اگر احمدینژاد جای رئیسی بود؛ کلید پایان جمهوری اسلامی را میزد
رویداد۲۴ اعتمادآنلاین نوشت: تقی آزاد ارمکی، جامعه شناس برجسته کشور درباره علت تداوم و تأثیر اعتراضات اخیر بر آینده ایران، میگوید: سیستم گویی «پیر» شده است. همه جنبشهای اجتماعی و این جنبش اجتماعی جدید نشان میدهد که در جمهوری اسلامی یک جامعه بزرگ متولد شده که متنوع است و خواستههای متفاوتی دارد و منتقد و معترض سیستم پیر است، جمهوری اسلامی اصرار دارد که این جامعه جدید خود را عوض کند و تحت فرمان و خواستههای او باشد، اما این جامعه قبول نمیکند و تغییر مطابق خواستههای جمهوری اسلامی را نمیپذیرد.
بخشهایی از گفت و گوی تقی آزاد ارمکی را در ادامه میخوانید:
مساله اساسی جامعه ایرانی مقابله با جمهوری اسلامی نبوده و نیست بلکه مساله اصلی تحقق آرمانها و ارزشهایی است که مورد نظرش بوده که از جمله این ارزشها مدنیت، حقوق اجتماعی، مسئولیت پذیری، آزادی، آبادانی و رفاه است؛ اما امروز همه پروژههای رسمی جمهوری اسلامی در راستای حفظ بقا است و هر که به این بقا نقد کند، گویی خائن و اغتشاشگر است.
جمهوری اسلامی باید نگاه و زبان خود را تغییر دهد
* آنچه در این عرصه مهم است «تغییر نگاه» از طریق «تغییر زبان» است. من اصلاً معتقد به تغییر قانون اساسی و حتی برگزاری رفراندوم نیستم، من میگویم جمهوری اسلامی باید نگاه و زبان خود را تغییر دهد و بگوید که این معترض فرزند من است و در رفتار با او مهربانانه، دوست و همیار باشد.
* امروز باید هم کسی که خیابان را آتش زده و هم فرماندهی که دستور غلط داده یا خطا کرده، هر دو در دادگاههای موازی محاکمه شوند. با چنین رویکردی جمهوری اسلامی اعلام «جوانی» میکرد یا یک نوع تجربگی و پختگی را نشان میداد، اما امروز میگویند که نیروهای حاکمیتی شهید شدند و باقی فاسد هستند! و در حقیقت با این رویکرد «دوگانه سازی» کرد.
* در توضیح ماهیت اعتراضات میتوان از زوایای متعدد به موضوع نگاه کرد، یک زاویه که مرسوم هست، زاویه حکومتی است که گفته میشود در جامعه اسلامی که حاکمان آن دینی هستند و همه مسایل ظاهراً براساس موازین شرع طراحی شده، کسی مجاز به اعتراض نیست، اگر هم کسی اعتراض کند طبیعتاً از کلیت نظام بیرون افتاده و دقیقاً به همین دلیل مفهوم اغتشاشگر به کار برده میشود یعنی هر کسی، در هر جایی، به هر شکلی و به هر مسالهای در جمهوری اسلامی اعتراض کند، این امر خلاف است و به همین دلیل حذف این معترض، اغتشاشگر تلقی میشود.
با این نگاه خیلی روشن است که خائنین، فاسدین و جیره خواران غرب به معنای عام از اسرائیل تا آمریکای جنوبی، از گذشته به دنبال این بودند که جمهوری اسلامی را از بین ببرند و امروز فعال شدند و به دنبال این هستند که به اهداف خود برسند. در ادبیات بسیاری مسئولان جمهوری اسلامی امروز این اصل و گزاره دنبال میشود، لذا در ورود و خروج به حوادث و ماجراها نباید خیلی انتظار عجیبی داشته باشید و قطعاً باید رویکرد «سرکوب» داشته باشند.
سیاست سرکوب یک جایی به بن بست میرسد
* به قصد نظارت، سرکوب میکنند، زمانی بازداشت و دستگیری، زمانی تنبیه و زندانی و در حال حاضر هم اعدامها را در دستور کار قرار داده اند. بسیاری نیروهایی که در حکومت قرار دارند مساله شان مساله حذف منتقد و معترض و کسی است که در این عرصهها عمل میکند. طبیعی است که این سیاست ادامه پیدا کند، ولی یک جایی به بن بست میرسد، و زمانی به بن بست میرسد که کارگزار احساس مشروعیت و فاعلیت پیدا نکند و اضمحلال درونی شروع میشود که اکنون شواهد بسیار زیادی در این باب میبینم.
* در وجه دیگر، هزاران صورت و روایت وجود دارد. یک روایت اقتصادانان، روانشناسان، جامعه شناسان، سیاسیون، کارشناسان روابط بین الملل و مسئولین امور بانکی و مالی هستند. به نظرم وجه مشترک همه این کارشناسان در وقوع یک حادثه این است که به نظر من سیستم گویی «پیر» شده است. جمهوری اسلامی با این قد و قواره و ساحت، کمی احساس پیری کرده و جامعه این حس پیری را دریافت میکند.
