سیدجمال الدین اسد آبادی ؛ پدر اسلامگرایی رادیکال
رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «بنده شخصاً تردستی ایشان را زیادتر از مراتب کمالات ایشان میدانم» امین الضرب دوم، شاگرد نزدیک سید جمال الدین اسد آبادی
سیدجمال الدین اسدآبادی شخصیت بسیار تاثیر گذاری بود. او نخستین منادی جدی و راسخ «پاناسلامیسم» بود و در زمان حیات هم شهرتی در سراسر جهان به دست آورد. اسدآبادی بر خلاف روحانیون سنتی معتقد نبود که باید منتظر ظهور ماند و تا آن موقع هم نباید در سیاست دخالت کرد. وی با رویکردی کلامی و عقلانی، مفاهیم سنتی اسلامی را در مباحث روز به کار میبست و خواستار کنش اجتماعی مسلمانان و روحانیون و دوری از گوشهنشینی و محدود کردن دین به حوزه شخصی افراد بود.
او موعظه میکرد باید برای مقابله با غرب باید علم و ابزار و تکنولوژی آن را فراگرفت و علیه خودشان به کار بست. وی نوعی حکومت اسلامی را میخواست که بعدها در کشورهایی چون ایران محقق شد؛ دولتی که «ایدئولوژی اسلامی» را با گفتمان «امپریالیسمستیزی» ترکیب و خود را به تکنولوژیهای جدید قدرت، پروپاگاندا و ادوات نظامی مجهز کرده است.
اگر بخواهیم پروژه فکری و عملی سیدجمال را در یک جمله خلاصه کنیم، آن جایگزینی مفهوم «امت» با مفهوم «ملت» بود. وی در پی احیای خلافت و امت اسلامی بود و با اشکال مدرن حکومت که پس از انقلاب کبیر فرانسه جهانگیر شده بودند، میانهای نداشت.
زمانی که سید از خوبیهای غرب میگفت، منظورش تکنولوژی و ادوات نظامی بود که مسلمانان باید آنها را از غربیها گرفته و علیه خود استفاده کنند. او خواستار برگرفتن تکنولوژی از غرب و پس زدن مدرنیته و ارزشهای روشنگری اروپا بود و اعتقاد داشت این امر با وحدت دنیای اسلام علیه غربیها محقق خواهد شد. سید، جهان را خیر و شر میدید و در طول حیات تمام تلاشش را برای برتری اسلام بر غرب و دولتهای سکولار منطقه غرب آسیا به کار بست.
خلاصه زندگینامه سیدجمال الدین اسدآبادی
سیدجمال الدین اسدآبادی در سال ۱۲۱۷ شمسی در اسدآباد و در خانوادهای روحانی چشم به جهان گشود. مشخص نیست این اسدآباد، که سید به آن منتسب است، در ایران بوده یا در افغانستان قرار داشته است. به همین دلیل ملیت او در هالهای از ابهام است.
سید که با لقب «افغانی» معرفی میشد به احتمال زیاد در ایران به دنیا آمده بود و افکار و روحیاتش نیز موید چنین موضوعی هستند. ارنست نولته درباره ملیت وی نکته جالبی را گوشزد میکند: «به احتمال فراوان اسدآبادی ایرانی و حتی شیعه بوده است. زیرا پاناسلامگرایی زودهنگامش قرابتی را با منجی گرایی شیعیان نشان میدهد.»
زندگانی ۳ دهۀ نخست جمالالدین اسدآبادی در ابهام قرار دارد و اطلاعات موثقی از آن در دست نیست. گروهی وی را افغانی و گروهی دیگر ایرانی میدانند و خود او در مصاحبهای با یک روزنامهنگار بریتانیایی خودش را چنین معرفی کرده است: «من یک افغانی از خالصترین نژاد ایرانی هستم. من نماینده مردم ایران در لندن میباشم و وظیفه دارم نظر مقامات رسمی و گروههای بشردوستانه را نسبت به فجایع استبداد در ایران جلب کنم.»
