سوم شهریور؛ پایان پهلوی اول/ روس و انگلیس در خاک ایران
ساعت ۴:۳۰ بامداد روز دوشنبه سوم شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی رجب علی منصور نخست وزیر در خانۀ خود خفته بود که پیشخدمت، در اتاق خواب را کوفت و گفت: آقای نخست وزیر! لطفا بیدار شوید... منصور، سراسیمه برخاست و کنار تخت نشست و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ پیشخدمت گفت: سفرای شوروی و انگلستان آمدهاند و میگویند پیام مهمی دارند.
رویداد۲۴ امروز «سوم شهریور» است. «سوم شهریور» یادآور یک نقطۀ عطف در تاریخ ایران معاصر است. سوم شهریور ۱۳۲۰، پایان رضاشاه است. به گونهای که پس از ۲۲ روز پهلویِ اول ناگزیر از ترک سلطنت و خروج از کشور شد.
سوم شهریور ۱۳۲۰ میتوانست به یک فاجعۀ انسانی تمام عیار یا پارهپاره شدن ایران هم بینجامد، اما خوشبختانه ختم به خیر شد.
هرچند تنها اندکی از ایرانیان که در دهۀ نهم عمر به سر میبرند سوم شهریور ۱۳۲۰ را به خاطر میآورند، اما باز میتوان این واقعه را ذیل تاریخ معاصر تعریف کرد.
سوم شهریور ۱۳۲۰ قوای شوروی و انگلستان در جریان جنگ جهانگیر دوم وارد ایران شدند. این در حالی بود که دولت ایران اعلام بیطرفی کرده بود، اما چون در اخراج کارشناسان آلمانی تعلل میکردند همدست هیتلر تلقی شدند و متفقین درصدد برآمدند رضاشاه را گوشمالی دهند و مهمتر از آن انگلیسیها میخواستند از خاک ایران برای رساندن تسلیحات به اتحاد شوروی استفاده کنند و دست آخر هم ایران به این خاطر «پل پیروزی» لقب گرفت.
ساعت ۴:۳۰ بامداد روز دوشنبه سوم شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی رجبعلی منصور نخستوزیر در خانۀ خود خفته بود که پیشخدمت، در اتاق خواب را کوفت و گفت: آقای نخستوزیر! لطفا بیدار شوید.
منصور، سراسیمه برخاست و کنار تخت نشست و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ پیشخدمت گفت: سفرای شوروی و انگلستان آمدهاند و میگویند پیام مهمی دارند.
پیشخدمت که آنان را از قبل میشناخته به میهمانخانه هدایت کرده بود. نخستوزیرمنصور دریافت خبر مهمتر از آن است که فرصت داشته باشد لباس رسمی بپوشد. پس تنها آبی به صورت زد و با همان لباس خواب به میهمانخانه رفت.
دو میهمان گفتند مایلاند جُداجُدا ملاقات کنند. سر ریدرز بولارد سفیر انگلیس (وزیر مختار بریتانیا) بیرون رفت و اسمیرونوف سفیر شوروی و ایوانوف مترجم در تالارِ خانه ماندند.
اسمیرونوف، اما ترجیح داد به زبان فرانسه صحبت کند، چون نخست وزیر، فرانسه میدانست. منتها تنها یک جمله: «به اطلاع تان میرسانم قوای شوروی وارد خاک ایران شدند».
منصور شگفتزده پرسید: ما که اعلام بیطرفی کردهایم! اسمیرونوف، پاسخ نداد و تنها به گلهای قالی نگاه کرد و گفت: وزیر مختار بریتانیا منتظرند.
سرریدرز بولارد سفیر انگلستان وارد شد و یک یادداشت به زبان فارسی را تسلیم رجبعلی منصور کرد که در آن نوشته شده بود: «به خاطر باقی ماندن کارشناسان آلمانی که در جنگ با ما هستند قوای انگلیسی وارد ایران شده اند.»
نخست وزیر پاسخ اعتراضی قبلی را تکرار کرد: به خاطر ۴۰۰ نفری که تحت کنترل شدید پلیس هم بوده اند؟ تازه، آنها را که اخراج کرده ایم!