* جمهوری اسلامی همچنان در حال حرکت است و هنوز حس پیری را به خود منتقل نکرده، ولی از منظر گروههای بزرگی از جامعه همه شواهد موجود سیستم نشانه پیری است.
جامعه به دلیل این حس پیری که نسبت به سیستم پیدا کرده، هر کنشی که او انجام میدهد را کنش مطلوبی قلمداد نمیکند در صورتی که در دوره جوانی، سیستم هر کاری که میکرد اکثریت جامعه یا سکوت میکردند یا از او حمایت میکردند به عنوان مثال در انتخابات دوره قبل، احمدی نژاد به لحاظ توانایی و نوع بیان هیچ وقت با صلاحیتتر از رئیسی نبود، ولی شاهدیم که حمایت بیشتری از احمدی نژاد و حمایت کمتری از رئیسی میکنند.
اگر احمدی نژاد به جای رئیسی رییس جمهور میشد، ز کلید پایان جمهوری اسلامی را میزد
* اگر رئیسی در دوره احمدی نژاد کاندیدا میشد، مطئناً بهتر رأی میآورد و منازعات ما هم کمتر بود، چون رئیسی با همه ضعفهایی که دارد، زبانش دشمن ساز نیست، ولی به نظر من احمدی نژاد از اساس دشمن سازی را شروع میکند و اگر احمدی نژاد به جای رئیسی رییس جمهور میشد، امروز کلید پایان جمهوری اسلامی را میزد.
* به نظرم جمهوری اسلامی به یک وضعیتی رسیده که با رفتار، آداب، مناسک و سیاستهایی که دنبال میکند، ضرورت بازنگری خود را اعلام مینماید. جامعه این را فغان میکشد و میگوید که من، چون جوان هستم، جمهوری اسلامی جوان میخواهم به عبارت دیگر بازنگری و تغییر در بخشهایی را میخواهم.
* نمیگویم جمهوری اسلامی از بین برود بلکه میگویم تغییر کند، لباس، آرایش، زبان، افراد و جای خود را تغییر دهد. به عبارت دیگر صدای جامعه در مورد جمهوری اسلامی و نظام سیاسی این است که تغییر کنید کما اینکه من تغییر کردم.
* یک اتفاقی که در تاریخ معاصر ایران افتاده این است که جمهوری اسلامی ناخواسته اجازه تغییر را به جامعه داد، اصلاً جمهوری اسلامی نمیخواست جامعه این گونه تغییر کند، ولی به هزار دلیل تغییر جامعه از کنترل سیستم خارج شد؛ تا یک دورهای مجموعه نیروهای متکثر در جمهوری اسلامی بودند و بعد نیروهای متکثر سیاست متکثر طراحی کرد و یک جامعه متکثر تولید شد مثلاً یکی از افراد سیاستگذار جمهوری اسلامی، مرحوم آقای هاشمی رفسجانی بود.
* آقای هاشمی رفسنجانی مساله اش توسعه تمام عیار در این کشور بود. وقتی رییس جمهور شد، میگوید لباسهای جنگ را کنار بگذارید و به دنبال کار بروید یعنی ایشان پایان یک دورهای از جمهوری اسلامی را اعلام میکند، این حرف مهمی بود که هاشمی رفسنجانی آن زمان گفت و از همه آدمها دعوت کرد که به کارخانه، دانشگاه، خیابان، بخش فرهنگ و ... بروند.
* همه نظامیهایی که به عرصه فرهنگ و اقتصاد آمدند از جمله آقایان قالیباف و محسن رضایی و هزاران نظامی و انقلابی دیگر محصول همین پروژه هستند که به ساخت کارخانهها و دانشگاهها و ... پرداختند.
* من یادم هست آن زمان هر تقاضایی در باب توسعه پذیرفته میشد و همین امر موجب شد که جامعه ناخواسته گشایش پیدا کند و قوی شود و نیروهای جدید اجتماعی و اقتصادی تولید گردد.
* نیروهای دیگری مثل انقلابیونی که قبل از انقلاب دغدغههای فکری تا سیاسی و نظامی داشتند، مجبور شدند سیاسی شوند و کار نظامی کنند. کسانی که از فضاهای شریعتی، مطهری و نیروهای نقد چپ و راست آمدند، رشد کردند و در عرصه سیاسی بازیگر شدند مثلاً یک نمونه که در سال ۸۸ خودش را نشان داد، ماجرای مهندس موسوی و آقای خاتمی بود، این افراد نیروهای ساخته شده در جریانهای فکری اندیشهای قبل از انقلاب هستند که بعد از انقلاب فرصت پیدا میکنند، ایده فرهنگ و توسعه فرهنگی و اجتماعی را مطرح میکنند لذا مساله اصلی، مناسبات اجتماعی میشود و در جامعه گوناگونی فرهنگی به وجود میآید و مثلاً در عرصه موسیقی و شعر و ... نمایان میشود.
