنها را نخوانند. مثلا کتابها را سانسور کنید یا مردم را به خواندن آثار مبتذل عادت بدهید. هر اقلیتی فکر میکند حق دارد، اجازه دارد، وظیفه دارد که روی هر چه نمیپسندد نفت بریزد و کبریت بکشد. هر ویراستار ابلهی که خود را منبع شوربای ادبیات بیمایه امروز میپندارد، گیوتیناش را آماده میکند و میخواهد سر هر نویسندهای که جرات کند کمی بلندتر از زمزمه سخن بگوید یا چیزی بالاتر از لالایی بنویسد را از تن جدا کند.»
کتابسوزان در عصر مدرن
حکومتهایی که در عصر جدید کتابسوزان راه انداختند اغلب حکومتهای ضد مدرن، فاشیستی و اسطورهبنیاد بودند. برای مثال «یوآنیس متاکساس» در سالهای دیکتاتوری خود در یونان به بهانه حفاظت از فرهنگ ملی دستور سوزاندن آثار گوته، برنارد شاو و فروید را صادر کرد. استالین در اتحاد جماهیر شوروی دستور انهدام کتابهایی بورژوایی را داد. در آمریکای دوره مککارتیسم کتابهای دست چپی و ضد محافظهکاری به آتش کشیده شدند و در برزیل و شیلی فاشیستهای مذهبی کتابهای سوسیالیستی و «براندازانه» را سوزاندند. جالب است که در مورد نمونه اخیر یکی از کتابهای «براندازانه» رمان سرخ و سیاه استندال بود که بعد از کودتای سال ۱۹۶۴ در برزیل سوزانده شد.
کتابسوزی در آلمان نازی
به گزارش رویداد۲۴ مهمترین کتاب سوزان عصر جدید در آلمان نازی رخ داد. با به قدرت رسیدن رژیم نازی در آلمان، تمام دستاوردهای فکری و فرهنگی آلمان در خطر قرار گرفتند. نازیها عقاید رمانتیک و نژادپرستانه داشتند و در پی ریشهکن کردن بنیانهای روشنگری بودند.
گوبلز تمام هدف نازیسم را «بازگرداندن جهان به عصر پیش از روشنگری» اعلام کرده بود؛ عصری که به زعم نازها امپراتوری آلمانیها در اوج قدرت بود و تمدن توسط یهودیان و «نژادهای پست» آلوده نشده بود.
در آوریل سال ۱۹۳۳ وقتی از زمان به قدرت رسیدن هیتلر کمتر از صد روز میگذشت، دفتر کل نشریات و تبلیغات انجمن دانشجویان آلمانی از طرحی تحت عنوان «مبارزه علیه ذهنیت ضدآلمانی» رونمایی کردند که نقطه اوج آن پاکسازی ادبی یا «تطهیر» با آتش بود.
شعار این کارزار «نابودی تمام آثار مکتوبی که روح یهودی در آنها بازتاب یافته» بود. البته آغاز این جنبش از دانشگاههای آلمان نیز امری کنایی بود. دانشگاههای آلمان از مکانهای پیشگام نازیسم بودند و بسیاری از دانشگاهیان در اواخر دهه ۱۹۲۰ مقامهای مختلف دولتی را در حکومت نازیها به دست گرفتند.
ناسیونالیسم افراطی و یهودستیزی سازمانهای دانشجویی از دهههای پیش به شکل متمادی جریان داشت و در سال ۱۹۳۳ به اوج خود رسید. یک هفته پس از اعلام طرح مذکور انجمن دانشجویان ناسیونال/سوسیالیست در میدان اپرای برلین تجمع کردند و آثار نویسندگانی را که با اصول حزب نازی سازگار نبود به آتش کشیدند.
«جوزف گوبلز» وزیر تبلیغات رایش سوم، شخصا به میان جماعت آمد و کتاب «در جبهه غرب خبری نیست» را به آتش کشید. وی پیش از آتش زدن این کتاب خطاب به جمعیت گفت: «به نشانه اعتراض علیه این کتاب و خیانت در قالب یک اثر ادبی، خیانتی نسبت به سربازان جنگ بزرگ ما و در جهت آگاه ساختن مردمان مان از روح واقعیت، من نوشتههای اریش ماریا رمارک را به آتش میسپارم.»
این اقدام به طور همزمان در ۲۱ شهر دانشگاهی دیگر آلمان نیز رخ داد و فقط در همان یک شب حدود دویست هزار کتاب به آتش کشیده شدند. کتابهایی مشمول بر آثار متفکرانی چون آلبرت آینشتاین، کارل مارکس، زیگموند فروید، والتر بنیامین، فرانتس کافکا، جیمز جویس، لئو تولستوی، جک لندن، توماس مان و دهها اندیشمند دیگر.
