چند تراژدی در یک تراژدی / نگاهی به نمایش "ریچارد" حمیدرضا نعیمی
رویداد۲۴ یک متن خوب، آن هم در شرایطی که براساس بازنویسی شخصی و ابتکاری تازهای از نمایشنامهای شاخص و مهم نوشته شده باشد، معمولاً بهترین تعریف را برای مضمون "آدابته کردن متن" دارد؛ در شرایطی که نویسنده دوم توانسته باشد تاویلها و تعابیر متناسب با شرایط و اوضاع زمانه را در آن به طریق پدیداری و شنیداری لحاظ کرده باشد، قاعدهتاً و الزاماً اجرایی زیبا، گیرا و دراماتیک را در پی خواهد داشت؛ خصوصاً آنکه توسط خود همان نویسنده اجرا و کارگردانی شود. در چنین اجرایی معمولاً بیان و شکلدهی صحنهها عمدهتاً به زبان و بیان تئاتری جلوهگر میشود و اجرا به ورطه فرمها و اشکال غلط اجرایی در نمیغلتد.
نمایش "ریچارد" با بازخوانی، بازنویسی و روایت ابتکاری و هنرمندانه حمیدرضا نعیمی از نمایشنامه "ریچارد سوم " اثر ویلیام شکسپیر و با کارگردانی خود او که هم اکنون در تالار وحدت اجرا میشود، به لحاظ برخی نکات مهم که به متن و اجرا ارتباط دارد، نمایشی معیارمند و قابل ارزیابی است.
اولین نکتهای که جلب توجه میکند، سادگی طراحی صحنه است. طراح صحنه صرفاً به علت کثرت بازیگران و تعدد ورود و خروج آنها از طرفین صحنه و ایجاد فضای کافی برای حضور پُر تعداد آنان در صحنه عمداً به چنین طراحی بسیار سادهای متوسل شده است؛ به هر حال، این طراحی هیچ تاویل خاص زمانی و تاریخی ندارد و از نظر معماری و ساخت دکور هم برای هر کدام از طرفین چپ و راست سالن (به جز تماشاگرانی که در وسط سالن نشستهاند) دارای "نقطه کور" است و همیشه نصفی از آن را نمیبینند؛ البته شاخصههایی هم، کمی این ضعف را جبران کرده و آن هم قرینه بودن هر قسمت دکور با قسمت دیگر است. موضوع نمایش، دیکتاتوری ریچارد سوم و عنان گسیختگی اوست که او را تا حد یکی از خدایان زمینی ظلم و نیستی که بر همه چیز و همه کس حکم میراند، نشان داده است. ریچارد حتی برادرکشی هم برایش آسان و عاری از هرگونه اکراه است. متن نمایش طوری است که فرمانروائی جابرانه و نامحدود ریچارد در آن خوب به تحلیل درآمده است: "این شما بودید که از من یک دیکتاتور ساختید"، "من از رحم و شفقت بویی نبردهام. من خودِ خودِ انسانم"، "من برای قدردانی ساخته نشدهام". توجیه قاتل سرسپردهای هم که به فرمان ریچارد برادرش را میکشد و میگوید: "برادرم زیادی خوب بود به درد زندگی نمیخورد" دقیقاً شباهتش را به خود ریچارد که او هم برادرش ادوارد را کشته، خیلی خوب و با بیانی غیرمستقیم و نمایشی بروننمایی کرده است؛ این شیوه در حقیقت شخصیتپردازی ریچارد از طریق دیگرانی است که همگن و هم رای او هستند. برخی از دیالوگهای پرسوناژهای دیگر هم به بیانی تئاتری نوشته شدهاند:"من از تو سهمی ندارم، پس جایی برای حسادت باقی نمیماند"، "هر گناه، گناه بعدی را رقم میزند"، "آرزو میکنم قاتلت سالهای سال زنده باشد، اما نتواند زندگی کند" و...