* بنابراین گروه و افراد متفاوتی در دورن جمهوری اسلامی هستند که مدام پروژههایی را اجرایی میکنند و پس از آن یک جامعه بزرگ، زنده و جوان ظهور میکند که در آن جوانان، زنان، روشنفکران و هنرمندان حضور دارند. کسانی که جهان را میشناسند، دغدغه جامعه جدید دارند، سبک زندگی جدیدی را دنبال میکنند، دنبال الگوهای جدید مُد هستند و ایدهها و اندیشههای جدیدی دارند.
بنابراین جمهوری اسلامی ناخواسته در یک فرایندی، موجب میشود که یک جامعه جدید متولد شود، ولی نظام رسمی جمهوری اسلامی از خود یک تعریف سیاسی کرده و اصل را استقلال و مقاومت معرفی کرده است.
امروز پروژه رسمی جمهوری اسلامی در راستای حفظ بقا است
* همه پروژههای حاکمیت جمهوری اسلامی در ۲۰ سال اخیر این است که من در مقابل غرب و آمریکا قرار گرفته ام و او میخواهد من سقوط کنم و من میخواهم محکم باشم، به همین دلیل عرصه اتم، اطلاعات، امنیت، ارتش، سپاه و بسیج و سازمانهای رسمی را تقویت میکند و به این شکل مدام مساله «بقا» را مطرح مینماید. امروز همه پروژه رسمی جمهوری اسلامی در راستای حفظ بقا است و هر که به این بقا نقد کند، گویی خائن و اغتشاشگر است.
* همه جنبشهای اجتماعی و این جنبش اجتماعی جدید نشان میدهد که در جمهوری اسلامی یک جامعه بزرگ متولد شده که متنوع است و خواستههای متفاوتی دارد و منتقد و معترض سیستم پیر است، جمهوری اسلامی اصرار دارد که این جامعه جدید خود را عوض کند و تحت فرمان و خواستههای او باشد، اما این جامعه قبول نمیکند و تغییر مطابق خواستههای جمهوری اسلامی را نمیپذیرد، اینجاست که درگیری پیش میآید.
* مساله اساسی جامعه ایرانی مقابله با جمهوری اسلامی نبوده و نیست بلکه مساله اصلی تحقق آرمانها و ارزشهایی است که مورد نظرش بوده که از جمله این ارزشها مدنیت، حقوق اجتماعی، مسئولیت پذیری، آزادی، آبادانی و رفاه است؛ طلب این ارزشها چه ربطی به ضدیت با جمهوری اسلامی دارد که برخی اعتراضات و مطالبات اخیر را ضد جمهوری اسلامی تعبیر میکنند؟!
وقتی جامعه در خیابان حرکت میکند، میگوید که من زندگی، رفاه و حقوق از دست رفته خود و تنظیم روابط جدید را میخواهم، زنان میگویند ما آگاهی، علم و مهارت کسب کردیم و امروز منفعل نیستیم و خواستار رسیدن به مطالبات خود هستیم.
رسانه ملی ما به نظرم بدترین رسانه در دنیاست
* ما سالها از طریق رسانه ملی که به نظرم بدترین رسانه در دنیاست به زنان جامعه ارزشها و نیازهایش را آموزش دادیم و به عنوان مثال گفتیم که زنان باید مانند حضرت زهرا (س) حرمت داشته باشند، امروز زنان براساس همین آموزش و آگاهی فریاد میکشند که در خانه حرمت ندارند و در خیابان میگویند که حق و حرمت من را بدهید
* در حقیقت جمهوری اسلامی جامعه را به سمت نوسازی پیش برده و اکنون حاضر نیست آن را به رسمیت بشناسد و خطاب به جامعه میگوید که شما باید تبعیت کنید و اگر تبعیت نکنید، باید هزینه بدهید.
* اعتراضات امروز نتیجه رویکرد ناخواسته سیستم است که به دنبال آن یک جامعه جدیدی متولد شده و این جامعه جدید اقتضائات، نیازها، آرزوها و آمالهای متفاوتی از جامعه در دهه ۶۰ تا دهه ۹۰ دارد لذا دیگر این جامعه را نمیتوانید کنترل کنید مگر حرف او را بپذیرید یا با او برخورد کنید. امروز جمهوری اسلامی بهد جای برخورد با فرزند خود، باید با او رابطه جدید برقرار کند و برای اینکه این رابطه برقرار شود، باید خود و مناسباتش را تغییر دهد.
* آنچه در این عرصه مهم است به نظر من «تغییر نگاه» از طریق «تغییر زبان» است. من اصلاً معتقد به تغییر قانون اساسی و حتی برگزاری رفراندوم نیستم، من میگویم جمهوری اسلامی باید نگاه و زبان خود را تغییر دهد و بگوید که این معترض فرزند من است و در رفتار با او مهربانانه، دوست و همیار باشد.