میرزا تحصیلات چندانی نکرد و فقط میدانیم که چند سال در نجف بود و خود تجربه تحصیلش را چنین بیان کرده: «از تحصیل بهجز تعطیل اوقات حاصل نگشت و عمر گرانمایه بیهوده و عبث درگذشت. نه از مبدأ خبری و نه از جهان معاد اثری»
تحصیلات کم سید از آثار وی نیز مشخص است؛ او نه در علوم اسلامی و نه در علوم جدید تبحری ندارد و سبک نوشتارش شباهتی به علما ندارد. او بیشتر روزنامه نگار بود و بعدها زمانی که در پاریس اقامت داشت به همراه محمد عبده روزنامه عروهالوثقی را منتشر کرد.
سید در شرح زندگیاش مینویسد: «چون از تحصیل فایدهای حاصلم نشد، به مدت ۵ سال در اطراف عالم سفر کرده و با طبقات مختلف مردم از هر مذهب و مملکت مجالست نمودم.» بنا بر ادعای زندگینامهنویسان، سید در سال ۱۸۶۵میلادی در نجف میزیسته و در همان شهر به فکر «ایجاد پیوند تازهای میان دولتها و ملتهای اسلامی افتاد» و کوشید این طرح را به سرپرستی سلطان عثمانی به مورد اجرا بگذارد.
فعالیت سیاسی سیدجمال الدین اسدآبادی
او نخست با مدحت پاشا دولتمرد عثمانی در اینباره به مکاتبه پرداخت و از او خواست توصیهنامههایی به مقامات هند، افغانستان و بلوچستان برای سفر به آن مناطق بنویسد. پس از آن راهی سفر شد و نخست به اسدآباد رفت و پس از توقفی کوتاه به تهران رسید و ۵ ماه بعد از راه خراسان رهسپار هرات شد و در جمادیالاول همان سال به آن شهر رسید. از آنجا نیز به قندهار رفت و از راه غزنه خود را به کابل رساند و به خدمت امیر اعظم خان رسید.
در مدت اقامت در ارگ بالا حصار که به دستور امیر به عنوان محل اقامت او تعیین شده بود، به سبب احترام امیر در حق او مورد حسد روحانیون کابل واقع شد و ناگزیر از راه بلوچستان رهسپار بمبئی شد. اما او را در هند نپذیرفتند و سید ناچار به مصر رفت. در این مدت سعی کرد مدتی را در استانبول سپری کند، اما خطابه جنجالی وی در مسجد استانبول که در آن ادعا میکرد ابن سینا مقامی چون مقام نبوت دارد باعث اخراجش از استانبول شد.
در مصر بود که سید مبارزات خود علیه بریتانیا را آغاز کرد. وی مصریها را علیه سلطه غرب تحریک میکرد. این امر به ویژه با سابقه حمله ناپلئون به مصر و کشتار سه هزار اسیر جنگی توسط ارتش فرانسه، بسیار اثرگذار بود. در فاصلۀ سالهای ۱۸۷۱-۱۸۷۳میلادی نفوذ فکری سید جمال در میان جوانان مصری گسترش یافت و سید ضمن ادامۀ فعالیتهای فرهنگی و مطبوعاتی در صدد برآمد که از تشکیلات فراماسونی مصر برای گسترش نقشههای سیاسی آیندۀ خود استفاده بکند. از اینرو به تقاضای خود به عضویت لژ فراماسونری قاهره درآمد.
برابر نامۀ یکی از اعضای لژ شرق (اوریان)، که در اسناد امینالضرب موجود است، گروهی او را نامزد تصدی ریاست آن لژ کرده بودند. با این همه، عضویت سید در این سازمان به درازا نکشید و به عنوان اعتراض به ورود ادوارد هفتم پادشاه انگلستان و استقبال رسمی اعضای لژ ایتالیاییها از او استعفا کرد. سید پس از کنارهگیری خدیو اسماعیل مصر را نیز ترک کرد چراکه خدیو جدید وی را به گمراه کردن جوانان متهم میکرد و جانش در خطر بود.
