یک روز با زندانیان مهریه اوین/ یک زندانی: زنم خانم جلسهای بود میخواست مزاحمش نباشم
رویداد۲۴پیرمرد با سر تراشیده و لباس ارزان قیمت، اما مرتب و شالی که به گردن پیچیده روی صندلی مینشیند. میپرسم شما هم زندانی مهریه هستید؟ سرش را که میان دستانش گرفته به نشانهی تأیید تکان میدهد و میگوید: «راننده بودم، سه سال است که کار نمیکنم و خانه مانده بودم و این موضوع همسرم را اذیت میکرد. همسرم میخواست مرا به خانهی سالمندان ببرد. رفتیم و فهمید خرج خانهی سالمندان زیاد است؛ مهریهاش را به اجرا گذاشت تا من اینجا بمانم.» میپرسم مهریهاش چقدر بود؛ میگوید: «ما زمان انقلاب ازدواج کردیم آن موقع دویست هزار تومان بود، اما میگویند که الان شده ۸۰ میلیون.»
روز دوشنبه، پنجم اسفند به زندان اوین بند زندانیان مهریه رفتم تا با چند زندانی این بند صحبت کنم؛ احمد آخرین زندانی بود که با او حرف زدم.
بعد از تحویل مدارک و بازرسی بدنی اجازه داده شد که وارد حیاط زندان شوم. حیاط بزرگ و سرسبزی که فرق آن با بقیهی حیاطهایی که پیش از آن دیده بودم سربازهایی بودند که روی برجهای دیدهبانی ایستاده و اطراف را میپاییدند. ورودی حیاط از یک باغچه و چند ساختمان اداری تشکیل شده بود، یک راه سربالایی پیش رو بود که چند عابر با لباسهای زرد همرنگ در حال عبور از آن بودند.
با یکی از مسوولان روابط عمومی زندان که در حیاط زندان منتظرم بود به ساختمان مدیریت رفتیم تا چند امضای دیگر بگیریم، میپرسم به جز سؤالات در مورد مهریه میتوانم از شرایط و مشکلات زندان هم بپرسم. میگوید هرچه میخواهید بپرسید فقط نام و هویت زندانیان پیش شما امانت است، استفادهای از آن نکنید. بعد با جایی تماس میگیرد و میگوید به زندانیان اعلام کنید اگر کسی میخواهد مصاحبه کند اعلام آمادگی کند.
پس از اتمام مراحل اداری به اندرزگاه شمارهی چهار زندان میرویم که محل نگهداری زندانیان مهریه است. بیرون اندرزگاه یک درمانگاه کوچک قرار دارد. میپرسم زندانیان میتوانند از این درمانگاه استفاده کنند؟ همراهم پاسخ میدهد: «بله، اما اگر نیاز به درمانگاه باشد. برای بیماریهای ساده مثل سرماخوردگی داخل اندرزگاه بهداری وجود دارد که به آن مراجعه میکنند.»
وارد اندرزگاه میشویم، سالن پر از زندانیانی است که هریک کاغذی به دست دارند، عدهای روی صندلی نشسته و منتظر هستند. چند نفر در حال پر کردن برگههایی شبیه فرم هستند. چند نفر از آنها با دیدن ما دست از کار میکشند و با تعجب به من نگاه میکنند. در طرف دیگر سالن یک میز قرار دارد که چند نفر پشت آن نشستهاند و زندانیان دور آنها جمع شدهاند. همراهم توضیح میدهد: «اینها قاضیهای زندان هستند که به مسائل زندان میپردازند یا در مورد پروندهها به زندانیان مشورت میدهند، البته گاهی هم قاضیهای بیرون برای رسیدگی به پروندهها میآیند»
وارد سالنی میشویم که قرار است با زندانیان مصاحبه کنم. یکی از مسوولان زندان میگوید بیشتر کسانی که اینجا هستند، تقصیر خودشان است. همسرانشان از مهریه به عنوان دستآویز استفاده کردهاند. من و همراهم پشت یکی از میزها مینشینیم و منتظر اولین داوطلب میمانیم.