حمیدرضا نعیمی برای پرسوناژ محوری اثر، یعنی "ریچارد" دقیقاً و عامدانه طراحی خاصی در نظر گرفته: او سعی کرده جنبههای تاویلدار و همزمان نامتعارفی به ظاهر ریچارد بدهد تا از این طریق درون و حتی موجودیت او را به گونهای نشانهوار بروننمایی و دراماتیزه کند؛ پای چپ ریچارد را آسیب دیده و لنگ نشان داده است؛ این سبب شده تماشاگر دریابد که پرسوناژ ریچارد نه تنها از بیرون، بلکه اساساً از درون هم "لنگی و عدم تعادل روانی" دارد. ضمناً تاکید او بر این که "ریچارد" همیشه انجیلی هم در دست دارد و گاهی به خواندنش مشغول است، دقیقاً نشانهای برای مقدسمآبی، شیادی مذهبی و تک سویه بودن ذهن دیکتاتورانه اوست؛ ضمن آنکه پابندهای مفصلدار فلزی هم که به پای چپاش بسته شده، او را هیولایی "نیمه ُربات" که بخشی از بدنش فلزی است و نمیتوان او را روی صحنه تئاتر کاملاً انسان به حساب آورد، معرفی میکند: این ترفندهای هوشمندانه بغایت تاویلدار و هنریاند. تنها صحنهای که نوعی ضعف به شمار میرود، صحنه پایانی است که در آن پرسوناژ "ریچارد" با حالتی "نیم خیز " یا به عبارتی "روی زانوانش" (که حالتی نسبتاً حماسی و متناقض است و حتی میتوان او را هنوز نمرده و دارای حس زندگی به حساب آورد) میمیرد که بهتر بود کاملاً روی زمین میافتاد و به "هیچ شدنی دراماتیک" تن در میداد که با موضوع، نتیجه و ژانر نمایش همخوانی کامل داشت. داستان زندگی و حکومت "ریچارد سوم" به قلم حمیدرضا نعیمی به خودی خود "تراژدی" نیست، زیرا این پادشاه هرگز حتی در لحظه مرگش هم شفقت و دلسوزی تماشاگر را بر نمیانگیزد؛ در عوض تماشاگر از او "وحشت و نفرت" دارد و از به هلاکت رسیدن او خوشحال است: اما آنچه نمایش "ریچارد سوم" را به "تراژدی" تبدیل کرده، برادرکشیها و فجایعی است که این شخص منفور و هیولاگونه مرتکب میشود. این "تراژدی" در حقیقت چند تراژدی در بطن خود دارد. ضمناً نمایش با لباسها و ظواهر امروزی اجرا میشود؛ این شاخصه، اجرا را در کل تا اندازهای انتزاعی کرده است؛ در نتیجه، نمایش "ریچارد" به نویسندگی و کارگردانی حمیدرضا نعیمی اجرایی با ظاهر و گرایشات مدرن تلقی میشود.
استفاده بسیار هنرمندانه از نور که کارگردان سعی کرده با آن فضای اغلب تیره و تار حاکم بر محیط را تداعی کند و حتی تماشاگر را هم کمی به ستوه آورد (جزو نقاط عطف و مثبت آن است) ذوق و هوشمندی رضا حیدری را به اثبات رسانده، زیرا همه چیز را برای تماشاگر قابل لمس و کنشزا کرده است. در همین راستا، طراحی و استفاده خوب و هنرمندانه ادنا زینلیان از لباسهای نسبتاً تیره رنگ و اجتناب از زرق و برقدار و آرایهای کردن آنها، نیز این ویژگی را مضاعف کرده است؛ در نتیجه، هیچ احساس دوگانه غلط و متضادی به تماشاگران دست نمیدهد: ضربآهنگ و ریتم حسی و محتوایی اجرا تا پایان نمایش حفظ میشود. موسیقی خوب و مناسب نمایش هم که توسط مهرداد پازوکی اجرا شده با محتوا و ریتم حسی صحنهها بسیار هماهنگ و هم سو است. طراحی گریم و چهرهپردازیها که توسط "ماریا حاجیها" انجام شده نیز پرسوناژها را پذیرفتنی و باورپذیر کرده است.
در این اجرا پرسوناژ ریچارد که نقش او را حامد کمیلی بسیار زیبا و هنرمندانه بازی میکند، از ژست و حالات خیلی خوب و زیبا بهره نمایشی میگیرد. در حرکات و حالات حامد کمیلی هیچ چیز اضافی وجود ندارد و "ریچارد" همان است که "او" آن را مینمایاند. بازی بسیار زیبا و هنرمندانه شقایق فراهانی هم در نقش "لیدی آن" فراموش نشدنی است و در یادها میماند؛ او پرسوناژ مورد نظر را خیلی خوب، حسی و واقعگرایانه نشان میدهد. بازی کامبیز امینی در نقش "قاتل یک"و بازی رضا جهانی در نقش "پیک" نیز ستودنی است. حالات و حرکات گروهی و موزون بازیگران نیز با موضوعهای مقطعی نمایش تناسب دارد و هماهنگ است.
کارگردانی هنرمندانه و هوشمندانه حمیدرضا نعیمی که برآیند دو رویکرد قیاسی و استقرایی است، در رابطه با میزانسنها، شکلدهی حرکات جمعی، توجه به ضرباهنگ و ریتم اجرا تا حدی که حرکت یا حالتی بیربط نباشد و بیرون نزند (به جز موردی که قبلاً به آن اشاره شد) و نیز انتخاب هوشمندانه بازیگرها و هدایتشان توسط او، تراژدی "ریچارد" را که با تعداد زیادی از بازیگران روی صحنه رفته، یکی از اجراهای زیبا، دیدنی و به یادماندنی کرده است.