بیشتر بخوانید: نواب صفوی ؛ پدر معنوی انقلاب اسلامی
به گزارش رویداد۲۴ سید پس از اخراج از مصر به حیدرآباد هند رفت و در آنجا مجلهای با عنوان معلم شفیق، به دو زبان اردو و فارسی منتشر کرد و در همین زمان رسالۀ نیچریه را نوشت و انتشار داد. اما تجربه وی در هند تجربه تلخی بود. سید به وضوح میدید که هندیها، بریتانیا و استعمار اروپایی را به مسلمانان ترجیح میدهند. دلیل این امر این بود که هندوها معتقد بودند فقط بریتانیا میتواند اکثریت هندو را از دست اقلیت مسلمان حفظ کند. بنابرین سید در هند نتوانست فعالیت زیادی کند و با آغاز شورش نظامیان علیه توفیق پاشا، که برخی از مریدان سید نیز در ایجاد آن شرکت داشتند، به دستور انگلیسیها وی را از حیدرآباد به کلکته تبعید و زندانی کردند.
هدف اصلی سید جمال الدین اسدآبادی چه بود؟
مهمترین دوران زندگی سید پس از رهاییاش از زندان کلکته آغاز شد. وی در سال ۱۸۸۳ میلادی به اروپا رفت و در پاریس روزنامه عروهالوثقی را منتشر کرد. در کمال تعجب سید در پاریس مورد استقبال روشنفکران و روزنامهنگاران قرار گرفت؛ امری که خود نیز انتظارش را نداشت.
روشنفکران پاریسی شروع به گفتگو با وی کردند تا از این راه وی را از پان اسلامیسم منصرف کنند. سیدجمال که هنوز یک سال از اقامتش در پاریس نگذشته بود، با ارنست رنان نویسنده و مورخ مشهور فرانسوی وارد بحث و نامهنگاری درباره اسلام و تمدن شد.
حملات رنان بیشتر متوجه ناسیونالیستهای عرب بود. وی در متنی درباره تاریخسازی ناسیونالیستهای عرب چنین مینویسد: «اینکه تاریخنگاران از علوم و فنون و تمدن و فلسفه عرب سخن گفتهاند، اشتباه است، زیرا این پدیدهها پیش از آنکه از عربها باشد، محصول اقوام غیر عرب هستند. تمدن غالباً محصول ایرانیان و فلسفه عمدتاً محصول مسیحیان نسطوری و بت پرستان حرّانی است. فیلسوفانی، چون کندی، فارابی، ابن سینا و ابن رشد که در تمدن اسلامی چهره نمودند، جز کندی، بقیه غیرعرب هستند. به این دلیل، انتساب تمدن و مدنیت و علم و فلسفه به اعراب نادرست است و نشان دهنده بیدقتی در تعبیر و سخن.»
این گونه سخنان، ارنست رنان را تبدیل به یکی از دشمنان ناسیونالیستهای عرب کرده بود. سید جمال، اما با ناسیونالیسم و بالکل مدرنیته رابطهای نداشت و سخنان رنان چندان مخالفتش را بر نیانگیخت. اما رنان پس از مدتی نقدهای خود را متوجه تمدن اسلامی کرد بنابراین سید جمال وارد گفتگو یا مناظره، با وی شد.
رنان در نامه به سید نوشت: «اسلام نه تنها مشوق علم و فلسفه و بحث آزاد نیست، بلکه با اعتقاد به عوالم غیب و تکیه بر خوارق عادات و ایمان کامل به قضا و قدر، مانع علم و فلسفه هم هست. در میان مسلمانان اگر کسی به فلسفه میپرداخت، مورد تهدید و آزار قرار گرفته یا کتاب هایشان سوزانده شده یا در پناه حمایت خلیفهای قرار گرفتهاند که به ظاهر مؤمن بوده و در باطن بیدین بودهاند. با این همه، فلسفه منسوب به مسلمانان از ارزش چندانی برخوردار نیست، زیرا این فلسفه همان فلسفه آشفته یونان بود. فلسفهای که اروپاییان از مسلمانان در اسپانیا آموختند، فلسفهای بود که از متون آشفتهای و آن هم به صورت نادرست ترجمه شده بود و لذا پیش از آنکه خودشان دست به ترجمه درست از متون اصلی بزنند، نتوانستند بهره مفیدی از آن ببرند.»