* در جهان معاصر همه اتفاقات در زبان رخ میدهد، ما به جای زبان تهدید، ارعاب و تحقیر باید زبان انسانی پیامبرانه، خدایی و دینی که بزرگان ما در بحرانها داشتند را به کار ببریم. باید مشکلات نظام و انتظارات مردم را لیست کنیم و سپس از جامعه نخبگان بخواهیم که بگوید میان این دو چه رابطهای میتوان برقرار کرد، سپس استراتژیهای جدیدی طرح میشود که برآیند کلی آن استراتژیها اصلاح حکومت به معنای فرم، محتوا و ارتقا بخشی به نظام اجتماعی است.
* اما، چون ما در این مرحله نیستیم، مجبوریم دعوا کنیم. وقتی دولت، حکومت و نظام با جامعه حالت غریبانه برخورد میکند، جامعه هم غریبانه رفتار میکند و در خیابان دعوا میشود. بسیجی، روحانی و مردم کشته میشوند، اگر زبان را تغییر دهید، مردمی که بیش از ۴۰ سال تنگنا، بحران، گرفتاری و حادثه را قبول کردند، این تغییر را از شما میپذیرند، مشروط به اینکه احساس کنند کسانی که در رأس کار هستند پیرشدگی را میدانند و متوجه هستند که باید تغییر کنند.
* جامعه زمانی نظام سیاسی را به بحران میرساند که اولاً احساس کند نسبت به هم غریبه هستند و دوماً همه نیازهای خود را اعلام کند و خطر در این است که اگر جامعه تا دیروز میگفت من حقوق مدنی و اجتماعی و احترام میخواهم، امروز نیازهای دیگر خود را مطرح میکند و خواهان توجه و رسیدگی است.
* به عنوان مثال بازنشستگان، نظامیان و فرهنگیان خواستار افزایش حقوق میشوند، بخشی از روحانیت معترض میشود که چرا در قدرت نیست، گروههای بزرگ از دانشگاهیان، کارگران، زنان، کشاورزان، بازاریان، جانبازان و ایثارگران هر یک نسبت به مسالهای معترض میشوند و مطالبات خود را مطرح میکنند. غلطترین کاری که یک خانواده، سازمان و نظام میتواند انجام دهد این است که اجازه دهد جامعه همه نیازهای خود را مطرح کند.
در جامعه آمریکا مطالبات بسیاری وجود دارد، ولی آمریکاییها همه ماجراها را یکباره اعلام نمیکنند بلکه سازمان تخصصی اجازه میدهد که فقط چند خواسته، نیاز و مطالبه اعلام شود، باقی نیازها باید چندین سال دیگر مطرح شود، ولی سیستم، چون سیاست ندارد به همه گروههای اجتماعی اجازه داد که همه مسایل خود را مطرح کنند، اما نکته مهم این است که اگر این مسایل مطرح شده گرههای بسیاری را ایجاد کرد، آن زمان هزار انقلاب هم جواب نمیدهد.
دچار بن بست زبانی شدیم
* به طور خلاصه تأکید میکنم که ما دچار بن بست زبانی شدیم. پیری سیستم و جوانی جامعه تفاوتی بین دو فضا را ایجاد کرده است و نکته مهمتر اینکه به نیروهای میاندار این اجازه داده نمیشود که میان این دو یعنی «محدودیتها و امکانات» با «نیازها» یک تناسبی برقرار کند و الگوهای رفتاری مناسب را تعریف نماید.
* هزار دلیل میتوان بیان کرد، اما اصلیترین دلیل این است که بین نیروهای غیر حکومتی انسجامی به وجود آمده و امکان استمرار آن هم باقی است.
* تا دیروز اعتراضات در ایران بخشی بوده، مثلاً یک گروه نسبت به افزایش قیمت بنزین، یا گروه معلمان، کشاورزان، کارگران، مالباختگان، زنان، استادان دانشگاه یا دانشجویان نسبت به نیازهای متفاوتی اعتراض میکردند، ولی امروز مساله همه جامعه «ناتوانی و ناکارآمدی نظام» در انجام کارهاست.
این امر موجب شده که جامعه مدام در حال رفت و برگشت باشد و مسالهای به مساله دیگری تبدیل شود به همین دلیل موضوع اعتراضات از ماجرای فوت خانم مهسا امینی به بحث اقتصادی ورود میکند، از بحث اقتصادی به موضوع قومیت عبور میکند، از بحث قومیت به تفاوت نابرابری جنسیتی کشیده میشود، بعد ماجرای اهل تسنن و شیعه پیش کشیده میشود، سپس به موضوع آب یا تخصص مسئولان و اساتید دانشگاه میرسد، به طور کلی شناوری این قصه که شکل گرفته استمرار آن را ممکن کرده است. امروز جامعه مثل آبی است که جابه جا میشود، اما تمام نمیشود بلکه آبهای مانده را با خود همراه میکند و مدام زیادتر میشود.
