از دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
تیر ماه 1384 بود. همراه با تعدادی از دانشجویان فعال و خوش طینت دانشگاه اصفهان برای سفر حج عمره، راهی وادی نور و دیار حضرت آدم و ابراهیم و محمد شدیم که سلام و درود همیشگی خداوند بر آنان باد.
رویداد۲۴- تیر ماه 1384 بود. همراه با تعدادی از دانشجویان فعال و خوش طینت دانشگاه اصفهان برای سفر حج عمره، راهی وادی نور و دیار حضرت آدم و ابراهیم و محمد شدیم که سلام و درود همیشگی خداوند بر آنان باد.
هیجان و اشتیاق آن روزها، بی کم و کاست در خاطرم مانده. چه مبارک امری بود این حج دانشجویی و همراهی با هم سن و سالان جوان و درک مفاهیم این سفر در بازگویی حال و احوالات و خلاصه مطالعات برای یکدیگر در گعدههای گاه و بیگاه و دور هم.
مدینه اولی بودیم و خود فرصتی مغتنم برای آشنایی بیشتر با فرهنگ و منش مسلمانان دیگر کشورها. گاه با اطرافیان و نمازگزاران به گفتگو می نشستیم. هر آنچه خوراک همراهمان بود تعارف می کردیم و سر گفتگو باز می شد. تنها نکته آنجا بود که تا آن زمان، زبان فصیح عربی را مفصل در محدوده لغت و قواعد و ترجمه مکتوب آموخته بودیم و هیچگاه کسی در تمام دوران تحصیل متوسطه و دانشگاه بر مکالمه این زبان تاکید ننمود و خدایش خیر دهد معلم پیش دانشگاهی که خاطرم هست اصرار میکرد که در کلاس عربی، کمی گفتگو کنیم و از قضا همان جملات در آن روز به کار می آمد و مابقی را به انگلیسی که البته اگر مخاطبمان نیز میدانست.
خاطرم هست بعضی خانمهای عرب (مادران با کمک فرزندان کوچکشان)، عصرهای برخی روزها در مسجد النبی (ص)، سفرههای نذری نان و ماست و پنیر پهن می کردند و چه مهربانانه برای اطعام از زائران دعوت می نمودندو صدها و بلکه هزاران کیلومتر فاصله سرزمینی را با این چند متر سفره همدلی وهم طعامی ساده از میان برمیداشتند و در عین حال متاسفانه بودند شرطه های عرب که خشونت، مایه منششان با زائران حریم و حرم پیامبر بود و چه بی پروا، مهمان را آزرده خاطر و مکدر به دیگر سو هل میدادند.کاش می دانستند نگاهبان و خدمتگزار زائرین مضجع کدام پیامبر با چه منش و سیره ای هستند. کاش بیانات رسول رحمت را به خاطر سپرده بودند:«مَن اتانی زائراً کُنتُ شَفیعَهُ یَومَ القِیامَه»(وسائل الشیعه، ج 10، ص .261)
... به سمت مکه مکرمه حرکت نمودیم.
برای من قلب سفر با ذکر احرام و آن« لبیک» دوست داشتنی آغاز شد . با حمد، نعمت و ملکی که از آن اوست و شریک و همتایی ندارد. با حرکت از شجره و گم کردن و فراموشی «من» در دهلیز نقب آسای تو در توی منیتهای بیپایان بشری و سر زدن به خودی که آفرینندهاش از نفخه الهی اش در او دمیده است : فَاِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ (حجر: 29) و حرکت آنگونه که باید در مسیر زندگی و تکامل و تعالی باشد. شدنی که هستی هر روز، الگویی
تمام عیار برای آن است و « در آفرینش آسمانها و زمین، و آمد و شد شب و روز و همچنین در تغییر مسیر بادها و ابرهایی که در میان زمین و آسمان معلقند، نشانههایی است از ذات پاک خداوند و یگانگی او برای مردمی که می اندیشند.» (بقره آیه ۱۶۴)و حج آن نیت است که تو را از «بودن» مسخ گردیده این زمانه برهاند و تا «شدن»ی الهی و ماوراء الطبیعه، رجعت دهد.