اینجا دانشگاه علمی کاربردی دارد
شهرام مردی ۳۸ ساله با پوست سبزه و موهای جوگندمی است که شلوار کردی و دمپایی پوشیده، روی صندلی مینشیند. متعهد به پرداخت ۱۱۴ سکه است و در میان صحبتهایش پشت هم به منابع دینی و آیات قرآن ارجاع میدهد، میگوید از وقتی آمده زندان، زیاد قرآن میخواند.
او داستان مشکلش با همسرش را اینطور آغاز میکند: «ما زیر یک سقف نرفتیم. تقصیر خودم بود، باید اوضاع را مدیریت میکردم. من هیچوقت با او برخورد بدی نداشتم و همیشه به او احترام میگذاشتم. به خاطر دیدگاهی که در دینم وجود دارد به زنان احترام میگذارم. مشکلی که وجود داشت این بود که من وعده میدادم و نمیتوانستم عمل کنم. من میخواستم او را خوشحال کنم، اما او فکر میکرد من میخواهم به او نارو بزنم و دروغ بگویم.
چشمان من زمان عقد بسته بود. آن زمان درگیر فضای عاشقانه شده بودم و متوجه نبودم. میدانستم که دارم تعهد میدهم، اما فکر نمیکردم زنم مهریهاش را به اجرا بگذارد. پدر و مادر من چند بار با هم مشکل پیدا کردهاند، اما بزگترها دخالت کردند و آنها را آشتی دادند. اما پدرخانم من زنم را به دادگاه برد و طرفداری او را میکرد.»
شهرام در جواب سؤال من در مورد حقوقی که ضمن عقد به همسرش داده میگوید: «هنوز جدا نشدهایم. درخواست طلاق داده بود، اما نتوانسته بود دلیلی ارائه کند و رد شده بود. هیچ کدام از حقوق ضمن عقد را به او نداده بودم. حتی اگر حق طلاق به او میدادم باز من را به زندان میانداخت.
گران شدن سکه هم بیتأثیر نیست، وقتی سکه یک میلیون و دویست هزار تومان بود به زندان آمدم الان سکه به پنج میلیون تومان رسیده است. این بالا رفتن قیمت سکه خیلی به ما آسیب زد. ستاد دیه یک مقداری پرداخت کرد، ولی چون قسط روی قسط آمده بود، همین جا ماندم.»
از او میخواهم در مورد شرایط زندان توضیح بدهد میگوید: «اینجا زندان نیست، دانشگاه است. من اینجا کلاسهای فرهنگی و دینی میروم. وقتی به زندان آمدم قرآن نمیخواندم، اما الان خیلی قرآن میخوانم. کلاسهای اخلاق، معرق، مکانیک، خوشنویسی و منبتکاری هم هست. در بقیهی اندرزگاهها آموزشهای دیگر هم میدهند. دانشگاه علمی کاربردی هم دارد.
اینجا کسی آمده که ثروتمند بوده و کف خواب شده؛ زندان فرقی بین کسانی که پول دارند یا ندارند نمیگذارد، اما خب کسی که بیشتر پول دارد بیشتر میتواند خرید کند و فضای زندگی خود را در زندان بهتر میکند.»
حرف و عمل یکی نیست
فرزاد یکی دیگر از زندانیان مهریه است که میگوید مهریهی همسرش ۷۱۴ سکه است، اما طبق تشخیص دادگاه فقط ۱۱۰ سکه از آن به اجرا درخواهد آمد. در ابتدا نیز باید ۳۰ سکه پرداخت کند. فرزاد جوان تنومندی است که لباس سوختهای را برعکس پوشیده و ظاهر نامرتبی دارد، او ادعا میکند که ۳۷ کتاب در حوزهی ادبیات دارد، مبدع سبک ادبی است، همینطور ادعا دارد سرپرست پرستاران یک بیمارستان و استاد دانشگاه تهران بوده است. او و همسرش یک دختر شش ساله دارند.
شروع به توضیح میکند و ادعا میکند مشکلی با همسرش نداشته: «ما مشکل خاصی نداشتیم، هردو استاد دانشگاه بودیم، من پذیرش آلمان گرفتم و یک سال از ایران دور بودم. وقتی برگشتم به خاطر مهریه و نفقه من را دستگیر کردند، طلاق غیابی هم گرفته بود. یک سری مشکلات به خاطر خانوادهها وجود داشت، اما طوری نبود که این اتفاقات بیافتد.
وقتی چیزی عرف میشود نمیتوان برخلاف آن رفتار کرد، همه میگویند تقصیر خودت است، اما این عرف است و نمیتوان خلافش عمل کرد، اگر این بار ازدواج کنم دیگر زیر بار مهریه نمیروم. برای دخترم هم اگر روزی خواستگار بیاید ملاکهای دیگری غیر از مهریه خواهم داشت.»
او ادامه میدهد: «یک مرکز نگهداری از سالمندان داشتم که ۱۸۰ پرسنل داشت الان مجوز آن ابطال شده؛ میتوانید در اینترنت سرچ کنید. از محل کارم هم اخراج شدم.» نام مرکز سالمندان را میآورد که در جستوجویی که کردم نشانی از آن وجود نداشت.
باز تاکید میکند: «من ۳۷ کتاب در حوزهی ادبیات دارم و بنیانگذار یک سبک ادبی هستم. اگر نام من را در گوگل جستوجو کنید حدود ۴۰ تا ۵۰ میلیون صفحه به نام من میآید.
استاد دانشگاه علوم پزشکی دانشگاه تهران بودم؛ پرستاری تدریس میکردم. زندگیام را فروختم و بردم آلمان تا اقامت بگیرم و همسر و دخترم را ببرم. بعد از یک سال که به ایران برگشتم من را در فرودگاه دستگیر کردند»
فرزاد ادامه میدهد: «هیچ کدام از حقوق ضمن عقد را به او ندادم، چون عقدنامه را نخواندم، ولی پیشنهاد میکنم کسانی که میخواهند ازدواج کنند بیایند چند ساعت بین زندانیان مهریه بگذرانند تا با چشم باز ازدواج کنند. ذهنیت ما ذهنیت پرداخت نبود و اصلاً به آن فکر نمیکردیم. قرار بود شریک زندگی هم باشیم نه مثل ازدواجهایی که در بعضی کشورها صورت میگیرد و پولی پرداخت میشود و در عمل هم مالکیت صورت میگیرد.
شاید در تاریخ به زنها ظلم شده باشد و الان بخواهند حقوقی به زنها بدهند ما مخالف این نیستیم، ولی این شیوه درست نیست، اگر درست بود که الان باید به نتیجه میرسید، ولی جامعه روز به روز دارد بدتر میشود، ما به مرخصی که میرویم متوجه آن میشویم. زندان زندگی آدم را نابود میکند، مردم به یک دید دیگر ما را نگاه میکنند و جایگاه اجتماعی انسان نابود میشود. به خاطر چنین چیزی کسی که هیچ وقت زندان نرفته سابقهدار میشود.»
او با انتقاد از رویههای جاری ادامه میدهد: «این شیوهی اجرای قانون مهریه اشکال دارد. اگر کسی پول دارد از او بگیرند، این روند عادلانه نیست و بسیار سلیقهای است در تعدیل، تعداد سکههایی که به عنوان پیشپرداخت بعضی تعیین میشود بسیار بالا است؛ برای مثال حکم من تعدیل میخورد و میشود پنجاه سکه و حکم یک نفر دیگر به یک سکه میرسد. درحالی که هیچکداممان پولی برای پرداخت نداریم.»