پاسخهای سیدجمال به رنان بسیار آرام و با لحنی دوستانه بود. وی در پاسخ به رنان، اسلام را دین خرد دانست و چنین نوشت: «این درست است که عربها فلسفه را از یونان گرفتند چنان که علوم شناختهشدهای را هم از ایرانیان آموختند، اما این دانشهایی را که با فتوحات خویش کسب کرده بودند، توسعه دادند و تکامل بخشیدند و مطالب زیادی بر آنها افزودند و روشناییهای تازه بر آن علوم بخشیدند. اعراب این علوم را به صورت منطقی طبقهبندی کردند. تکاملی که آنان به علوم بخشیدند، حکایت از ذوق و استعداد کاملشان دارد و نشان میدهد آنها تا چه اندازه از روح تحقیق و دقت و نظم برخودار بودند. فرانسویان، انگلیسیها و آلمانها از اعراب به روم و بیزانس نزدیکتر بودند لذا به آسانی میتوانستند از گنجینههای علوم آن دو مرکز استفاده کنند، اما نکردند، تا اینکه روزی فرا رسید که خورشید تمدن عربی بر فراز قلههای بیزانس درخشید و پرتوش را به غرب تاباند. در واقع پس از آنکه ارسطوی یونانی جامه عربی به تن کرد و سیمای عربی پیدا کرد، مورد استقبال اروپاییها قرار گرفت، یعنی تا زمانی که ارسطو در جامهی یونانی بود، غربیان وی را نشناختند. آیا این خود دلیل روشن دیگری نیست مبنی بر امتیازات اعراب و اینکه آنان ازنظر فکری و ذهنی هم ممتازند و ذاتاً به علوم علاقهمندند؟»
دلیل لحن دوستانه سیدجمال احتمالا احساسات دوگانه رنان درباره اسلام بود. رنان در نامههایش به سید جمال از علاقهاش به اسلام در عین انتقاد از آن نوشته بود: «در دین اسلام، آموزشها و اصول عالی و پردازش والایی وجود دارد، من هر بار که داخل مسجدی شدم، جاذبهای از اسلام مرا جلب کرد، حتی متأسف شدم که چرا مسلمان نیستم. اما اسلام سدی است در مقابل تفکر و اندیشیدن درباره حقیقت پدیدهها و اشیاء...»
سید جمال به پرسشهای رنان پاسخهای دوستانهای داد و در نامههایش علاوه بر قبول عقبماندگی جوامع اسلامی از بر همبستگی اسلام و تمدن تاکید میکرد. این امر باعث تحسین رنان از وی و در نتیجه شهرت نسبیاش در اروپا شد.
رنان درباره او چنین جملاتی نوشت و توجه جوامع روشنفکری را به سید جمال معطوف کرد: «با جمال الدین حدود دو ماه است که آشنا شدم و تأثیری که او در من گذاشت از کمتر کسی ساخته است. تأثیر او در من نیرومند و بسیار بود. سخنانی که بین ما گذشت، وادارم کرد تا در سوربن کنفرانسی تحت عنوان «رابطهی علم و اسلام» ایراد کنم. شیخ جمالالدین، خود بهترین نشانه است بر درستی این نظریه مهم که سالهاست ابراز میکنیم و آن اینکه ارزش هر دینی به میزان ارزش کسانی است که از آن پیروی میکنند. وقتی که با جمال الدین سخن میگفتم و آزاداندیشی و کرامت اخلاقی و صراحت گفتارش را دیدم، احساس کردم که با یکی از دوستان قدیم خود سخن میگویم، ابن سینا و ابن رشد و یا یکی از آن ملحدان بزرگ و بلندآوازهای را در مقابل خود مشاهده میکردم که در طول پنج قرن در جهت آزادی انسان از اسارت تلاش میکردند.»