سفیر گفت: این تصمیم شورای جنگی بریتانیاست. در ضمن اطمینان میدهم حقالامتیاز و حقوق ایران از نفت جنوب کما فیالسابق پرداخت میشود.
آفتاب درآمده بود و عقربههای ساعت روی هم افتاده بود تا ۶:۳۰ را نشان دهد. تا سفیران رفتند نخست وزیر به جواد عامری کفیل وزارت خارجه زنگ زد. به او گفت: آماده باش. ساعت ۷ دنبال شما میآیم. باید به سعد آباد برویم.
یک بار رضا شاه، عامری را به خاطر تأخیر در جلسات شماتت کرده بود و پس از آن تصمیم گرفت خانه را به نزدیکی کاخ منتقل کند تا به سرعت بتواند در جلسات سعدآباد شرکت کند.
زودتر از ۷ صبح به خانۀ عامری رسیدند و کفیل وزارت خارجه تنها نیمی از صورت خود را تراشیده بود. از نخستوزیر خواست فرصت دهد. منصور، اما گفت وقت نیست. من میروم و شما هم زود خود را برسانید.
منصور وارد دفتر کار رضا شاه شد و قبل از آن که توضیح دهد عامری هم رسید. پیدا بود نیم دیگر صورت را با دقت آن طرف نتراشیده است!
خبر را نخستوزیر از دو سفیر شنیده بود و وزیر خارجه از نخستوزیر و حالا شاه از آن دو و از خشم با مُشت روی میز کوفت و دستور داد هر چه سریعتر دو سفیر را احضار کنند.
از عامری خواست بماند و منصور برود به سرعت جلسۀ هیأت دولت را تشکیل دهد.
عقربههای ساعت هفت و نیم صبح را نشان میداد و با خانه سفرا تماس گرفتند. گفتند: خواب اند. یک ساعت بعد. باز همین پاسخ بود. سر انجام ۹ و نیم صبح اعلام آمادگی کردند و ۱۰ و نیم در سعد آباد بودند.
شاه بی درنگ پرسید: «دشمنی بی دلیل، چرا؟» هر دو سکوت کردند. یکی به گلهای قالی چشم دوخته بود و دیگری به منصور. یعنی از نخست وزیرت بپرس.
دیدار طولانی نشد. منصور به رضا شاه گفت توضیح نمیدهند، چون احساس میکنند قبلا در دو یادداشت ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد به قدر کافی هشدار داده بودند.
چون منبع نقل این عبارات خاطرات خود رجبعلی منصور است و رضاشاه خاطره یا در این باره ثبت نکرده مشخص نیست شاه او را سرزنش کرده که اهمیت موضوع را منتقل نکرده بود یا نه.
همان شب ساعد مراغهای سفیر ایران در مسکو هم احضار شده بود و نیمه شب در کرملین - که به ستاد جنگ شوروی بدل شده بود- از زبان مولوتوف وزیر خارجۀ اتحاد شوروی شنیده بود: «دولت ایران به یادداشتهای دوستانۀ ما و انگلستان اعتنا نکرده و حالت جنگ برقرار شده است.»
ساعد در آن نیمه شب بارانی به سرعت خود را به سفارتخانه رساند تا با تهران تماس بگیرد. سفارت را، اما در محاصره نیروهای شوروی دید و دریافت قضیه بسیار جدی است.
اطلاعیه ارتش گواه و تأییدی بود بر خبر بمباران تبریز در ساعت ۵:۳۰ بامداد. درست همان زمانی که سفیر شوروی در خانۀ نخست وزیر بود هواپیماهایشان «باغمیشه» و «مشکان» را در تبریز بمباران کردند. عصر همان روز نیز همین کار را تکرار کردند. تلفات زیاد نبود، اما اطلاعیههایی به سه زبان فارسی و ترکی و ارمنی اعلامیه ریختند. هیچ هواپیمایی برای مقابله برنمی خیزد.
در تهران، اما خیلیها بی خبر بودند. سینماها در دو سآنس شب به زبانهای روسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی فیلمهایی به نمایش گذاشته بودند: تارزان و پسرش، زن بی گناه و ...