از او میخواهم در مورد فضای زندان توضیح بدهد میگوید: «زندان از چیزی که فکر میکردم بهتر است. قبل از اینکه به اینجا بیایم تصورم خیلی بدتر بود. در زندگی هم خیلی بها دادم که به زندان نیایم، زندان که جای خوبی نیست، اما از تصورم بهتر بود. من اینجا زبان فرانسه یاد میگیرم، باشگاه هم میروم.»
لباس زندانیها را میشویم پول میگیرم
محمدرضا سه سال است که به خاطر مهریه در زندان به سر میبرد و قدیمیترین زندانی مهریهی این بند است. میگوید کسی را جز مادر پیرش ندارد و برای کسب درآمد در زندان لباس زندانیان را میشوید. مریض است و چند غده در گلویش دارد. صحبتکردنش با تیکهای عصبی گردن و قطع شدن و تکرار گاه به گاه حرفهایش همراه است.
او درمورد وضعیت خود توضیح میدهد: «من را به دادگاه نمیبرند و غیابی برای من حکم صادر میکنند. کسی را ندارم که دنبال کارم بیافتد، فقط یک مادر پیر دارم که در یک روستا در خراسان زندگی میکند، در سه سالی که اینجا هستم یک نفر هم به ملاقاتم نیامده است سه فرزند دارم که همسرم برای ملاقات نمیآوردشان تا آنها را ببینم. اگر چهل میلیون داشته باشم از زندان خارج میشوم، اما ندارم؛ شاهدهایی هم که برای اثبات عدم توانایی مالیام فرستاده بودم را دادگاه قبول نکرده است.
آن موقع من به زندگی اطرافیانم نگاه میکردم و میدیدم کسی مهریه نگرفته، برای همین فکر نمیکردم زنم مهریه اش را به اجرا بگذارد. من کارگر بودم و الان هم اگر آزاد شوم کارم را از دست دادهام و نمیتوانم کار کنم. الان اطرافیان پشت من حرف میزنند و میگویند که نمیشود برای مهریه سه سال زندان بود حتماً جرم دیگری دارد. مادرم باورش شده و هرروز گریه میکند.»
سرش را پایین میاندازد و گریه میکند. در ادامه در مورد همسرش ادعا میکند: «زنم خیلی دوست دارد من را اینجا نگه دارد. فقط میگوید داخل زندان نگهش دارید. اگر ازدواج این است که کسی جرات ازدواج پیدا نمیکند.»
میگوید برای کارهای عادی و روزمره نیز مشکل پول دارد و توضیح میدهد: «برای احضار و باطل کردن تمبر نیاز به پول دارم؛ اینجا ظرفها و لباسهای زندانیان را میشویم و هفتهای صدهزار تومان در میآورم. برای هر بار احضار ۱۸۰ هزار تومان پرداخت میکنم. یک بار پول نداشتم بدهم و برایم نقص در پرونده رد شده بود.»
او در مورد زندانیهایی که پول بیشتری دارند میگوید: «من مشکلی با آنها ندارم فرقی هم برایم ندارد. خوبی آنها این است که مثلاً گاهی ژاکتی که نیاز ندارند را به من میدهند تا از آن استفاده کنم.» محمدرضا در پایان از خیرین و ستاد دیه خواست برای آزادی به او کمک کنند.
در سیر پروندهها سلیقهای رفتار میشود
حسین جوان ۲۹ سالهی ریزنقشی است که عینک به چشم دارد و جوانتر از سنش به نظر میآید. سه ماه است به خاطر شکایت همسرش و درخواست دریافت ۴۱۴ سکه به زندان آمده است. او هم میگوید هیچ یک از حقوقی که ضمن عقد میتوانست به همسرش بدهد را نداده و هنوز زندگی مشترکشان را شروع نکرده بودند که همسرش مهریهاش را به اجرا گذاشت.
میپرسم چرا زیر بار چنین رقم سنگینی رفته میگوید: «دوستش داشتم و قبول کردم. اول گفتند ۱۰۰۰ سکه و بعد رسید به۴۱۴ سکه، روز خواستگاری هم میگفتند مهریه را کی داده و کی گرفته! همسرم هم گفت که این رقم فقط برای دل پدرم است و من هیچوقت آن را از تو نمیخواهم. خانوادهی همسرم توقع داشتند خانوادهی من خانهشان را بفروشند و برای من خانه بخرند. من نمیتوانستم چنین توقعی از خانوادهام داشته باشم و این باعث اختلاف ما شد.