آن شب صحنهای آخرالزمانی بود. دورتادور جایگاه آتشسوزی کتابها پر بود از انبوه تماشاچیان مشعل به دست که به تماشای انهدام میراث درخشان اروپا نشسته بودند. همزمان یک گروه ارکستر نیز مارشهای ملی مینواخت و مراسم به صورت زنده از رادیوی آلمان پخش میشد. گویی مردم آلمان انتحار فرهنگ را جشن میگرفتند.
کتابسوزی نازیها با دقت برنامهریزی و اجرا شد و هدف آن خلق منظرهای بود که شهروندان را هم مرعوب و هم متحد کند. پخش خبر و تصاویر کتابسوزان حکومت نازی باعث حیرت و وحشت کشورهای دیگر شد.
«هلن کلر» که آثارش طعمه کتابسوزان نازیها شده بود، نامهای سرگشاده به دانشجویان آلمانی نوشت: «درست است که آثار من و تعدادی از درخشانترین اذهان بشری را به آتش کشیدید، اما به شما اطمینان میدهم که ایدههای ماندگار آن کتابها راه خود را از مجرای سانسور و سرکوب خواهند گشود و همچنان در اذهان و قلوب بشری نافذ خواهند بود.»
کتابسوزی پیامدهای مهمی برای آزادی فکری و حفظ دانش داشت و جریان فکری و فرهنگی آلمان را دچار رکود عجیبی کرد. اما مقاومت تعدادی از آزادیخواهان آلمانی که تلاش میکردند تعدادی کتابها را پنهان کرده و نجات دهند تا حدی آسیبهای آن را کاهش داد. همچنین بسیاری از متفکران آلمانی که خود شاهد جنون جمعی ملت آلمان بودند تلاش فکری خود را مصروف تحلیل وقایعی از قبیل این کتابسوزان کردند.
تقویت پیام ایدئولوژیک حکومت
«هانا آرنت» از جمله این متفکران است که در کتاب «ریشههای توتالیتاریسم» کتابسوزان را تحلیل میکند. آرنت کتابسوزان نازیها را نمونهای از اقدامات حکومتی توتالیتر برای انحصار حوزه عمومی و سرکوب هر شکلی از اندیشههای متفاوت و انتقادی میداند؛ اندیشههایی که قادرند ساختار قدرت را مختل کنند.
آرنت با تحلیل نقش تبلیغات در کتاب سوزان نازیها، آن را نمایشی برای تقویت پیام ایدئولوژیک حکومت و متحد کردن تودههای هیجان زده میدانست. رژیم نازی به دنبال ایجاد شکلی از جامعه بود که در آن صداهای مخالف با ایدئولوژی رسمی «به دست مردم» پاک شدهاند و ملت یکپارچه با ایدئولوژی حکومت همصدا هستند.
رژیمهای توتالیتر بر تلقین، تبلیغات، و سرکوب آزادی فکری برای ایجاد مردمی مطیع و رام تکیه میکنند. نابودی کتابها مظهر نمادین عزم رژیم نازی برای حذف منابع فکری جایگزین بود.
تحلیل آرنت از کتابسوزی، تأثیر عمیق این رویدادها بر آزادی فکری، تنوع عقاید و دانش انتقادی را برجسته میکند. تودهها در آلمان نازی، بهواسطه تبلیغات، خود را با ایدئولوژی رسمی حزب انطباق داده بودند. مکانیسمهای به کار گرفته شده توسط رژیمهای استبدادی با عناصری چون کنترل اطلاعات، مهندسی افکار عمومی، و تکیه بر نوعی شور و هیجان رمانتیک کار میکند که عنصر اخیر کارکردی ضد عقلانی دارد و کارکردش تحریک احساسات و عواطف تودهها و سرکوب قوای عقلانی آنهاست. این ساز و کارهای ایدئولوژیک فرهنگ آلمانی ابتدای قرن بیسم را دچار «فرسایش تفکر انتقادی» کرد و نتیجه آن را میتوان در کتاب سوزان دید.
مخدوش کردن حافظه تاریخی و جایگزینی داستانهای خرافی
سوزاندن کتابها در اعصار پیشین نقطه اشتراک مهمی با کتاب سوزانهای قرن بیستم دارد: میل به گسترش فراموشی. میلان کوندرا نبرد بین جباریت و آزادی را «نبرد حافظه و فراموشی» میخواند. اصحاب قدرت با مخدوش کردن حافظه تاریخی و جمعی، داستانهای خرافی را جایگزین آن میکنند. نازیها با انکار و تحریف تاریخ، در پی یافتن ریشه خود در اساطیر ژرمنی و موهوماتی مانند «نژاد برتر آریایی» بودند.
مستبدین اعصار پیشین نیز آگاهی تاریخی را خطری برای قدرت خود میدانستند و مشروعیت شان را بر مبنای قصههای اسطورهای بنا میکردند. در واقع تمام پادشاهان جهان باستان خود را از تبار موجودات الهی میدانستند و بیهوده نیست که در اغلب اساطیر و حماسههای باستانی، از جمله شاهنامه، تاج و تخت قدرت هدیه خدایان به حاکم است و پادشاه حقی الهی برای حکومت کردن دارد.