تاریخ انتشار: ۱۰:۲۷ - ۰۸ بهمن ۱۳۹۵
نگاه رویداد۲۴ به جشنواره تئاتر فجر

شیشه؛ فرصتي كه كارگردان از دست داد

شیشه یک مونولوگ کوتاه چهل و پنج دقیقه‌ای است. این کوتاه بودن می‌توانست به نقطه قوت اثر بدل شود اگر کارگردان فقط به رها می‌پرداخت و پدیده مهاجرت را از زاویه زندگی شخصی او بررسی می‌کرد.
رویداد۲۴مازیار وکیلی: شیشه یک مونولوگ کوتاه چهل و پنج دقیقه‌ای است. این کوتاه بودن می‌توانست به نقطه قوت اثر بدل شود اگر کارگردان فقط به رها می‌پرداخت و پدیده مهاجرت را از زاویه زندگی شخصی او بررسی می‌کرد.

مهاجرت یکی از آن پدیده‌های بی‎زمان و مکانی است که می‌توان در هر تاریخی درباره آن قصه گفت و حرف زد. مهاجرت افراد مختلف به سرزمینی دیگر یک علت مشترک دارد و آن علت چیزی نیست جز رسیدن به یک زندگی بهتر.

اما جدای از این علت جهانشمول، دلایل رسیدن به مرحله‌ای از سختی و بی‌تابی که فرد وادار به مهاجرت می‌شود در هر سرزمین متفاوت است. 

این تشابه و تضاد جالب باعث می‌شود مضمونی مثل مهاجرت هیچ‌گاه کهنه نشود و بتوان درباره آن در تمامی زمان‌ها حرف زد. به نظر می‌رسد دلیل این‌که امیر دژاکام نمایش را به زبان انگلیسی اجرا کرده هم همین باشد.

استفاده از زبان انگلیسی این کمک را به مخاطب می‌کند تا به موضوعات جهان‌شمول‌تری در ارتباط با مهاجرت فکر کند، کما ‌اینکه خود نمایش هم در طول مدت کوتاهش به مفاهیم جهان‌شمولی مثل فشار، استرس و مشکلات خانوادگی اشاره می‌کند که ممکن است در هر نقطه‌ای از جهان این مسائل و مصائب وجود داشته باشد. 

اتفاقاً نمایش تا جایی که رها از مصائب شخصی‌اش صحبت می‌کند تاثیرگذار است. ردپای عشق ناکامش به سهراب پسرکی نوازنده که او را از ته قلب دوست داشته به نمایش سویه عاطفی پررنگی بخشیده که باعث می‌شود تماشاگران با شخصیت رها همزاد پنداری کنند.

رها، در این واگویه پس از مرگ با حسرت از پسرکی صحبت می‌کند که عاشقانه به او علاقه داشته، اما او به خاطر تمرکز بیمارگون و افراطی‌اش روی تحصیل و تلاش همه‌جانبه‌اش برای اخذ مدرک دکترا عشق پسر را پس زده و حالا دارد با حسرت از آن پسر حرف می‌زند.

لحظات عاطفی این نمایش به مدد استفاده از موسیقی انتخابی به شدت درست کارگردان جذاب از کار درآمده و تماشاگر در لحظه‌ای که موسیقی لئونارد کهن و هتل آریزونا گروه ایگلز از گوشی رها پخش می‌شود علت حسرت‌های پس از مرگ او را درک می‌کند.

حتی جایی که رها در پایان نمایش با زبان فارسی دست و پا شکسته شروع به خواندن شعری از فروغ فرخزاد می‌کند و آن حسرت ابدی عشق ناکامش را به یاد می‌آورد ما کمی دلمان می‌لرزد که شاید هیچ چیز ارزش عشق را نداشته باشد حتی مدرک دکترا.

دیالوگ‌های این قسمت نمایش به شدت تاثیرگذار و جذاب است. خصوصاً آن‌جایی که رها با حسرتی باورپذیر از ارزش نگاه کردن به چشمان معشوق حرف می‌زند و از تماشاگران می‌خواهد به این موضوع فکر کنند که آیا غوطه خوردن در چشمان معشوق مهم‌تر است یا نگاه به وقایع سوریه، عراق و افغانستان.