اگر یک بار دیگر بخواهم ازدواج کنم رقمی را تعیین میکنم که در توانم باشد الان من پنج سکه هم نمیتوانم پرداخت کنم، چون هرچه داشتم را یا به نام همسرم کردم یا برایش طلا خریدم. حقوق من، حقوق وزارت کار است. مهریه هدیهای از مرد به زن است برای اثبات محبت؛ زندان برای مهریه بیمعنی است. حتی اگر من بدهکار هم باشم از زندان ماندن من برای ایشان پولی درنمیآید، باید کار کنم و پرداخت کنم، الان کارم را هم از دست دادهام.
اگر دختر داشته باشم و کسی به خواستگاری او بیاید و به نظرم آدم مناسبی بیاید مهریه نمیخواهم.»
او در مورد مشکلات زندان ادامه میدهد: «یک سری امکانات هست، اما از بعضی نظرها هم سختیهایی وجود دارد؛ مثلاً از نظر تغذیه. بیشتر از این هم نمیشود توقع داشت، زندان است دیگر.» در موردقدرت بیشتر بعضی زندانیان از او میپرسم و پاسخ میدهد: «اجازهی تشکیل دارودسته و گروه در زندان داده نمیشود.»
حسین هم مثل فرزاد از رویهها انتقاد دارد و میگوید: «برایم ۶۰ سکه به عنوان پیش پرداخت و بقیه را اقساطی بریدهاند، تا دادگاه تجدیدنظر برگزار شود پنج ماه طول کشید و سکه از یک میلیون تومان به پنج میلیون رسید. همان یک میلیون هم برای من سنگین بود. الان پیشپرداخت به بیست سکه رسیده، اما در واقع مبلغی که باید بپردازم بیشتر شده شصت سکه میشد ۶۰ میلیون، اما الان برای بیست سکه باید ۱۰۰ میلیون بپردازم. از وقتی سکه گران شده اینجا زندانیهای مهریه خیلی بیشتر شدهاند.
در سیر پروندهها سلیقهای رفتار میشود، افرادی هستند که تعداد سکههایی که باید پرداخت کنند زیاد است، اما در تعدیل پیشپرداختهای کم و اقساط بلندمدت برای آنها درنظر گرفتهاند مثلاً کسی بود که مهریهی همسرش ۱۳۶۵ سکه بود که از او یک سکه پیش و هر شش ماه یک سکه خواستهاند. اما برای من بیست سکه پیش بریدهاند. خیلی به قاضی پرونده بستگی دارد، چرا باید سلیقهایی رفتار شود؟»
انگ سیاسی نزنید، ولی سکه بی رویه گران شده
سیامک مرد ۴۹ سالهای است که موهایش کمی سفید شده و محکم و حق به جانب حرف میزند. میگوید سه دیپلم دارد و در سی و یک سالگی ازدواج کرده است و پنج خواهر دارد و برادری ندارد. دو سال با همسرش زندگی کرده، اما همسرش سال ۸۴ به خاطر نازایی او را ترک کرده است.
میپرسم آیا در زندگی از حقوق برابری برخوردار بودند؟ میگوید: «خانهدار بود.»
دوباره سؤال میکنم: «خودش میخواست خانهدار باشد؟» کمی مکث میکند و با شک میگوید: «دوست داشت خانهدار باشد.»
