تاریخ انتشار: ۱۸:۰۳ - ۲۵ اسفند ۱۳۹۶

«حاجی فیروز»های خودمان کجا رفتند؟

براستی «حاجی فیروز» که بود و از چه زمانی، سیاه بازی در آستانه نوروز و روزهای آخر سال، در سرزمین ما باب شد؟

رویداد۲۴-براستی «حاجی فیروز» که بود و از چه زمانی، سیاه بازی در آستانه نوروز و روزهای آخر سال، در سرزمین ما باب شد؟حسین مسلم/ مرد بینوا با حرکات مضحک سر و بدن، در میان ماشین‌هایی که پشت چراغ قرمز ایستاده‌اند، می‌چرخد و شکلک درمی‌آورد. بخش‌هایی از صورت نحیف و گردن باریکش را سرسری و با عجله سیاه کرده و پیراهن قرمز رنگ و رورفته‌ای هم به تن کرده است. صداهایی که از حلقومش بیرون می‌آید، مثل دایره زدن و دیگر حرکاتش، ناموزون و ناهنجار است! شک ندارم که در تمام عمرش نه آوازی خوانده و نه هیچ شعله شوقی در دلی افروخته؛ از سر تا پایش فلاکت می‌بارد. بی‌تردید، فقر و استیصال و بدبختی‌است که او را واداشته تا در این چند شب مانده به نوروز، به زعم خود، نقش حاجی فیروز را بازی کند و لقمه نانی کاسب شود. مثل روز روشن است که به‌دنبال تکدّی است، تا نمایشی شادی بخش! شکلک‌ها و ادا واطوار ناشیانه اش، بیش از آنکه بیننده را به خنده بیندازد، رقّت و ترحم‌اش را برمی‌انگیزد! با خود می‌پرسم، مگر نه این است که «حاجی فیروز» قرار بوده با خود موجی از شادی به‌همراه بیاورد؟ مگر نه این است که قرار بوده با حرکات و کرشمه‌ها و آوازهای دلنشین اش، غم‌ها را بشوید؟ پس چرا این روزها یا خبری از حاجی فیروزها نیست و اگر هم هست، باید این باشد؟ بگذریم از آن انگشت شمارانی که در گوشه و کنار، استثنا به حساب می‌آیند تا قاعده!

براستی «حاجی فیروز» که بود و از چه زمانی، سیاه بازی در آستانه نوروز و روزهای آخر سال، در سرزمین ما باب شد؟ چه شده که فیروزها بی‌خبر گذاشته‌اند و رفته‌اند و رفتن‌شان به دنیای افسانه‌ها‌ هم، چیزی بیشتر از فراموشی به‌دنبال ندارد. آنچه مسلم است، رفته‌اند. از خیابان‌های تهران و باقی شهرها رفته‌اند. آری، سیاه‌ها رفته‌اند. تا بوده این بوده که عید پیش از آمدنش، «حاجی فیروز»ها را به‌عنوان پیام آوران سبزی و بهار می‌فرستاد. سیاه‌ها می‌آمدند، برای ریشخند کردن سیاهی!... و
می‌خواندند:
-
حاجی فیروزه... سالی یه روزه... اصل کار امروزه...
و زمستان با رقص «حاجی فیروز»ها پایان می‌گرفت و بهار شتابناک از راه می‌رسید.
 
حاجی «فیروز»ها، نگاهبانان آتش هماره روشنی بودند که خاموشی نمی‌دانست. روی سیاه‌شان نیز ناشی از سیاهی دود همین آتش و شاهدی بر همین مدعا بود. همچنین سرخ می‌پوشیدند، چراکه لباس نگاهبان آتش در آیین میترا سرخ بود. بعدتر، فیروزها، با دست یازی به‌همین پیشینه، «روسیاه کردگان» داوطلبی بودند که داوطلبانه و با جان و دل چهره‌شان را سیاه می‌کردند و برای امیدبخشی به میان مردمان- سفیدها- می‌رفتند. لبخند بر لب‌ها می‌آوردند و شادی می‌پراکندند و همه دوستشان داشتند.
هدف، مسرت بخشی بود. غم‌ها باید زدوده می‌شدند و مسئولیت این کار را نیز «فیروز»ها بر عهده داشتند که صمیمانه و با جان و دل قدم پیش می‌گذاشتند.... حتی اگر کوهی از غم بر شانه‌های‌شان سنگینی می‌کرد و در خلوت‌شان، یک چشم‌شان اشک بود و چشم دیگرشان خون، به‌میان مردم که می‌آمدند، تو گویی شادترین آدم‌های روزگارند! چرا؟ چون شادی را باور داشتند و با جان و دل پذیرفته بودند که پیام آوران شادی‌اند.
حالا در آستانه نوروز در کوچه و خیابان می‌چرخیم و به دنبالشان می‌گردیم. انگار نه انگار که حاجی فیروزها اصلاً وجود داشته‌اند!
آنانی که از خیلی پیشترها، سنتی را بانی شدند تا با آواها و کرشمه‌های خود به رگ‌های شهرها خونی تازه بدهند. آنانی که می‌خواندند. درست در چنین روزهایی: چه صمیمی، چه پرشور؛ تا بهروزی‌ها فراموش نگردد... امروز اما زمان و زمانه چنان پیش رفته و مردم چنان زندگی را جدی گرفته‌اند که انگار دیگر زمان تفریح و خنده گذشته است و وقتی برای این سنت‌ها ندارند! به‌جای این کارها می‌توانند از روی صفحه گوشی‌های‌شان جوک بخوانند و برای هم تعریف کنند. چه باک، که دیگر لطیفه قشنگی نشنوی! لطیف‌هایی که پرده دری نکند، تحقیر نکند و نمایشی از استهزاء نباشد... و آدم را بدون این‌ها بخنداند. مگر خنده و شادی دوای هر درد بیدرمانی نبود؟ آن هم در روزهایی که میهمان عزیزکرده‌ای چون بهار پشت در باشد.
و در چنین ایامی، «فیروز»ها، که خنده بر لب‌ها می‌کاشتند و شادی می‌آوردند، دیگر جایی در میان ما ندارند! و چنان که گفتم، آنها هم که هستند (و واقعاً شبیه فیروزند) چنان کم شمارند، که به حساب نمی‌آیند.
اینجاست که باید مرگ یک نمایش را باور کرد، مرگ نمایش «فیروز»ها را؛ یک نمایش اصیل ایرانی، که نمایش گردان‌هایش گذاشتند و رفتند. مردند. اما پرده نیفتاده و این نمایش، انگار که اصلاً نه تماشاگری داشته و نه اصلاً تماشایی در کار بوده!
با همه اینها، چه با این سیاه‌ها و چه بدون آنها، با همه بایدها و نبایدها، شایدها و نشایدها، عید، عید است و حال و هوایی که نوروز با خود می‌آورد برای ما ایرانی‌ها مملو از سبکباری و تازگی است. کیست که منکر آن باشد؟ از این رو، چه نوروز امسال، چه نوروز سال بعد و چه نوروز صد سال بعد، باز همدیگر را خواهیم دید و باز لبخند خواهیم زد و باز به یکدیگر خواهیم گفت: «عید شما مبارک...  «

 

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
نظرات شما