در اعتراضات اخیر ایرانیان داخل و خارج با هم پیوند خوردند این اتفاق در تاریخ نادر است
* نکته دیگر اینکه در اعتراضات اخیر ایرانیان داخل و خارج با هم پیوند خوردند و این نادرترین اتفاق در تاریخ سیاسی ایران است. در مقابل رویکردی که ما در پیش گرفتیم این است که مدام مطرح کنیم یک رسانه وابسته به عربستان سعودی اعتراضات ایرانیان خارج از ایران را موجب شده است، در صورتی که این چنین نیست و این رسانه در این موضوع به دنبال اهداف و برنامههای خود هست.
* اگر جمعیت خارج از کشور را حداقل ۲ میلیون در نظر بگیرید، همه این افراد کسانی نیستند که در زمان انقلاب فرار کردند، برخی در چهل سال اخیر از کشور مهاجرت کردند، نخبگان بسیاری از درون جامعه رفتند و امروز علاقه مندند که به کشور بازگردند و تأثیرگذار باشند؛ این نخبهها همچنان جوان هستند و با داخل جامعه ایران و دوستان خود ارتباط دارند و ما از آن غافل هستیم و گمان میکنیم کسانی که از کشور رفتند، جزو نیروهای خارجی ضد ایران و اسلام شدند و با این جامعه بیگانه هستند.
* ماجرای پیوست بین درون و بیرون عجیب نیست و فقط میگویند که روشهای خود را اصلاح کنید، ما میخواهیم در جهان بزرگی به نام جهان ایرانی فراتر از مرزها زندگی کنیم. ما میخواهیم در واشینگتن، پاریس، ارمنستان و باکو زندگی کنیم و ایرانی و مسلمان بمانیم.
* ما میخواهیم سرمایههای خود را به داخل کشور منتقل کنیم و موجب توسعه شویم، اما اجازه نمیدهید که ما ایرانی و مسلمان بمانیم و هویت و اصالت خود را حفظ کنیم؛ شرایط را انقدر تنگ کردید که ما باید ایرانیت و اسلامیت خود را مخفی کنیم.
* این جمعیت معترض ایرانیان خارج از کشور جمع شدند و با معترضان داخلی پیوند خوردند و یک حرکت هماهنگ اعتراضی، انتقادی و اصلاح طلبان اتفاق افتاده است، البته در این میان برخی دشمنی، شیطنت و تندی هم میکنند و این امر در حرکتهای اجتماعی طبیعی است، برخی از جامعه کار زشت هم میکند و شعار رادیکال هم میدهد، ولی بدین معنا نیست که بیگانه است، اگر خطا کرده نباید این خطا را دید بلکه باید به باقی مسایل آنها توجه کرد و حرف آنها را شنید.
* بنابراین پیوند جامعه داخل و خارج ایران و پیوستگی همه مسایل با هم، موجب شده این اعتراضات استمرار پیدا کند و مستمر خواهد بود.
بستگی دارد چطور نگاه کنیم. اگر کوتاه مدت نگاه کنیم بسیار خطرناک است کما اینکه در حال حاضر میبینید دولتهای مهم در دنیا از اتحادیه اروپا و آمریکا تا چین علیه جمهوری اسلامی عمل میکنند و این خطرناکترین اتفاق در تاریخ ایران است. مثلاً ماجرایی که در رابطه با چین اتفاق افتاد ناشی از این است که در ایران قدرت و انسجام نمیبیند و آن حرف خطرناک را درباره جزایر سه گانه میزند.
بیشتر بخوانید: دستور آتش به اختیار، دعوت به خشونت یا اصلاح جامعه؟
* در دراز مدت نیز دولتهای خارجی نمیتوانند اقدامی در داخل ایران انجام دهند به این دلیل که آنچه جامعه دنبال میکند این نیست که این رژیم برود و یک رژیم آمریکایی بیاید یا به عبارت دیگر این سیستم پیر از بین برود و پدر ناخوانده بیاید. ما حاضریم پدر پیر (نظام) خود را نگه داریم که بیگانه بر ما حاکم نشود و مادر (میهن) ما را تصاحب نکند. اما مسایل جامعه ایران معنادارتر شده است.
* جامعه فغان میکشد که من میخواهم وضعیت موجود را تغییر بدهم و نیروها را جا به جا کنم، من نمیخواهم روحانیت را حذف کنم بلکه میخواهم روحانیت، نظامیان، دانشگاهیان و … هر یک در مسئولیت اصلی خود قرار بگیرند.
* من امیدوارم آنچه این جامعه دنبال میکند یعنی یک نوع «تغییر درونی زمان دار و ممکن» هر چه زودتر محقق شود.
وقتی جامعه کنش میکند در واقع تغییرات درونی را در خواست میکند، از سوی دیگر شما میگویید که آنها عامل بیگانه هستند و او را مجبور به ستیز میکنید، با این گفتمان، دو بخش رادیکال جامعه در مقابل هم قرار میگیرند لذا اعدام میکنید و خشونت، خشونت میآورد.
