بن حجاج زبیدی کیست؟
رویداد۲۴ هدی کاشانیان: عمرو بن حجاج بن عبد اللّه بن عبد العزیز بن کعب مذحجی زبیدی، از سران کوفه و شوهرخواهر هانی بن عروه بود. او از قبیله زبید یمن و از جمله خواص این شهر بود که در زمان حیات رسول خدا (ص) ایمان آورد، با این حال، اگرچه وی از اشراف و زعمای قوم خود در یمن بود، ولی از نقش آفرینی او در عصر پیامبر (ص) گزارشی وجود ندارد. در دوران کوتاه مدت خلافت امیرالمومنین و امام حسن مجتبی (ع)، تحولات جهان اسلام به گونهای رقم خورد که غبار و فتنه جامعه اسلامی را فراگرفت و این دوران، بزنگاه خوبی برای سنجش بصیرت خواص شد. خواصی که باید بر اساس سنت و سیره نبوی از امام علی (ع) و فرزندانش تبعیت میکردند و یا اینکه برای خوش خدمتی به خاندان اموی و دست انداختن به بیت المال مسلمین، سبب شد او چشمهای خود را بر حقایق مسلم جامعه اسلامی ببندند و به طرفداری از امویان بپردازند.
در زمان امارت زیاد بن ابیه بر کوفه، از یاران و طرفداران او شد و وفاداری خود به حکومت بنی امیه را با امضای شهادتنامه دروغین تمرد حجر بن عدی از حکومت معاویه را به اثبات رساند؛ شهادتنامهای که بهانه معاویه برای شهادت حجر شد. عمرو بن حجاج زبیدی یکی از شخصیتهای مهم در واقعه کربلا و از دشمنان سرسخت امام حسین (ع) بود. او یکی از فرماندهان سپاه عمر بن سعد، فرمانده کل سپاه یزید در نبرد کربلا بود و نقش فعالی در جنگ علیه امام زو یارانش داشت.
نقش عمرو بن حجاج در واقعه کربلا
عمرو بن حجاج یکی از سران کوفه در زمان امام حسین (ع) بود. او ابتدا یکی از افرادی بود که به امام نامه نوشته بودند و با تاکید از امام شتاب در آمدن به کوفه را خواسته بودند، اما بعدا از یاران ابن زیاد شد و هنگامی که معلوم شد برادر زنش هانی بن عروه مسلم بن عقیل را در خانهاش جای داده است از کسانی بود که به دستور عبیدالله، هانی بن عروه را به قصر کشاند و موجبات اسارت و بعد شهادت او را فراهم آورد و با دادن خبر دروغین سلامت هانى، مانع یورش قبیله مذحج به قصر ابن زیاد شد. او همچنین در پراکنده کردن یاران مسلم بن عقیل تلاش بسیار کرد.
عمرو بن حجاج آب را بر امام حسین (ع) بست
عمرو بن حجاج، از کسانی بود که برای امام حسین (ع) نامه نوشت و وی را به عراق دعوت کرد. اما پس از شهادت هانی بن عروه، از طرف طایفه مذحج، به ابن زیاد اعلام وفاداری کرد. روایت است هنگامی که عمر بن سعد در هفتم محرم او را با پانصد سوار بر شریعه فرات مأمور کرد، او خطاب به امام حسین (ع) گفت: «ای حسین! این آب فرات است که از آن سگها، الاغها و خوکها مینوشند. اما به خدا سوگند! تو از آن جرعهای هم نمینوشی تا این که در آتش دوزخ از حمیم آن بنوشی».
همچنین روایت است پس از بسته شدن راه آب، امام (ع) حضرت العباس (ع) را به حضور طلبید و به ایشان فرمودند که شبانه و به پرچمداری نافع بن هلال با سی سوار و بیست پیاده، به سوی فرات رفته آب به خیمهها برسانند.
حضرت عباس (ع) و یارانش در حالی که نافع در جلو آنها در حرکت بود به سوی رود فرات به راه افتادند. عمرو بن حجاج زبیدی، که مامور حراست از فرات بود، فریاد زد: «کیستی؟» نافع گفت: «از پسر عموهای تو؛ آمدهایم از این آب که ما را از آن منع کردهاید بنوشیم» عمرو گفت: «گوارایت باد بنوش! ولی برای حسین (ع) از این آب نبر»، اما نافع در جواب گفت: «نه؛ به خداسوگند، تا زمانی که حسین (ع)، خاندان و یاران همراهش تشنهاند من قطرهای از این آب نخواهم نوشید.» پس میان نیروهای عمرو بن حجاج و یاران امام (ع) جنگ در گرفت که به لطف الهی و به یُمن رشادتهای عباس بن علی (ع) و شجاعتهای نافع بن هلال و دیگران، یاران امام (ع) موفق شدند ضمن کشته و زخمیکردن چندین تن از دشمنان، آب به خیمههای امام (ع) برسانند.
عمرو بن حجاج در روز عاشورا
عمرو، در روز عاشورا فرماندهی جناح راست سپاه عمر بن سعد را بر عهده داشت. یاران تحت فرماندهی او مسلم بن عوسجه را به شهادت رساندند. او پیشنهاد سنگباران کردن یاران امام حسین را مطرح کرد که موافقت عمر بن سعد را در پی داشت.
او در روز عاشورا امام حسین (ع) را خارجی و یزید را امام معرفی کرد؛ و مردم را به جنگ با آن حضرت تحریک میکرد که با واکنش امام حسین (ع) روبهرو شد. عمرو پس از شهادت امام حسین (ع) از سوی عمر بن سعد ماموریت یافت تا به همراه چند نفر دیگر از سران سپاه کوفه سرهای شهدای کربلا را نزد ابن زیاد ببرد.
سرانجام عمرو بن حجاج
در زمان شکلگیری قیام مختار، او به تحریک عبدالله بن مطیع (گماشته عبدالله بن زبیر بر کوفه) پرداخت و از سوی او فرماندهی دو هزار نفر را در جنگ با مختار برعهده گرفت. او همچنین در «یوم السبیع» به کمک دیگر اشراف ناراضی کوفه شتافت و مسئولیت جنگ در محله مراد را به عهده گرفت؛ اما با قبول شکست در برابر مختار و یارانش از کوفه گریخت و راه شراف و واقصه را در پیش گرفت. از آن پس دیگر خبری از او نشد. گفته شده که او خواست به بصره بگریزد؛ اما ترس از شماتت و سرزنش مردم باعث شد به سوی شراف فرار کند، اما از شدت تشنگی از پای در آمد هنوز نیمه جانی در بدن داشت که نیروهای مختار سر رسیدند و سر از بدنش جدا کردند.