این تحسینهای رنان باعث شد پای سید جمال به دیگر نشریات اروپایی نیز باز شود. سیدجمال با نشریه معروف ژورنال دنیا مصاحبه کرد و این امر باعث آشنایی ویلفرید بلانت شاعر بزرگ بریتانیایی با وی شد. بلانت شاعری رمانتیک بود که نسبت به سیاستهای بریتانیا موضع تند انتقادی داشت و همواره از جنبشهای ضد امپریالیستی در جهان اسلام دفاع میکرد.
پس از اینکه بلانت درباره سید جمال نوشت شهرت سید به بریتانیا هم رسید. وی به لندن سفر کرد و با لرد سالیزبری از چهرههای شاخص حزب محافظهکار و کسی که سه دوره نخست وزیر بریتانیا بود و همچنین رندولف چرچیل سیاستمدار و دیپلمات معروف که پدر وینستون چرچیل هم بود، دیدار و گفتگو کرد. اما در همین دوران عدهای از روشنفکران اروپایی سخنان و مواضع سیدجمال را نمایشی و خلاف واقع خواندند و آن را تبلیغاتی برای گرفتن قدرت دانستند. آنها میگفتند که سیدجمال و امثال وی اکنون که در موضع ضعف هستند از نوعی اسلام آزادیخواه دفاع میکنند، اما با رسیدن به قدرت عملکرد دیگری خواهند داشت.
این مواضع با حمایت سید از جنبش مهدی در سودان تقویت شد. ماجرا از این قرار بود که احمد سودانی در اواخر قرن نوزدهم ادعا کرد امام زمان است و علیه مصریها و بریتانیاییها قیام کرد و فرمانده بریتانیا در سودان را به قتل رساند. سید جمال و دوستانش نیز از وی حمایت کردند و حتی ویلفرد بلانت برای وی اشک ریخت و شعر سرود.
تصویری از سید جمال الدین اسدآبادی در دوران اقامت در پاریس
سید جمال الدین و ناصرالدین شاه قاجار
سید جمال یک سال پس از حمایت از امام زمان قلابی به ایران رفت تا ایدههای غربستیزانه خود را در ایران دنبال کند. سید با دیدن ناصرالدین شاه که تمایل به غرب و مدرنسازی کشور داشت بسیار دلسرد شد. ناصرالدین شاه نیز ابتدا تصور میکرد سیدجمال ترقیخواه است، اما به زودی با فعالیتها و عقاید وی آشنا شد و او را طرد کرد.
سیدجمال چند سالی که در ایران مدام شاه را خودکامه و بیگانه دوست معرفی کرد و نهایتا در سال ۱۸۹۲ میلادی به دستور شاه از ایران اخراج شد. اما اخراج وی نیز بی دردسر نبود. دولت وقت ایران چند بار از سید جمال خواست تا ایران را ترک کند، اما سید از خارج شدن امتناع کرد. به گزارش رویداد۲۴ سید جمال با وجود دستور شاه مبنی بر ترک ایران، در حرم عبدالعطیم تحصن کرده بود و بیرون نمیرفت. نهایتا ماموران به زور وی را از حرم بیرون کشیدند و در وضع نامناسبی روی زمین و کشانکشان از صحن خارجش کردند. در زمان خروج و درگیری با ماموران شاه، لباس سید از تنش درآمد و اندام تناسلی وی دیده شد که این واقعه تاثیر بدی بر پیروان او از جمله شیخ ابوالقاسم روحی و میرزا رضا کرمانی داشت.
بیشتر بخوانید: میرزا رضا کرمانی ؛ قاتل آخرین شاه مقتدر
پس از اینکه سید از ایران اخراج شد و به استانبول رفت، میرزا رضا و ابوالقاسم روحی به دیدارش رفتند و فتوای قتل ناصرالدین شاه را از وی گرفتند. میرزارضا در بازگشت به ایران ناصرالدین شاه را ترور کرد و در بازجوییها انگیزه وی تحریکات سید اعلام شد.