این جامعه اصلا رسانه شما را دنبال نمی کند
* ما تصور میکنیم که اگر چنانچه سخت محاکمه کنیم، جامعه میترسد، این جامعه اصلاً خبرها و حرفهای شما را دنبال نمیکند، رسانه شما را نمیخواند، جامعه مناسبات خود را پیدا کرده و دقیقاً خطر اینجاست. بخش بزرگری از جامعه مسیر خودش را پیش میبرد و به سیاستهای سیستم بی اعتناست لذا یا باید جامعه را سرکوب کنید که رادیکالهای آن با تو برخورد میکنند یا باید به اعتراض و خواسته آنها گوش کنید که اگر گوش کردید، دموکراسی، عقلانیت، صلح و دوستی به دست خواهد آمد.
* رادیکال کردن و تولید رادیکالیزم چنان خطرناک است که امام علی (ع) خود را از چرخه رقابت خارج میکند و نمیجنگد، حضرت میفرمایند: «اصل ضعیف بهتر از نبود اصل است» لذا امام علی (ع) رها میکند و هیچ گروه مسلمانی برای ستیز به راه نمیاندازد حتی وقتی عدهای تصمیم میگیرند که عثمان را بکشند، حضرت علی (ع) به فرزند خود امام حسن (ع) سفارش میکند که اجازه ندهد این اتفاق رخ دهد، ولی جامعه انقدر خشونت گرا شده که این کار را انجام میدهد و حتی از حضرت عبور میکند.
* بنابراین سنت دینی ما این است که اجازه ندهیم جامعه رادیکال شود و تلاش میکنیم تا جامعه یک نوع اصلاح اندیشه پیدا کند، اما جامعهای که رادیکال شده، فردا روز حتی از امام علی (ع) هم عبور میکند. این نکته مهم است که چرا حضرت علی (ع) را بعد از ۵ سال حکومت، به شهادت میرسانند و پس از آن خطبههای آنچنانی علیه امام علی (ع) در شام میخوانند؟
* دلیل این است که اجازه ندادیم جامعه تربیت شود و جامعه را رادیکال کردیم و جامعه رادیکال شده همه، حتی خوبها را هم میکشد. به همین دلیل میگوید که رادیکال شدن، رادیکالیزم تولید میکند و معلوم نیست که هر قربانی نماد تحجر باشد بلکه ممکن است که بهترین آدم کشته شود. مثل ماجرای فرقان. ما تحت عنوان کشتن سردمداران کفر آنقدر بر آن دمیدیم، اما این فرقان جور دیگری فهمید و بهترینها در ایران را کشت؛ بنابراین ما باید از ایده ترویج رادیکالیزم اجتناب کنیم، باید نگاه و زبان خود را تغییر دهیم. امروز زبانها دژخیم ساز است و ما فرصت داریم این زبان و رسانه دژخیم را کنار بگذاریم و به جامعه آرامش دهیم.
* وقتی با یک جامعه بزرگ رو به رو هستید یا باید از طریق نهادها و سازمانهای اجتماعی یا از طریق ایدهها یا هر دو با هم جامعه را مدیریت کنید.
* وجود نیروی خودسر یعنی اینکه شما امکان تولید چنین نیرویی را دارید و مخالف هم میتواند نیروی خودسر تولید کند و خشونت کنند و مسئولیت نپذیرند. هر چه در دنیا اتفاق میافتد، میگویند که داعش انجام داده و داعش هم با هدف قدرت نمایی مسئولیت کشتارها را برعهده میگیرد، ولی من یقین دارم که بسیاری از این کشتارها توسط داعش صورت نمیگیرد.
* نیروهای رادیکال و خودسر از دو طرف عمل میکنند، تا حدی که داعش بدون اینکه جایی باشد، مسئولیت انفجار نهادی توسط یک آدم خودسر را برعهده میگیرد در این صورت هم فرد خودسر کار خود را انجام داده و هم داعش از این حوادث بهره میبرد.
دقیقاً مشابه آن که دیده ایم یک نیروی خودسر وجود دارد که این اقدامات مخرب را انجام میدهد، اما کسی مسئولیت آن را نمیپذیرد و میگوید نیروی من نیست، این نوع رادیکالیزم نیروهای بسیار زیادی را فعال میکند و بعد بی سامان میشود، نهادی و ایدهای نیست بلکه براساس منافع است و منفعت تعابیر متفاوت پیدا میکند، اینجاست که جامعه دچار بحران نهادی و سازمانی میشود. سپس دعوای پنهان مستمر شکل میگیرد. در جامعه به بهانه بقا و استمرار؛ منازعه و کشتار را مشروع کردیم.
اگر روز اول درباره مهسا امینی حقایق را گفته بودیم کشتارهای بعدی رخ نمی داد
* اگر روز اول درباره مهسا امینی حقایق را گفته بودیم و اجازه حواشی پس از آن را نمیدادیم، کشتارهای بعدی، بسیج کشی و روحانی کشی و پلیس کشی و آدم کشی پیش نمیآمد و امروز هم اعدام و ترور پیش نمیآمد. ما باید خشونت را تعطیل کنیم. خشونت در دین و فرهنگ ما نیست. شیعه مدام میگوید که ما منتظر منجی هستیم که جهان را تغییر میدهد، در زمانهای که امام زمان (عج) هنوز حضور ندارند، ما مجوز نداریم یکسری اقدامات را انجام دهیم.