حج آن چهار سفر صدرالدین محمد شیرازی است که تو را با خویشتن خویش آشتی دهد و پس از عرفه نفس، تو را به خلود روح رساند و در آن کمال مطلق فنا کند: آن سفر من الخلق الی الحق؛ بالحق فی الحق؛ من الحقّ الی الخلق؛ فی الخلق بالحق؛ آنچنان که خود مُبشّر است بر« الا الی الله تَصیر الاُمور»(شوری: 53).
حج، آن طواف عشق است گرد منظومه ابدی خانه دوست که پا برهنه و بی رنگ در میان دیگر ستارگان گم شوی؛ آنچنان که اثری از « من» نماند و در این بی«خودی»، فنا را دریابی و چه خوب گفته است جلال آل قلم که: «خسی به میقات آمده ست ، نه «کسی» به «میعادی»چرا که «میعاد» جای دیدار توست با دیگری. اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با خویشتن».
و آن هفت طواف، هفت وادیِ طلب، عشق و معرفت؛ استغنا، توحید و حیرت؛ و فقر و فنایِ فرید الدین ابوحامد محمد عطار نیشابوری را مانَد که: نیست آن یک، کان احد آید تو را / زان یکی کان در عدد آید تو را. چون برون است از احد، وین از عدد/ از ازل قطعِ نظر کن وز ابد. چون ازل گم شد، ابد هم جاودان/ هر دو را کس هیچ ماند در میان...
به درستی، جوهره ی آئین حج در این آیه شریفه نهفته است که : یا اَیُّهَا النَّاسُ اِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ اُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ اَتْقاکُمْ (حجرات: 13)؛ و دریغ که ازبرخی به اصطلاح پیروان دین محمد(ص)، تحجر و کژاندیشی سر بر نهاد و تفاسیر یکایک واژههای وحی برای عدهای چنان شد که کفر را دین و غیَ را رشد تعبیر نمودند و در وانفسای سقوط، اصالت بشر را از یاد بردند. عدهای با تحجر دینی و تعصب فرقه ای و یا نحلههای تکفیری وهابیت، طالبان، القاعده و این روزگاران، داعش، خود را نماد اسلام و اصل دین و مجاز به گردن زدن مخالف و منتقد و یا پیروان دیگر مذاهب قلمداد نمودند و اتحاد برای اشتراک و اتصال به آن کمال لایتناهی و ابدیت مطلق را یکسره بر باد دادند. به راستی مگر حج محل اجتماع مسلمانان برای نیل به این آرمانها نبود؟ چه شد که حج را و مسیر رمیِ شیاطین را به قتلگاه زائران بیت خداوند بدل نمودند و با قساوت تمام آب را و حق تنفس را از هم کیشان خود دریغ داشتند؟
... شب آخر سفر است. عصر را در کوه نور و به یاری درخشش پر نورِ ماه به سمت مامنِ پیغامبر محبوب پروردگار، غار حراء، حرکت نمودیم.
غاری کوچک برای ایستادن تقریبا دو نفر به نماز و بزرگ به اندازه تمام تاریخ اسلام. از شیار میان تخته سنگهای داخلش که نگاه کنی، تمام شهر همچون یک رود مذابِ سرخ فام به نقطه درخشان بیت الله الحرام ختم می شود. دوستان به نوبت شروع به خواندن نماز زیارت میکنند. اما من کیستم که شایسته خواندن نماز در دقیقترین جایگاه نشست و برخاست شما باشم پیامبر دوست داشتنیام؟ حتی توان ایستادنم در آنجا نیست. چند متر آن سوتر به نماز می ایستم.
حال و هوای غریبی است در آن نیمه شب...
باز میگردیم. بلادرنگ برای طواف وداع... تمام روز و شب را نخوابیده ایم اما انرژی ای حاکم بر زمین و فضاست که گوئی کل خلقت وامدار آن است و ما نیز. می نشینم. زل می زنم به آن خانه. به این گردش دوَار و چرخ فخار. کاش از این فرشِ متناهی به عرشِ لایتناهی گذر کنیم.
من هیچ شبی چنان بیدار نبوده ام...
منبع: روزنامه آفتاب یزد