در گزارش بازجویی وی چنین میخوانیم: «عجالتاً از این چند مجلس سؤال و جوابی که این غلام خانهزاد با این ملعون حرامزاده کرده است و چیزی که بر غلام معلوم و یقین شده این است که او به طوری که خودش در همهجا میگوید، ابداً در خیال صلاح مردم و خیر عامه نبوده و تمام این مهملات و مزخرفات را از سیدجمالالدین [اسدآبادی] ملعون شنیده، فقط از شدت فسق و نادانی شیفته و فدایی آن سید شده و محض تلافی و صدماتی که به سید وارد آمده، به دستورالعمل سید آماده این کار را کرده است. حالا اگر سید خیالاتش به جای دیگری مربوط باشد مسئله علاوه است.»
ایرانیها میدانستند عامل اصلی قتل شاه کسی نیست جز سیدجمال بنابراین دولت عثمانی را در فشار گذاشتند که او را تحویل ایران بدهد. اما عثمانی که خود از سید برای اقامت در استانبول دعوت کرده بود نمیتوانست چنین کاری کند و تنش بین دولت ایران و عثمانی برای تحویل سیدجمال ادامه یافت.
سید پس از مدتی از چشم سلطان افتاد و مواجب او را قطع کردند و با فقر زندگی میکرد تا اینکه چند ماه پس از قتل ناصرالدین شاه، سید جمال نیز بر اثر سرطان فک درگذشت. به درخواست دولت افغانستان مبنی بر انتقال کالبد او، این درخواست از سوی دولت عثمانی مورد قبول واقع شد و در سال ۱۲۸۴ پیکر سید جمالالدین از استانبول به کابل منتقل شد و در دانشگاه کابل دفن شد.
اندیشههای سیدجمال الدین اسد آبادی
همانطور که ارنست نولته نشان داده است همواره دو انگیزه در انبوه نوشتههای سیدجمال وجود داشت. نخست خودانتقادی از عقبماندگی ممالک اسلامی که به پیشرفت غرب منجر شده بود و فراخوان به اتحاد مسلمانان و شکست غربیها؛ و دیگری فراخوان به مبارزه با بربریت آسیایی که منظور سید از این عبارت دولت-ملتهای در حال مدرن شدن خاورمیانه بودند.
دولتهایی مانند ایران ناصرالدین شاه که تسلیم غرب شده بودند. نا امیدی از وضع کنونی همواره با ستایش از گذشتهای شکوهمند برجسته میشود و سید در آثارش مدام از این گذشته شکوهمند سخن میگفت.
تاثیر سیدجمال پس از مرگش به واسطه شاگردان و پیروانش ادامه یافت. میرزا رضا که مرید ایرانی وی بود شاه ایران را به قتل رسانده بود و دو شاگرد دیگرش، رشید رضا و محمد عبده، به شهرت و قدرت رسیدند. عبده به مقام بالای «مفتی مصر» رسید و علت ضعف اسلام را ورود ترکها به جهان اسلام اعلام کرد و رشید رضا از مروجان بنیادگرایی دینی در مصر شد و با اخوان المسلمین رابطه گرفت. به این ترتیب ایدههای سید جمال گسترش پیدا کرد و امروز میتوان وی را به حق پدر اسلامگرایی رادیکال دانست.
سید جمال الدین اسدآبادی در منزل امین الضرب
سید جمال الدین اسدآبادی در منزل امین الضرب
سید جمال الدین اسدآبادی در ترکیه
تاثیر دیدگاههای سیدجمال الدین اسدآبادی در جریان انقلاب ایران
واژه تسلط بیگانگان بر کشورهای مسلمان رنج میبرد وعمری برای رضای خدا با استعمار جنگید و به هیچ وجه رادیکال نبود
هیچ صاحب فضیلتی در تاریخ از گزند زبان هرزه گویان و لجن فکران در امان نمانده