شروع میکند به تعریف ماجرای زندانی شدنش: «من میخواستم مهریهاش را بدهم چند ماه پس از طلاق درحالی که حامله بود آمد و گفت: من ازدواج کردم و همسرم اجازه نمیدهد از تو سکه بگیرم. من هم حرفش را قبول کردم و رسیدی هم از او نگرفتم. بعد از ده سال، من را به خاطر ۴۷ سکه به زندان انداخت. آن موقع میتوانستم پرداخت کنم، اما الان شغلم را از دست دادهام و نمیتوانم پرداخت کنم. الان به این نتیجه رسیدهام که همان موقع که ازدواج کردم باید مهریه را میدادم و بعد وارد زندگی میشدم.
بالا رفتن سکه باعث زیاد شدن طلاق شده؛ بعضی زنها میگویند خب این پول را بگیریم و زندگی کنیم چه نیازی به شوهر داریم؟! با این حرفم انگ سیاسی به من نبندید، ولی سکه بیرویه بالا رفته و باعث زیاد شدن طلاق شده است.»
او از وضعیت زندان راضی است، اما غذای آن را دوست ندارد. میگوید: «اینجا هتل اوین است، اما غذای زندان افتضاح است؛ البته الان با این گرانیها داخل و بیرون هردو زندان است، اما بازهم بیرون فضا باز است، میشود قدم زد یا کار کرد.
اینجا مریض که بشوی بهداری میبرند، به کسانی که سند دارند راحت مرخصی میدهند، ملاقات هم راحت است. تلفن هم خوب در دسترس است، نکتهی منفی آن فقط غذای آن است.»
سیامک در آخر میگوید: «زندان باید برای کسانی باشد که زنشان را کتک زدند یا معتاد هستند نه من که فقط یک پول بدهکارم. من بیاحترامی به او نکردم. دوسال بعد از طلاق هم یاد او میافتادم اشک میریختم.»
جوانها به من میگویند سیاوش قمیشی
احمد آخرین زندانی مهریه است که با او صحبت میکنم، پیرمردی با سر تراشیده و شال گردنی که پیچیده شبیه به یکی از خوانندگان خارجنشین است. میپرسم شما هم زندانی مهریه هستید؟ شما دیگر چرا؟ میگوید: «زنم خانم جلسهای بود. دوستانش را جمع میکرد و جلسههای دینی میگذاشت. از من میخواست بیرون بروم و من هم این کار را میکردم. اما دید مزاحمش هستم خواست من را به خانهی سالمندان ببرد. برد و دید گران است، اینجا ارزان بود آورد اینجا. این رازی بود که تا به حال به کسی نگفته بودم، ولی به شما گفتم.
تصور این است که مومنها باید آدمهای خوبی باشند خانم، چرا من را نگه نداشت. الان من از خدا رانده شده ام و آمده ام اینجا.»
میپرسم نمیتوانید این هشتاد میلیون را پرداخت کنید؟ میگوید: «قرار نیست پرداخت کنم، شاید ستاد دیه کمک کند، من چیزی ندارم؛ خانه به نام همسرم بود که آن را فروخت و الان مستأجر است. یک پراید داشتم که با آن مسافرکشی میکردم آن را هم گرفت. ۲۰۰ هزارتومان آن موقع پول زیادی بود میشد یک خانه با آن خرید، من نوزده سالم بود و فقط به مسائل جنسی فکر میکردم، کار هم نداشتم.»
او در مورد فرزندانش توضیح میدهد: «سه دختر دارم که هرسه رفتهاند سراغ زندگی خودشان، دختر کوچکم در این ۹ ماهی که من اینجا هستم سه بار به ملاقات آماده، دو دختر دیگرم تا به حال به ملاقاتم نیامدهاند.
میپرسم رابطه تان با زندانیان و مامورها چطور است؟ میگوید: «جوانها اذیتم میکنند، مدام به من میگویند سیاوش قمیشی. اینجا هم فقط وقتی مریض میشوم بد است، وقتی سرما میخورم باید هر هشت ساعت قرص بدهند، اما بعضی موقعها میگویند برو فردا بیا. البته من به زندانیها سیگار میدهم و میتوانم از آنها قرص بگیرم. اینجا شطرنج یاد گرفتم، کتاب هم میخوانم، هرکتابی در مورد مرگ باشد.»