* نکته دیگر اینکه فرهنگ ایرانی، فرهنگ سازگاری است و با تهاجم، چپاول و خشونت مخالف است. مردمان ایران بسیار سازگار و محافظه کار هستند، این نکته در شعر و ادبیات ما به وضوح پیداست، حافظ و سعدی در هیچ شعر و جملهای شما را به خشونت دعوت نکرده بلکه ظلم و ستم را نقد میکنند، اما به تخریب هم دعوت نمیکند.
* این در حالی است که در دنیای جدید نماینده یک گروه سیاسی، جریانی را به کشت و کشتار دعوت میکند و میگوید بکشید و بزنید! این تفکر و گفتمان با فرهنگ ایرانی و تفکر شیعی سازگار نیست. به همین دلیل این دو یعنی شیعهای که منتظر ظهور است و فرهنگ ایرانی که میگوید سازگاری کنیم و تخریب نکنیم، با هم همراه شدند و جامعه ایرانی اسلامی شکل گرفته و حکومت اسلامی هم باید این چنین باشد، امروز برخی از ما این اصل و اصول را فراموش کردیم و میخواهیم مبتنی بر یکسری سازههای معلول، جهان را تغییر دهیم که این رویکرد اشتباه است و به بن بست میرسد.
* ما باید به عقب برگردیم و اصلاحاتی را انجام دهیم که در این صورت نگاه و زبان تغییر خواهد کرد، در غیر این صورت نزاعها در خیابانها بیشر خواهد شد و در آینده ممکن است در سطحهای متفاوت خشونتهای متعددی را داشته باشیم.
* فکر نکنیم که اگر از این ساحت گذشت کردیم، همه چیز تمام میشود بلکه این تفکر را در ذهن جامعه فرو کردیم که ما ناتوان هستیم و خودتان تصمیم بگیرید، در واقع سیستم با این رویکرد یک بار دیگر اعلام پیری کرد وگرنه خطای ابتدایی را میپذیرفت و اعلام میکرد خاطیان محاکمه خواهند شد.
امروز باید هم کسی که خیابان را آتش زده و هم فرماندهی که دستور غلط داده یا خطا کرده، هر دو در دادگاههای موازی محاکمه شوند. با چنین رویکردی جمهوری اسلامی اعلام «جوانی» میکرد یا یک نوع تجربگی و پختگی را نشان میداد، اما امروز میگویند که نیروهای حاکمیتی شهید شدند و باقی فاسد هستند! و در حقیقت با این رویکرد «دوگانه سازی» کرد. برای یک بسیجی که در این حوادث جان خود را از دست داده، مراسم ویژهای برگزار میکند، اما معترضین را شبانه خاک میکند و پدر و مادر و اعضای خانواده را تنبیه میکند و اگر کسی اعتراضی کند با او برخورد میشود! چرا چنین رفتاری داریم؟! هر دو جان هستند!
دوگانگی سبب میشود که معترضین مخرب عمل کنند
* باید توجه داشته باشیم که این دوگانگی سبب میشود که معترضین مخرب عمل کنند از جمله اینکه در دانشگاه درس نمیخواند، اگر نابغه هست مهاجرت میکند، اگر پولدار هست، در داخل کشور سرمایه گذاری نمیکند و سرمایه خود را به خارج از کشور منتقل میکند، کالای تقلبی وارد میکند، اگر کارشناس ادارهای است کار را پیش نمیبرد و سر ساعت به محل کار نمیآید یا اگر به محل کار آمد، خلاف تصمیم میگیرد، رشوه میگیرد، پروژه را عقب میاندازد یا تصمیم گیری غلط میکند. از سوی دیگر اگر خانم هست، فرمانروایی خانه نمیکند، مدنی عمل نمیکند و رادیکالیزم میشود و خلاصه اینکه در همه عرصهها فاجعه رخ میدهد.
* اولین وظیفه روحانیت مسئولیت پذیری در حوزه دین است که به نظر من گروه بزرگی این مسئولیت را رها کرده و مسئولیت پذیری در حوزه دین و دینداران و بی دینان ندارد. من معتقدم روحانیون مسئول دینداران نیستند بلکه مسئول بی دینان کشور هستند چرا که تکلیف دینداران مشخص است، آنها به فرایض، قرآن و احکام توجه میکنند، مساله اصلی کسانی هستند که بی دین شدند و روحانیت باید وظیفه خود در قبال این افراد را با زبان مناسب به انجام برساند.
* امروز باید به جای دو گانه سازی دیندار و بی دین، ولایی و غیر ولایی، زبان مناسب و تأثیرگذار به منظور ارتباط با بی دینها را یافت و در واقع یک نظام تبلیغی دیگری دنبال کرد.
* در حال حاضر کسانی که مشکل دین پیدا کردند، افزایش یافتند. در دهههای اخیر بر گروه بی دینها یا کسانی که تغییر دین داشتند، افزوده شده است. آخرین آمار تحقیقات اجتماعی نشان میدهد که تعداد کسانی که نماز میخوانند کاهش یافته است.