کفیل وزارت خارجه به سفارت ایران در لندن و مسکو تلگراف زد تا دلیل بخواهند. اما علت را گفته بودند: بی توجهی به یادداشتهای قبلی برای اخراج سریع کارشناسان آلمانی.
رضاشاه منتظر پاسخ آنان نماند. ساعت یک بعدازظهر روز سوم شهریور ۱۳۲۰ به فرانکلین روزولت رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا تلگراف زد و از او خواست اقدام و در واقع وساطت کند.
به یاد فتحعلی شاه قاجار افتاد شاید که از دست روس و انگلیس به ناپلئون بناپارت در فرانسه پناه برده بود.
انتظار رضا شاه برای پاسخ رییس جمهوری آمریکا ۸ روز تمام به درازا کشید. روز ۱۱ شهریور:
«کشورهایی که مایل اند استقلال خود را حفظ کنند باید در مجاهدۀ عظیم و مشترک شرکت کنند تا مانند آنچه بر سر برخی کشورهای اروپایی آمده غرق و نابود نشوند. دولت من البته از انگلستان و شوروی خواستار اطلاعاتی دربارۀ نقشههای آنی و آتی و قصد و منظورشان شده است.»
پاسخ صریحتر و دل سرد کنندهتر از آن بود که امیدی در دل فروغی برانگیزد. نه مردم حامی او بودند نه ارتش توانی داشت که اگر داشت سران آن روز قبل صورت جلسه «متارکۀ جنگ» را که لفظ محترمانه «تسلیم» بود امضا نمیکردند.
سه روز قبل هم روسها تهران را بمباران کرده و البته بیشتر اعلامیه ریخته بودند. اما مردم را به غایت ترسانده بودند.
ترس شاه این بود که روسها به تهران برسند و او را دستگیر کنند. تنها امید او محمد علی فروغی بود که پس از ۶ سال بی مهری و خانه نشینی دوباره نخست وزیر شده بود.
در خاطرات دکتر سجادی وزیر راه وقت آمده که شاه تصمیم میگیرد تهران را ترک کند و به اصفهان برود تا به دست روسها نیفتد و او مانع میشود.
رضا شاه میماند و شخصا به خانۀ فروغی میرود تا چارهای بیابد و او البته مییابد.
سه راه پیش پای او میگذارند: تغییر سلطنت به جمهوری و این که خود فروغی رییس جمهور شود و نمیپذیرد.
نام ساعد مراغهای را هم به خاطر ارتباط با روسها مطرح میکنند، اما منتفی میشود.
راه دوم این که سلطنت قاجار بازگردد و خود محمد حسن میرزا ولیعهد یا پسرش حمید میرزا شاه شوند! محمد حسن میرزا (شاهزاده محمد حسن)، اما «پرت و غیر منطقی» توصیف میشود. پسرش حمید میرزا یا شاهزاده حمید نیز نام خود را به «دیوید دروماندا» تغییر داده و یک کلمه هم فارسی نمیدانست! پس این گزینهها هم حذف میشوند.
راه سوم این که رضا شاه کنار برود و یکی از پسرانش – غیر ولیعهد- شاه شود. فروغی، اما موفق میشود به جای شاپور غلامرضا، محمد رضای جوان را بقبولاند.
فروغی راه حل آخر را به اطلاع رضاشاه میرساند و پادشاه به او میگوید: به جان نیکی (نوه اش) قسم میخوری که نقشه دیگری در کار نیست؟
فروغی میگوید: به جان نوه ام که عزیزترین است.
خاطر شاه آسوده میشود و ۲۵ شهریور از خانواده پهلوی تنها محمدرضا میماند و بقیه همراه پدر از ایران میروند.
از این روست که سوم شهریور ۱۳۲۰ را آغازِ پایانِ پهلوی اول میدانند. در این ۲۲ روز هیچ مقاومتی از کسی سرنزد.
نه اقوام مختلف که در جنگ جهانی اول سلاح داشتند، ولی در دوران رضاشاه هم خلع سلاح شدند و هم وادار به تبعیت از مرکز در حالی که مرکز هیچ تدبیر و دستوری نداشت.