اما موضوع دیگری که نمایش روی آن دست می‌گذارد و موضوع مهمی هم است مشکلات خانوادگی رها برای مهاجرت است. این‌که او قرار بوده مدرک دکترا بگیرد تا پدرش با آن پز بدهد. در بسیاری از خانواده‌ها فرزندان نه موجوداتی مختار و آزاد در انتخاب مسیر زندگی‌شان که موجوداتی هستند مجبور که باید جبران‌کننده تمامی ناکامی‌های والدین‌شان باشند. این موضوع باعث وارد آمدن استرس زیادی  فرزندان این خانواده‌ها می‌شود به طوری که آن‌ها در تمام لحظات زندگی‌شان خودشان را موظف می‌بینند که خواسته‌های والدیشان را تامین کنند.

این سبک زندگی، سبک زندگی سالمی نیست. جهانی است مملو از ترس و فشار و استرس. فرد در چنین جهانی ذره‌ای اختیار و اراده برای ساختن دنیایی به دلخواه خودش ندارد و همیشه خودش را در حصاری تنگ احساس می‌کند. حصاری که رها را مجبور به مهاجرت غیر قانونی می‌کند و نهایت چنین تصمیم دیوانه‌واری مرگ است. اما مشکل نمایش از آن‌جایی آغاز می‌شود که تلاش می‌کند در کنار دلایل شخصی رها برای مهاجرت پای مسائل سیاسی را هم به میان بکشد. طرح چنین نکاتی که از فرط شنیده شدن بدل به کلیشه‌هایی مستعمل شده‌اند ملال‌آور است.

ملال‌آور از آن جهت که ما این موضوعات را بارها شنیده‌ایم و دلیلی ندارد بار دیگر آن‌ها را بشنویم. جدای از آن طرح این موضوعات تطابقی با شخصیت رها ندارد. رهایی که انقدر درگیر درس بوده و طبق تاکید چندباره خودش دغدغه دیگری جز درس نداشته از کجا به این تحلیل شیوا از مسائل سیاسی جهان رسیده است؟ جدای از آن نمایش چند تکه سیاسی/انتقادی هم می‌پراند که باعث تضعیف و نزول وحشتناک اثر می‌شود. مثل آن‌جایی رها می‌گوید در علم و صنعت درس می‌خواند یا آن‌جایی که از حجاب حرف می‌زند.

این اشارات گل‌درشت از نظر کیفیت در مرتبه بسیار پایینی قرار می‌گیرند و آن بخش شخصی نمایش را هم ضایع می‌کنند. به شخصه دوست داشتم رها بیشتر از این‌ها از عشق و خانواده حرف می‌زد. نمایش شیشه می‌توانست یک اجرای شخصی به شدت تاثیرگذار باشد از دختری که ناکامی را لمس کرده و این ناکامی شخصی او را به کام مرگ کشانده است. دختری که حتی در لحظه مرگ هم نمی‌تواند به مادر، پدر و عشق از دست رفته‌اش فکر نکند. 

حتی اگر آن‌ها بخشی از دلایل مرگ او باشند. اما در شکل فعلی شیشه نمایش از دست رفته‌ای است که قسمت‌های خوبش را فدای زدن حرف‌های بزرگ کرده است. حرف‌هایی که انقدر بزرگ هستند که نمی‌توان در چهل و پنج دقیقه برایشان نسخه پیچید. شیشه نمایش رها است. یک نمایش شخصی. درباره یک تئوریسین سیاسی نیست که دنبال علل ناکامی‌اش در سیاست بگردد.

شیشه بعد از پایان بیشتر از آن‌که برای مخاطب شوق و لذت به یادگار بگذارد، باعث حسرتش می‌شود. حسرت فرصتی که کارگردان از دست داد تا کمی هم حرف‌های بزرگ بزند، اما نتوانست و شیشه را بدل به نمایشی متوسط کرد.

نظرات شما