ازدواجهای اسکناسی
«دو هفته جنازه مادرمان در سردخانه ماند، اما برای هیچ کدام از ما ۵ خواهر مهم نبود. در واقع مواد نایی برای ما باقی نگذاشته بود و همه وجدان مان را به دود فروخته بودیم. حتی روزی که خواهرزاده ام حاضر شد جنازه را تحویل بگیرد به راننده آمبولانس آدرس غلط دادیم تا کمی دیرتر بیاید و ما بتوانیم تن خمارمان را کوک کنیم و زیر تابوت مادرمان تلوتلو نخوریم».
رویداد۲۴ این را یک زن معتاد در کمپ میگوید و ماجرای زندگی اش را این گونه تعریف میکند: در سنین پایین راهی خانه شوهرم شدم، در واقع به خاطر چند بسته اسکناس و مقداری مواد از سوی پدرم به عقد یک مرد بزرگتر از او درآمدم.
هنوز به گفته خودش دست چپ و راستش را به خوبی نمیشناخت که خود را در نقش یک همسر دید. میگوید: در ۱۰ سالگی به زور پدرم مرا راهی خانه شوهرم کرد و در ۱۳ سالگی صاحب فرزند شدم.
بیشتر بخوانید:
هنوز به گفته خودش دست چپ و راستش را به خوبی نمیشناخت که خود را در نقش یک همسر دید. میگوید: در ۱۰ سالگی به زور پدرم مرا راهی خانه شوهرم کرد و در ۱۳ سالگی صاحب فرزند شدم.
بیشتر بخوانید:
تلاش برای اصلاح قانون کودک همسری در مجلس
شوهرم در ابتدای زندگی مان آدم سر به راهی بود، اما با تقلید از برادرهای معتاد و قاچاق فروشش زندگی ما را به سیاهی مواد درآورد. در یک روستای دورافتاده زندگی میکردیم و بود و نبود من هم برای خانواده ام فرقی نداشت.
مادرم بدتر از پدرم و او هم بدتر از خواهرهایم همگی غرق در منجلاب اعتیاد بودند. زن جوان بعد از به دنیا آوردن سومین فرزندش به خاطر درد و امراضش از سوی شوهر قاچاقچی اش به جای دکتر سراغ مواد میرود تا این که بعد از مدتی در ردیف شوهرش قرار میگیرد. بعد از آن با اعتیاد خودش نوزادان معتاد به دنیا میآورد و جگر گوشه هایش را به خاطر شدت خماری و تشنج در چند سالگی زیر خاک دفن میکند.
حاصل زندگی مشترک ۴۰ ساله اش ۱۰ فرزند بود که فقط ۴ نفر از آنها زنده میمانند و بقیه دار فانی را وداع میگویند. شوهرش هر بار با کوچکترین اعتراض او را تا حد مرگ کتک میزند تا کسی کاری به او نداشته باشد.
میگوید: وقتی به خاطر بی پولی هروئین به من نمیرسید اصلاً در حال خودم نبودم و مثل یک چوب خشک گوشهای میافتادم و انگار نه انگار که بچه شیرخوار دارم. بچه هایم بعد از چند سال بر اثر شدت خماری و گرسنگی تشنج میکردند و بعد از آن هم، چون رمقی در من و شوهرم نبود تا آنها را به یک درمانگاه ببریم فوت میکردند. وقتی شوهرم به خاطر قاچاق مواد به زندان افتاد همه چیزمان را از دست دادیم.
زمانی که شوهرم از زندان آزاد شد، چون آهی در بساط نداشتیم برای شروع کار خلاف و قاچاق مواد یک روز به دور از چشم من دو دختر ۱۳ و ۱۴ ساله ام را در قبال مواد و مقداری پول شوهر داد.
شوهران شان هم سن پدرم بودند و فقط پول داشتند و چیزی از مهر و عاطفه سرشان نمیشد. وقتی از این اتفاق باخبر شدم به شوهرم اعتراض کردم که او هم حسابی مرا کتک زد و از خانه بیرون کرد و به ناچار نزد مادرم برگشتم.
۴ خواهر دیگرم که همه آنها معتاد و مطلقه بودند، پیش مادرم زندگی میکردند و هر کدام برای خودشان مواد میفروختند.
زن جوان بعد از این اتفاق به ناچار برای امرارمعاش به خلاف روی میآورد و همگی سرشان را مثل کبک در برف میکنند تا به خیال خودشان کسی متوجه کارهای غیرقانونی شان نشود. خانه مادری میدان مسابقه شیره کشی خواهرهای هپروتی میشود.