نه ارتش که سه روزه از هم پاشید و رضاشاه در محوطه باغ سعدآباد از خشم سرتیپ خلبان نخجوان وزیر دفاع و به تعبیر درستتر کفیل وزارت دفاع را زیر کتک گرفت و درجههایش را کند.
یگانه صدای اعتراض که برخاست از سردبیر روزنامۀ اطلاعات بود: ستوان علی جلالی (افسر احتیاط) که سرمقالۀ مشهور ۱۹ شهریور ۱۳۲۰ را نوشت و به حضور قوای شوروی اعتراض کرد.
اشغالگران خشم گرفتند و گمان کردند، چون سردبیر اطلاعات با لباس نظامی رفت و آمد میکند گماشتۀ رضاشاه است و مقاله را به فرمان او نوشته و هر چه توضیح دادند چنین نبوده باور نکردند و گفتند مطبوعات سانسورزده چگونه میتوانند مستقلا مقالهای چاپ کنند و سانسوری که قرار بود رضاشاه را نجات دهد اینجا بلای جان او شد و چاره را در این دید شخصا با مسعودی مدیر روزنامه تماس بگیرد و از او بخواهد چند روزی روزنامه منتشر نشود تا آبها از آسیا بیفتد.
آن آب که از آسیا افتاد، اما آسیای سلطنت خود رضاشاه بود که از چرخش افتاد و اطلاعات ۲۵ شهریور وقتی منتشر شد که شاه را از آسیا به آفریقا میبردند.
سوم شهریور ۱۳۲۰ این بحث تازه میشود که آیا رضاشاه تعلل کرد یا رجبعلی منصور به او درست منتقل نکرده بود که ماندن کارشناسان آلمانی تا چه حد مخاطرهآمیز است یا این که رضاشاه واقعا با آلمانها بسته بود و این قمار را باخت؟
سوم شهریور ۱۳۲۰ خیلیها را به یاد آن هزار آلمانی هم میاندازد که به باغ سفارت آلمان پناه بردند و وقتی شنیدند روسها دارند میآیند یا از دولت ایران خواسته شده آنان را دستبسته تحویل قوای شوروی دهند با استیصال میگفتند کجا برویم؟ راهها که بسته است...
با این حال رفتند و کسی نمیداند بر سر آنان چه آمد. کسی چه میداند شاید در میان آنان مهندسان و تکنیسینهایی بودند که در برکشیدن ساختمانهایی که از آن دوران برجای مانده نقش داشتند.
سوم شهریور ۱۳۲۰ میتوانست به یک فاجعۀ انسانی تمام عیار یا پارهپاره شدن ایران هم بینجامد، اما خوشبختانه ختم به خیر شد.
هرچند تنها اندکی از ایرانیان که در دهۀ نهم عمر به سر میبرند سوم شهریور ۱۳۲۰ را به خاطر میآورند، اما باز میتوان این واقعه را ذیل تاریخ معاصر تعریف کرد.
سوم شهریور ۱۳۲۰ قوای شوروی و انگلستان در جریان جنگ جهانگیر دوم وارد ایران شدند. این در حالی بود که دولت ایران اعلام بیطرفی کرده بود، اما چون در اخراج کارشناسان آلمانی تعلل میکردند همدست هیتلر تلقی شدند و متفقین درصدد برآمدند رضاشاه را گوشمالی دهند و مهمتر از آن انگلیسیها میخواستند از خاک ایران برای رساندن تسلیحات به اتحاد شوروی استفاده کنند و دست آخر هم ایران به این خاطر «پل پیروزی» لقب گرفت.
ساعت ۴:۳۰ بامداد روز دوشنبه سوم شهریور ۱۳۲۰ خورشیدی رجبعلی منصور نخستوزیر در خانۀ خود خفته بود که پیشخدمت، در اتاق خواب را کوفت و گفت: آقای نخستوزیر! لطفا بیدار شوید.
منصور، سراسیمه برخاست و کنار تخت نشست و پرسید: چه اتفاقی افتاده؟ پیشخدمت گفت: سفرای شوروی و انگلستان آمدهاند و میگویند پیام مهمی دارند.