نکته دیگر اینکه تعداد کسانی که خمس میدهند، بسیار کاهش یافته است، تعداد کسانی که حاضر هستند شعائر دینی را رعایت کنند، کم شده است به همین دلیل تأکید دارم که وظیفه اصلی روحانیت سیاست نیست؛ روحانیت باید به کانون اصلی خود بازگردد و فهم مخاطب را در دستور کار قرار دهد.
اگر روحانیت به وظایف اصلی خود عمل کند تحول در سیاست هم رخ می دهد
* من متخصص دین نیستم که به روحانیت پیشنهادی در این زمینه دهم، ولی به عنوان یک جامعه شناس میتوانم بگویم که اگر روحانیت به وظایف اصلی خود عمل کند و به کانون اصلی خود بازگردد، نتیجه این تحول به طور ناخواسته در حوزه سیاست دیده میشود.
* نکته دیگر اینکه اگر روحانیت به طور مستقیم با مردم صحبت کند، کسی حرف او را گوش نمیدهد و یک شکست دوباره است، به همین دلیل روحانیت و علما باید با نخبگان به عنوان نیروهای میاندار صحبت کنند و این نخبگان یا نیروهای میاندار صحبتهای روحانیت را به جامعه منتقل کند تا مورد پذیرش قرار گیرد.
* ما در مرحله ظهور دینداری جدید در ایران هستیم، امروز طرح یک نظام معنایی جدید از دینداری در جامعه ضروری است در غیر این صورت همین جمعیت به سراغ دینداری دیگری میروند که ممکن است شبه شیعه یا غیر آن باشد، ولی حتماً دینی است. در این برهه مهم این است که روحانیت آن عرصه متولد شود؛ آیت اللههایی که غیر سیاسی هستند.
* جامعه از چنین اعتراضی گذر کرده و دنبال این قالب از اعتراضات یا تظاهرات نیست. وقتی مردم را دعوت به آرامش و مصالحه میکنید باید با محبت بوده و زبان خوبی داشته باشید، امروز این حس خوب میان بخشهای بزرگی از جامعه و حاکمیت از بین رفته است، مردم معترض هستند و با شیوههای مختلف کنش سیاسی دارند.
این قالب از اعتراض برای مردم نیست بلکه برای احزاب است، اما آیا جمهوری اسلامی قدرت پذیرش احزاب را دارد؟ اگر نظام حزبی پذیرفته شود، علاوه بر اینکه هیچ شخصی خارج از این احزاب رییس جمهور نخواهد شد و شورای نگهبان نمیتواند رییس جمهور تولید کند، تمام اعتراضات از طریق این کانالها شکل میگیرد و خواسته معترضان تا رسیدن به نتیجه پیگیری میشود، در چنین جامعهای دموکراسی مدنی اتفاق میافتد. اما متأسفانه امروز با یک «نفهمی» در مراکز مهم رو به رو هستیم و افرادی که باید این سیاست را در پیش بگیرند هنوز متوجه عمق ماجرا نشدند.
دانشگاه دو گانه است
* دانشگاه دو گانه است؛ یک بخش نماینده حاکمیت در قالب بسیج هستند و یک اکثریت غیر از آن دارد. به نظر من ۵ تا ۷ درصد دانشگاه نیروی حاکمیتی هستند و بیش از ۹۰ و چند درصد غیر حاکمیتی میباشند که در این ۹۰ و چند درصد لایههای متفاوتی وجود دارد و حدود ۱۰ درصد آن کاملاً رادیکال است و زبان و وضعیت موجود را نمیپذیرد، بنابراین ۸۰ درصد جامعه دانشگاهی وضعیت موجود را نمیپذیرند و طالب تغییر هستند، اما به رادیکالیزم افراطی تن نمیدهند. این گروه خواهان تغییرات اصلاح گرایانه از جمله تغییرات در نظام دانشگاهی و علم، قراردادهای بین المللی و نظام سیاسی در کشور هستند.
* ما امروز در دانشگاه صدای رادیکالها را بیشتر میشنویم، چون اجازه نمیدهیم ۸۰ درصد جامعه دانشگاهی بازیگری اصلاح طلبانه داشته باشد و صدای آن نیروی ۱۰ درصد بلند است و میان آنها و ۷ درصد نماینده حاکمیت تعارضات شکل میگیرد که نمونه تعارض میان این دو گروه در دانشگاه شریف، تهران، علامه، آزاد و دانشگاههای دیگر دیده شد.
مملکت ما افراد پخته ای مثل ایشان را دارد و ادم هایی مثل زاکانی و جلیلی و رضایی و قالیباف و رییسی بعنوان کاندیدای ریاست جمهوری ثبت نام می کنند و تایید می شوند
ببخشید کسی میدونه این کلید ش کجاست؟!!
قربون دستتون یکی بره فشارش بده
حیف که نبود
جامعه شناس نون به نرخ روز خور