بعد از مدتی مادر پیرشان برای رهایی از شر اعتیاد راهی کمپ میشود، اما زیاد دوام نمیآورد و فوت میکند.
مسئول کمپ وقتی میبیند خبری از اولاد ناخلف زن متوفی نمیشود او را به یک سردخانه تحویل میدهد و مدتی جنازه اش در آن جا بلاتکلیف میماند.
زن با چشمانی اشک بار میگوید:، چون همه خواهرها معتاد بودیم کسی حاضر نبود جنازه مادرمان را تحویل بگیرد تا آن را دفن کنیم. از مرگ مادرمان دو هفته گذشت تا این که پسر یکی از خواهرهایم تصمیم گرفت جنازه مادرمان را از سردخانه تحویل بگیرد.
روز حادثه زمانی که آمبولانس جنازه را داشت به خانه میآورد هر بار با راننده تماس میگرفتیم و آدرس اشتباه میدادیم تا با دور زدنهای الکی او در داخل خیابانها ما فرصت پیدا کنیم با مصرف مواد از خماری در بیاییم و موقع تشییع جنازه آبروداری کنیم. آن قدر راننده آمبولانس را معطل کردیم تا این که شب شد. باز تشییع جنازه به خاطر تاخیر زیاد به روز بعد موکول شد.
صبح روز بعد هم ۵ خواهر در زیرزمین خانه مادرمان تا از خواب بیدار شدیم و مواد مصرف کردیم دیدیم بعد ازظهر و جنازه مادرمان هم دفن شده است. به خاطر خماری و اعتیادمان حتی نتوانستیم زیر تابوت مادرمان را بگیریم. بعد از این اتفاقات، زن به ناچار نزد شوهر خود برمی گردد، اما سرنوشت تلخ خودش برای دو دخترش تکرار میشود.
دخترانش به خاطر ستمی که از سوی شوهران شان در زندگی مشترک خود کشیده بودند با یک دنیا حسرت و ماتم دوباره بعد از جدایی از شوهران شان نزد مادر خمارشان برمی گردند. مادر وقتی میبیند که با اعتیادش آینده بچه هایش را نابود کرده است تصمیم میگیرد یک بار برای همیشه از شر مواد رهایی یابد.
او میگوید: وقتی دیدم دخترانم به سرنوشت سیاهم دچار شده اند تصمیم گرفتم به کمپ بیایم. بعد از گذشت سالها از ترک اعتیادم هنوز ترکش و آثار مواد مرا رها نکرده است. وقتی به یاد روزهایی میافتم که جگر گوشههای مثل دسته گلم جلوی چشمانم پرپر میشدند، اما به خاطر خماری کاری از دستم بر نمیآمد جگرم آتش میگیرد. مواد چنان آینده من و فرزندانم را آتش زد که فکر نمیکنم هیچ آتش سوزی میتوانست چنین آسیبی به زندگی من و فرزندانم وارد کند.
شوهرم در ابتدای زندگی مان آدم سر به راهی بود، اما با تقلید از برادرهای معتاد و قاچاق فروشش زندگی ما را به سیاهی مواد درآورد. در یک روستای دورافتاده زندگی میکردیم و بود و نبود من هم برای خانواده ام فرقی نداشت.
مادرم بدتر از پدرم و او هم بدتر از خواهرهایم همگی غرق در منجلاب اعتیاد بودند. زن جوان بعد از به دنیا آوردن سومین فرزندش به خاطر درد و امراضش از سوی شوهر قاچاقچی اش به جای دکتر سراغ مواد میرود تا این که بعد از مدتی در ردیف شوهرش قرار میگیرد. بعد از آن با اعتیاد خودش نوزادان معتاد به دنیا میآورد و جگر گوشه هایش را به خاطر شدت خماری و تشنج در چند سالگی زیر خاک دفن میکند.
حاصل زندگی مشترک ۴۰ ساله اش ۱۰ فرزند بود که فقط ۴ نفر از آنها زنده میمانند و بقیه دار فانی را وداع میگویند. شوهرش هر بار با کوچکترین اعتراض او را تا حد مرگ کتک میزند تا کسی کاری به او نداشته باشد.