پیشخدمت که آنان را از قبل میشناخته به میهمانخانه هدایت کرده بود. نخستوزیرمنصور دریافت خبر مهمتر از آن است که فرصت داشته باشد لباس رسمی بپوشد. پس تنها آبی به صورت زد و با همان لباس خواب به میهمانخانه رفت.
دو میهمان گفتند مایلاند جُداجُدا ملاقات کنند. سر ریدرز بولارد سفیر انگلیس (وزیر مختار بریتانیا) بیرون رفت و اسمیرونوف سفیر شوروی و ایوانوف مترجم در تالارِ خانه ماندند.
اسمیرونوف، اما ترجیح داد به زبان فرانسه صحبت کند، چون نخست وزیر، فرانسه میدانست. منتها تنها یک جمله: «به اطلاع تان میرسانم قوای شوروی وارد خاک ایران شدند».
منصور شگفتزده پرسید: ما که اعلام بیطرفی کردهایم! اسمیرونوف، پاسخ نداد و تنها به گلهای قالی نگاه کرد و گفت: وزیر مختار بریتانیا منتظرند.
سرریدرز بولارد سفیر انگلستان وارد شد و یک یادداشت به زبان فارسی را تسلیم رجبعلی منصور کرد که در آن نوشته شده بود: «به خاطر باقی ماندن کارشناسان آلمانی که در جنگ با ما هستند قوای انگلیسی وارد ایران شده اند.»
نخست وزیر پاسخ اعتراضی قبلی را تکرار کرد: به خاطر ۴۰۰ نفری که تحت کنترل شدید پلیس هم بوده اند؟ تازه، آنها را که اخراج کرده ایم!
سفیر گفت: این تصمیم شورای جنگی بریتانیاست. در ضمن اطمینان میدهم حقالامتیاز و حقوق ایران از نفت جنوب کما فیالسابق پرداخت میشود.
آفتاب درآمده بود و عقربههای ساعت روی هم افتاده بود تا ۶:۳۰ را نشان دهد. تا سفیران رفتند نخست وزیر به جواد عامری کفیل وزارت خارجه زنگ زد. به او گفت: آماده باش. ساعت ۷ دنبال شما میآیم. باید به سعد آباد برویم.
یک بار رضا شاه، عامری را به خاطر تأخیر در جلسات شماتت کرده بود و پس از آن تصمیم گرفت خانه را به نزدیکی کاخ منتقل کند تا به سرعت بتواند در جلسات سعدآباد شرکت کند.
زودتر از ۷ صبح به خانۀ عامری رسیدند و کفیل وزارت خارجه تنها نیمی از صورت خود را تراشیده بود. از نخستوزیر خواست فرصت دهد. منصور، اما گفت وقت نیست. من میروم و شما هم زود خود را برسانید.
منصور وارد دفتر کار رضا شاه شد و قبل از آن که توضیح دهد عامری هم رسید. پیدا بود نیم دیگر صورت را با دقت آن طرف نتراشیده است!
خبر را نخستوزیر از دو سفیر شنیده بود و وزیر خارجه از نخستوزیر و حالا شاه از آن دو و از خشم با مُشت روی میز کوفت و دستور داد هر چه سریعتر دو سفیر را احضار کنند.
از عامری خواست بماند و منصور برود به سرعت جلسۀ هیأت دولت را تشکیل دهد.
عقربههای ساعت هفت و نیم صبح را نشان میداد و با خانه سفرا تماس گرفتند. گفتند: خواب اند. یک ساعت بعد. باز همین پاسخ بود. سر انجام ۹ و نیم صبح اعلام آمادگی کردند و ۱۰ و نیم در سعد آباد بودند.
شاه بی درنگ پرسید: «دشمنی بی دلیل، چرا؟» هر دو سکوت کردند. یکی به گلهای قالی چشم دوخته بود و دیگری به منصور. یعنی از نخست وزیرت بپرس.
دیدار طولانی نشد. منصور به رضا شاه گفت توضیح نمیدهند، چون احساس میکنند قبلا در دو یادداشت ۲۸ تیر و ۲۵ مرداد به قدر کافی هشدار داده بودند.
چون منبع نقل این عبارات خاطرات خود رجبعلی منصور است و رضاشاه خاطره یا در این باره ثبت نکرده مشخص نیست شاه او را سرزنش کرده که اهمیت موضوع را منتقل نکرده بود یا نه.
همان شب ساعد مراغهای سفیر ایران در مسکو هم احضار شده بود و نیمه شب در کرملین - که به ستاد جنگ شوروی بدل شده بود- از زبان مولوتوف وزیر خارجۀ اتحاد شوروی شنیده بود: «دولت ایران به یادداشتهای دوستانۀ ما و انگلستان اعتنا نکرده و حالت جنگ برقرار شده است.»
ساعد در آن نیمه شب بارانی به سرعت خود را به سفارتخانه رساند تا با تهران تماس بگیرد. سفارت را، اما در محاصره نیروهای شوروی دید و دریافت قضیه بسیار جدی است.
اطلاعیه ارتش گواه و تأییدی بود بر خبر بمباران تبریز در ساعت ۵:۳۰ بامداد. درست همان زمانی که سفیر شوروی در خانۀ نخست وزیر بود هواپیماهایشان «باغمیشه» و «مشکان» را در تبریز بمباران کردند. عصر همان روز نیز همین کار را تکرار کردند. تلفات زیاد نبود، اما اطلاعیههایی به سه زبان فارسی و ترکی و ارمنی اعلامیه ریختند. هیچ هواپیمایی برای مقابله برنمی خیزد.
در تهران، اما خیلیها بی خبر بودند. سینماها در دو سآنس شب به زبانهای روسی، انگلیسی، فرانسه و آلمانی فیلمهایی به نمایش گذاشته بودند: تارزان و پسرش، زن بی گناه و ...
کفیل وزارت خارجه به سفارت ایران در لندن و مسکو تلگراف زد تا دلیل بخواهند. اما علت را گفته بودند: بی توجهی به یادداشتهای قبلی برای اخراج سریع کارشناسان آلمانی.
رضاشاه منتظر پاسخ آنان نماند. ساعت یک بعدازظهر روز سوم شهریور ۱۳۲۰ به فرانکلین روزولت رییس جمهوری ایالات متحده آمریکا تلگراف زد و از او خواست اقدام و در واقع وساطت کند.
به یاد فتحعلی شاه قاجار افتاد شاید که از دست روس و انگلیس به ناپلئون بناپارت در فرانسه پناه برده بود.
انتظار رضا شاه برای پاسخ رییس جمهوری آمریکا ۸ روز تمام به درازا کشید. روز ۱۱ شهریور:
«کشورهایی که مایل اند استقلال خود را حفظ کنند باید در مجاهدۀ عظیم و مشترک شرکت کنند تا مانند آنچه بر سر برخی کشورهای اروپایی آمده غرق و نابود نشوند. دولت من البته از انگلستان و شوروی خواستار اطلاعاتی دربارۀ نقشههای آنی و آتی و قصد و منظورشان شده است.»
پاسخ صریحتر و دل سرد کنندهتر از آن بود که امیدی در دل فروغی برانگیزد. نه مردم حامی او بودند نه ارتش توانی داشت که اگر داشت سران آن روز قبل صورت جلسه «متارکۀ جنگ» را که لفظ محترمانه «تسلیم» بود امضا نمیکردند.
سه روز قبل هم روسها تهران را بمباران کرده و البته بیشتر اعلامیه ریخته بودند. اما مردم را به غایت ترسانده بودند.
ترس شاه این بود که روسها به تهران برسند و او را دستگیر کنند. تنها امید او محمد علی فروغی بود که پس از ۶ سال بی مهری و خانه نشینی دوباره نخست وزیر شده بود.
در خاطرات دکتر سجادی وزیر راه وقت آمده که شاه تصمیم میگیرد تهران را ترک کند و به اصفهان برود تا به دست روسها نیفتد و او مانع میشود.
رضا شاه میماند و شخصا به خانۀ فروغی میرود تا چارهای بیابد و او البته مییابد.
سه راه پیش پای او میگذارند: تغییر سلطنت به جمهوری و این که خود فروغی رییس جمهور شود و نمیپذیرد.
نام ساعد مراغهای را هم به خاطر ارتباط با روسها مطرح میکنند، اما منتفی میشود.
راه دوم این که سلطنت قاجار بازگردد و خود محمد حسن میرزا ولیعهد یا پسرش حمید میرزا شاه شوند! محمد حسن میرزا (شاهزاده محمد حسن)، اما «پرت و غیر منطقی» توصیف میشود. پسرش حمید میرزا یا شاهزاده حمید نیز نام خود را به «دیوید دروماندا» تغییر داده و یک کلمه هم فارسی نمیدانست! پس این گزینهها هم حذف میشوند.
راه سوم این که رضا شاه کنار برود و یکی از پسرانش – غیر ولیعهد- شاه شود. فروغی، اما موفق میشود به جای شاپور غلامرضا، محمد رضای جوان را بقبولاند.
فروغی راه حل آخر را به اطلاع رضاشاه میرساند و پادشاه به او میگوید: به جان نیکی (نوه اش) قسم میخوری که نقشه دیگری در کار نیست؟
فروغی میگوید: به جان نوه ام که عزیزترین است.
خاطر شاه آسوده میشود و ۲۵ شهریور از خانواده پهلوی تنها محمدرضا میماند و بقیه همراه پدر از ایران میروند.
از این روست که سوم شهریور ۱۳۲۰ را آغازِ پایانِ پهلوی اول میدانند. در این ۲۲ روز هیچ مقاومتی از کسی سرنزد.
نه اقوام مختلف که در جنگ جهانی اول سلاح داشتند، ولی در دوران رضاشاه هم خلع سلاح شدند و هم وادار به تبعیت از مرکز در حالی که مرکز هیچ تدبیر و دستوری نداشت.
نه ارتش که سه روزه از هم پاشید و رضاشاه در محوطه باغ سعدآباد از خشم سرتیپ خلبان نخجوان وزیر دفاع و به تعبیر درستتر کفیل وزارت دفاع را زیر کتک گرفت و درجههایش را کند.
یگانه صدای اعتراض که برخاست از سردبیر روزنامۀ اطلاعات بود: ستوان علی جلالی (افسر احتیاط) که سرمقالۀ مشهور ۱۹ شهریور ۱۳۲۰ را نوشت و به حضور قوای شوروی اعتراض کرد.
اشغالگران خشم گرفتند و گمان کردند، چون سردبیر اطلاعات با لباس نظامی رفت و آمد میکند گماشتۀ رضاشاه است و مقاله را به فرمان او نوشته و هر چه توضیح دادند چنین نبوده باور نکردند و گفتند مطبوعات سانسورزده چگونه میتوانند مستقلا مقالهای چاپ کنند و سانسوری که قرار بود رضاشاه را نجات دهد اینجا بلای جان او شد و چاره را در این دید شخصا با مسعودی مدیر روزنامه تماس بگیرد و از او بخواهد چند روزی روزنامه منتشر نشود تا آبها از آسیا بیفتد.
آن آب که از آسیا افتاد، اما آسیای سلطنت خود رضاشاه بود که از چرخش افتاد و اطلاعات ۲۵ شهریور وقتی منتشر شد که شاه را از آسیا به آفریقا میبردند.
سوم شهریور ۱۳۲۰ این بحث تازه میشود که آیا رضاشاه تعلل کرد یا رجبعلی منصور به او درست منتقل نکرده بود که ماندن کارشناسان آلمانی تا چه حد مخاطرهآمیز است یا این که رضاشاه واقعا با آلمانها بسته بود و این قمار را باخت؟
سوم شهریور ۱۳۲۰ خیلیها را به یاد آن هزار آلمانی هم میاندازد که به باغ سفارت آلمان پناه بردند و وقتی شنیدند روسها دارند میآیند یا از دولت ایران خواسته شده آنان را دستبسته تحویل قوای شوروی دهند با استیصال میگفتند کجا برویم؟ راهها که بسته است...
با این حال رفتند و کسی نمیداند بر سر آنان چه آمد. کسی چه میداند شاید در میان آنان مهندسان و تکنیسینهایی بودند که در برکشیدن ساختمانهایی که از آن دوران برجای مانده نقش داشتند.