فیلترینگ یا خودتحریمی در جنگ روایتها !
عباس رضایی ثمرین*
این جنگ نه فقط یک تراژدی تمامعیار غیرانسانی، بلکه نمایشی از بهرهگیری از قدرت رسانه برای مدیریت ادراک جمعی به شمار میرود. چرا که با وجود ارتکاب متعدد جنایات جنگی و کشتار و مستمر غیرنظامیان توسط اسرائیل، رسانههای موثر و بزرگ جهانی، عمدتا با بهرهگیری از پیشرفتهترین تکنیکهای روانشناختی و ارتباطی، تلاش گستردهای را برای مدیریت افکار عمومی جهان انجام دادند. این تکنیکها که حاصل دههها تجربه در زمینه جنگ روانی و عملیات رسانهای بود، از واژهگزینی دقیق و حسابشده تا مهندسی خبر را شامل میشد و استفاده از اصطلاحات خنثی برای توصیف کشتار غیرنظامیان، برجستهسازی گزینشی اخبار، و ارائه تصویری تحریفشده از واقعیت، تنها بخشی از این عملیات پیچیده رسانهای بود.
علیرغم استفاده از این تکنیکهای پیچیده که پیش از این در یادداشت دیگری مفصلا به آن پرداختهام؛ اما صدای قربانیان جنگ در غزه و لبنان خاموش نشد و جهان از جنایتهای عریانی که بویژه در نوار غزه در حال انجام بود، بیخبر نماند. آنچه معادلات را بر هم زد و توانست کانال آلترناتیوی برای روایت حقایق جنگ غزه بگشاید، قدرت دموکراتیک و غیرقابل کنترل رسانههای اجتماعی بود. به واسطه این پلتفرمها بود که علی رغم سانسور خبری و سوگیری غیرانسانی رسانههای جریان اصلی در گزارش جنایات اسرائیل، صدای قربانیان، به گوش جهانیان رسید و تلاشها برای سانسور حقایق عقیم ماند.
نقش رسانههای اجتماعی در این میان چند وجهی و حائز اهمیت بود؛ اول اینکه، این پلتفرمها امکان مستندسازی لحظه به لحظه فجایع را فراهم کردند. در درجه دوم، آنها با قابلیت اشتراکگذاری سریع و گسترده محتوا، امکان رسیدن صدای مظلومان به گوش جهانیان را میسر ساختند. در گام سوم نیز، ماهیت تعاملی این رسانهها، امکان شکلگیری موجهای همبستگی جهانی را فراهم آورد.
علیرغم تمام انتقاداتی که از برخی کژکارکردهای رسانههای اجتماعی مطرح است؛ از رواج خشونت و رادیکالیسم سیاسی گرفته تا دستکاری واقعیت یا انحراف افکار عمومی، واقعیت این است که ظهور این رسانهها نقطه عطفی در تاریخ ارتباطات به شمار میآید. با این پلتفرمها امکان تولید و انتشار پیام از انحصار نخبگان و صاحبان قدرت خارج شده و به دست توده مردم رسیده است. این تحول بنیادین، از یک سو، به شکلگیری جنبشهای اجتماعی و سیاسی جدید منجر شده که خارج از ساختارهای سنتی قدرت شکل میگیرند و از سوی دیگر، امکان به چالش کشیدن روایتهای رسمی و ارائه روایتهای بدیل را فراهم کرده است.
تجربه جنگ غزه نمایش درخشانی از همین قابلیت رسانههای اجتماعی بود و هست. جایی که شبکههای اجتماعی، توانستند انحصار رسانههای جریان اصلی را در هم بشکنند و افق متفاوتی را در عرصه اطلاعرسانی باز کنند. آنها نه تنها به افشای واقعیتهای پنهان پرداختند، بلکه موجب شکلگیری موجی از همبستگی جهانی با فلسطینیها و اعتراضات گسترده در سراسر دنیا شدند.
در این میان، در حالی که کاربران و فعالان رسانهای در سراسر جهان با استفاده از پلتفرمهای اجتماعی به تولید محتوای موثر علیه جنایات رژیم صهیونیستی میپردازند، کاربران ایرانی به دلیل فیلترینگ این سکوها، عملاً از حضور مؤثر در این عرصه محروم شدهاند. این وضعیت باعث شده تا صدای قویترین حامی مردم فلسطین در میدان نبرد، در فضای رسانهای جهان به سختی شنیده شود. این سیاست، نشانه نوعی پارادوکس در سیاستگذاری است که میتوان با عنوان «شکاف میدان و رسانه» از آن یاد کرد. این رویکرد متناقض در چند لایه قابل بررسی است.
در لایه نخست، این سیاست واجد نوعی تناقض راهبردی است؛ در حالی که ایران چه به لحاظ معنوی و چه به لحاظ مادی، مهمترین حامی جریان مقاومت است، در عرصه روایتگری این حمایتها عملاً منفعل است، چرا که امکان تولیدمحتوای کاربرمحور را در این زمینه به دست خود مسدود کرده است. در عین حال در شرایطی که هر اقدام حمایتی ایران با شدیدترین تبلیغات منفی رسانههای غربی مواجه میشود، ابزارهای دفاع رسانهای از کنشگران داخلی سلب شده است.
در لایه دوم پیامدهای ژئوپلیتیک این سیاست قابل بررسی است؛ خلأ حضور مؤثر ایران در فضای رسانهای، فرصت یارگیری راهبردی را از کشور سلب میکند، عدم توانایی در تبیین مواضع و اقدامات برای افکار عمومی جهان، هزینههای سیاسی اقدامات حمایتی را افزایش میدهد و نهایتا اینکه غیبت در عرصه روایتگری، عملاً باعث میشود تصویر ایران در بحران غزه، تماماً توسط رسانههای معارض ترسیم شود.
سیاست محدودیت دسترسی به پلتفرمهای رسانههای اجتماعی، در عرصه بینالملل یک فرصتسوزی تمام عیار است. چرا که به واسطه این سیاست، میلیونها کاربر ایرانی که میتوانستند به عنوان سفیران رسانهای عمل کنند، عملاً از صحنه کارزار رسانهای حذف شدهاند. ظرفیت عظیم تولید محتوای فارسیزبان در حمایت از مقاومت، به دلیل محدودیتهای دسترسی، بلااستفاده مانده است و فرصتهای بیشمار برای تعامل با افکار عمومی جهان و تبیین مواضع ایران از دست میرود.
این محدودیتها پیامدهای عملی متعددی هم به همراه داشته است؛ در سطح قدرت نرم، این رویکرد سبب کاهش توان تاثیرگذاری بر افکار عمومی جهان، ناتوانی در خنثیسازی عملیات روانی دشمنان ایران و از دست رفتن فرصتهای دیپلماسی عمومی شده است. از نظر همبستگی داخلی با جریان مقاومت نیز این خطای سیاستی منجر به کاهش مشارکت موثر مردم در حمایت رسانهای از مقاومت و تضعیف انگیزههای اجتماعی برای حمایت از آرمان فلسطین شده است.
تجربه یک سال گذشته به خوبی نشان داده که در نبرد روایتها، آنچه اهمیت دارد، نه کنترل و محدودسازی، بلکه توانمندسازی و استفاده هوشمندانه از ظرفیتهای رسانهای است. جهان امروز، جهان روایتهاست و قدرت نظامی و سیاسی، بدون پشتوانه رسانهای، نمیتواند به تنهایی منافع راهبردی کشور را تأمین کند. چنانکه از تحولات یک سال اخیر منطقه قابل فهم است، رسانههای اجتماعی، علیرغم تمام محدودیتها، میتوانند نقشی تعیینکننده در انتشار حقایق و شکلدهی به افکار عمومی جهان داشته باشند. پیش از این درباب خسارتهای وسیع استمرار سیاست غلط فیلترینگ شبکههای اجتماعی، بسیار سخن گفته شده است. اما از منظر اهداف و سیاستهای استراتژیک منطقهای و بینالمللی کشور نیز ادامه این سیاست، آسیبزا و واجد پیامدهای جبرانناپذیر است. شاید روزی که شهروندان فلسطینی از میان آوار خانههای ویران شده، تصاویر جنایات اسرائیل را به جهان مخابره میکردند، کسی تصور نمیکرد همین تصاویر و ویدئوهای کوتاه بتوانند معادله رسانهای جنگ را تغییر دهند. اما امروز شاهدیم که یک شهروند عادی با تلفن همراه خود میتواند روایتهای یکسویه رسانههای جریان اصلی را به چالش بکشد. اصرار بر استمرار محرومیت میلیونها ایرانی از این امکان سرنوشتساز، اقدامی آشکارا خلاف منافع ملی است.
*روزنامهنگار و پژوهشگر رسانه