میگوید: وقتی به خاطر بی پولی هروئین به من نمیرسید اصلاً در حال خودم نبودم و مثل یک چوب خشک گوشهای میافتادم و انگار نه انگار که بچه شیرخوار دارم. بچه هایم بعد از چند سال بر اثر شدت خماری و گرسنگی تشنج میکردند و بعد از آن هم، چون رمقی در من و شوهرم نبود تا آنها را به یک درمانگاه ببریم فوت میکردند. وقتی شوهرم به خاطر قاچاق مواد به زندان افتاد همه چیزمان را از دست دادیم.
زمانی که شوهرم از زندان آزاد شد، چون آهی در بساط نداشتیم برای شروع کار خلاف و قاچاق مواد یک روز به دور از چشم من دو دختر ۱۳ و ۱۴ ساله ام را در قبال مواد و مقداری پول شوهر داد.
شوهران شان هم سن پدرم بودند و فقط پول داشتند و چیزی از مهر و عاطفه سرشان نمیشد. وقتی از این اتفاق باخبر شدم به شوهرم اعتراض کردم که او هم حسابی مرا کتک زد و از خانه بیرون کرد و به ناچار نزد مادرم برگشتم.
۴ خواهر دیگرم که همه آنها معتاد و مطلقه بودند، پیش مادرم زندگی میکردند و هر کدام برای خودشان مواد میفروختند.
زن جوان بعد از این اتفاق به ناچار برای امرارمعاش به خلاف روی میآورد و همگی سرشان را مثل کبک در برف میکنند تا به خیال خودشان کسی متوجه کارهای غیرقانونی شان نشود. خانه مادری میدان مسابقه شیره کشی خواهرهای هپروتی میشود.
بعد از مدتی مادر پیرشان برای رهایی از شر اعتیاد راهی کمپ میشود، اما زیاد دوام نمیآورد و فوت میکند.
مسئول کمپ وقتی میبیند خبری از اولاد ناخلف زن متوفی نمیشود او را به یک سردخانه تحویل میدهد و مدتی جنازه اش در آن جا بلاتکلیف میماند.
زن با چشمانی اشک بار میگوید:، چون همه خواهرها معتاد بودیم کسی حاضر نبود جنازه مادرمان را تحویل بگیرد تا آن را دفن کنیم. از مرگ مادرمان دو هفته گذشت تا این که پسر یکی از خواهرهایم تصمیم گرفت جنازه مادرمان را از سردخانه تحویل بگیرد.
روز حادثه زمانی که آمبولانس جنازه را داشت به خانه میآورد هر بار با راننده تماس میگرفتیم و آدرس اشتباه میدادیم تا با دور زدنهای الکی او در داخل خیابانها ما فرصت پیدا کنیم با مصرف مواد از خماری در بیاییم و موقع تشییع جنازه آبروداری کنیم. آن قدر راننده آمبولانس را معطل کردیم تا این که شب شد. باز تشییع جنازه به خاطر تاخیر زیاد به روز بعد موکول شد.
صبح روز بعد هم ۵ خواهر در زیرزمین خانه مادرمان تا از خواب بیدار شدیم و مواد مصرف کردیم دیدیم بعد ازظهر و جنازه مادرمان هم دفن شده است. به خاطر خماری و اعتیادمان حتی نتوانستیم زیر تابوت مادرمان را بگیریم. بعد از این اتفاقات، زن به ناچار نزد شوهر خود برمی گردد، اما سرنوشت تلخ خودش برای دو دخترش تکرار میشود.
دخترانش به خاطر ستمی که از سوی شوهران شان در زندگی مشترک خود کشیده بودند با یک دنیا حسرت و ماتم دوباره بعد از جدایی از شوهران شان نزد مادر خمارشان برمی گردند. مادر وقتی میبیند که با اعتیادش آینده بچه هایش را نابود کرده است تصمیم میگیرد یک بار برای همیشه از شر مواد رهایی یابد.
او میگوید: وقتی دیدم دخترانم به سرنوشت سیاهم دچار شده اند تصمیم گرفتم به کمپ بیایم. بعد از گذشت سالها از ترک اعتیادم هنوز ترکش و آثار مواد مرا رها نکرده است. وقتی به یاد روزهایی میافتم که جگر گوشههای مثل دسته گلم جلوی چشمانم پرپر میشدند، اما به خاطر خماری کاری از دستم بر نمیآمد جگرم آتش میگیرد. مواد چنان آینده من و فرزندانم را آتش زد که فکر نمیکنم هیچ آتش سوزی میتوانست چنین آسیبی به زندگی من و فرزندانم وارد کند.
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط