آقایان این ماییم که باختیم، نه کیروش
دیشب مزرعه ما سوخت. مزرعه ای که برایش زیاد هزینه کردیم. خوب هم محصول میداد اما خودمان سوزاندیمش. در دو طرف این دعوا، همه ما.
رویداد۲۴ باختیم. این یک پایان بود برای یک مسیر پر تنش. سرانجام روزی میرسید. لحظه سوت پایان بازی با ژاپن، لحظهای بود که همه رسیده بودیم ته خط. کیروش، یک سبک فوتبالی، منتقدان و مدافعانش. جنگ باید جایی مغلوبه میشد و این درست همان نقطه بود.
دیگر نه خبری از حماسه بود نه دو قطب مخالفی. اینجا همان نقطهای بود که انتظارش کشیده میشد. درست نقطه پایان خط.
دیگر نه خبری از حماسه بود نه دو قطب مخالفی. اینجا همان نقطهای بود که انتظارش کشیده میشد. درست نقطه پایان خط.
میتوانست این اتفاق سه روز بعدتر بیفتد. جایی که ما به فینال میرسیدیم و آرزو و حسرت ۴۳ سالهمان هم برآورده میشد. شاید این جماعت روی سکوها یا پای تلویزیونها کمی با شادی و با حس غرور بیشتر به خانههایشان بر میگشتند باز راند دیگری از مبارزه با مشکلات اقتصادی برای شان آغاز میشد، اما انگار باز سهمشان از فوتبال یک تلخ بی پایان بود.
کیروش در پایان این مسیر ۸ ساله از «مسیرمن» گفت. از پایان قصه.
حتی این گفتهها هم تکراری بودند. اینکه میراث تیم زمین چمن خوبیست که به جا مانده، مجموعه تمرینی عالی پک و نسلی از بازیکنان قابل ستایش.
همه این حرفهایی که این قدر کیروش به زبان آورده که خودش میداند حالا دیگر کسی بعد این باخت تلخ مایل به شنیدنش نیست.
در سوی مقابل وقت بره کشان است. بره کشان منتقدانش. خبرنگاران پر شماری که مدتها برای این لحظه، لحظهها را میشمردند و چه هیجانانگیز پاس گل گرفته بودند از کیروش.
از او خواستند عذرخواهی کند و سرمربی جواب داد مسئولیت فنی باخت را میپذیرد. ۸ سال کنار این تیم برای مردم جنگیده و از مردم تشکر کرد. نگفت ببخشید، اما گفت: مسئولیت شکست با اوست و عواقبش را هم پذیرفته که میگوید: «اینجا ته خط است»
آنها که، اما شادی ته چهرههایشان موج میزد، فقط دوست داشتند بشنوند ببخشید.
همان جماعتی که ندیده شادی دستیار کیروش در فینال لیگ قهرمانان آسیا را پیراهن عثمان کردند، حالا شاد بودند و راستش گفتن اینکه چرا باید شاد باشند؟ کمی نامردیست. آنها خود را در مقام انقلابیونی میدیدند که یک دیکتاتور را سرنگون کردند و این زمین خوردن باعث مباهاتشان بود، انگار نه انگار که کیروش نیفتاده. فوتبال ایران افتاده. کشتی ما به گل نشسته و غرق شده.
کی روش، خوب یا بد، دارای دستاورد یا پوچ، هرچه بوده در این بازی دو قطبی رلش را بازی کرده و حالا خودش میگوید این پایان قصه است.
هر طور چرتکه بیاندازد البته بدهکار هم نمیشود. برای همه چیزهایی که خودش گفته، همه پاداشهایی که هوادارانش از صعودهایش جمع زدند و حدود دو برابر مجموع دستمزدهایش میشود و همه فرصتهایی که برای بالیدن به تیمملی در اختیار مقامات عالی و مسئولان دولتی داده است.
او دیشب به ته خط رسید و یحتمل جایی دیگر کارش را از سر میگیرد تا در آستانه ۷۰ سالگی، شاید درنهایت یک جام جهانی دیگر را هم تجربه کند و بعد بازنشسته شود.
اما حاصل فوتبال ما از این همه دعوای ۶ ماهه پایانی چه بوده؟ اشکهای جماعت روی سکوها. نسلی که سوخت و نتوانست ترسش برای رسیدن به فینال را بریزد. دعواهای حیدری نعمتی که از همین امروز برای کرسیهای فدراسیون فوتبال به راه میافتد و تیم ملیمان که باز به، اما و اگر میافتد.
این واقعیت ماجراست. این ما بودیم که باختیم. مزرعه ما سوخت. مزرعهای که برایش زیاد هزینه کردیم. خوب هم محصول میداد، اما خودمان سوزاندیمش. در دو طرف این دعوا، همه ما.
چه آنها که شادند و چه آنها که غمگین. همه با هم باختیم. باختیم و باخت هیچ دستاوردی برایمان ندارد که نه درسی میگیریم و نه اصلاح میشویم برای آینده. باز افتادیم به دور باطل همه حسرتهای ۴ سال به ۴ سالمان و نسلی که همچنان ملیپوش میمانند، اما حالا مهر بازنده روی پیشانیشان حک شده است.
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط