فرهادی: «فروشنده» را با الهام از هیچکاک و کیارستمی ساختم
اصغر فرهادی کارگردان مولف ایرانی امسال به عنوان هنرمند مهمان موسسه فیلم آمریکا حضور داشت. او با ساخت فیلم «فروشنده» بار دیگر به ریشههای نئورئالیستی خود بازگشته است و داستانی سراسر تعلیق را از زوجی که بازیگر تئاتر هستند روایت میکند؛ عماد (شهاب حسینی) و رعنا (ترانه علیدوستی) که در صدد اجرای نمایشی از آرتور میلر با عنوان «مرگ فروشنده» هستند زندگیشان پس از حمله به رعنا در آپارتمانشان در تهران با بحران روبه رو میشود. این اتفاق همان هفتهای رخ میدهد که آنها باید نمایششان را برای اولین بار روی صحنه ببرند. عماد به دنبال این ماجرا با وسواس فزاینده انتقام در ذهنش روبه رو ست.
در فیلمهای قبلی فرهادی «درباره الی» محصول سال 2009، «جدایی» برنده اسکار سال 2011 و «گذشته» محصول سال 2013 نیز مانند «فروشنده» به اختلاقات داخلی و تضاد طبقاتی موجود در ایران توجه شده بود و تردید اخلاقی در شخصیت قهرمانان فیلم دنبال میشد. فرهادی بار دیگر با همکاران همیشگیاش هایده صفییاری به عنوان تدوینگر و حسین جعفریان به عنوان فیمبردار همراه است تا با قدرتِ رمانی پلیسی مخاطبان را در اختیار بگیرد و بیش از این که پاسخ دهد، پرسش مطرح کند.
فرهادی که به تازگی (در ماه سپتامبر میلادی- شهریور هجری شمسی) کارگاهی برای کارگردانی در موسسه فیلم آمریکا برگزار کرد، با دو تن از مسئولان هنرستان انستیتو فیلم آمریکا به گفتگو نشسته است.
چطور شروع به روایت این داستان که روی صحنه تئاتر آغاز و همانجا تمام میشود، کردید؟
من همیشه تصویری در ذهنم دارم و قصه هم همیشه از همان تصویر آغاز میشود. از همان زمان که دانشجوی تئاتر بودم، این تصویر را در ذهن داشتم و میدانستم روزی از آن استفاده میکنم. میتوانستم خانهای را روی صحنه تئاتر ببینم. آن خانه چراغهایش روشن و بعد خاموش میشدند و بعد دوباره همه آنها برمیگشتند و شما میتوانستید همه خانه را ببیند. من به موضوعاتم شبیه همین ماجرا نگاه میکنم. با انداختن نور بر بخشهای مختلف خانه در پایان احساس میکنید همه خانواده را میشناسید. برای همین، قصه با همان تصویر شروع شد. آن تصویر مثل یک آهنربا بود که همه چیزهایی را که در ارتباط با آن بودند به چنگ آورد.
با تدوینگر و فیلمبردارتان چگونه همکاری میکنید؟
بزرگترین کیفیت هر دوی اینها ؛ هم فیلمبردار و هم تدوینگر این است که پشت کارشان پنهان میشوند و خودشان را نشان نمیدهند. این چیزی است که در هنر شرقی وجود دارد. در بعضی دورههای هنر شرق، هنرمندان پای کارهایشان را امضا نمیکردند. آنها فکر میکردند وقتی مخاطبان این آثار را میبینند نباید به هنرمند فکر کنند، بلکه به جای آن باید به خود اثر بیاندیشند. در هنر غرب، زمانی که برای مثال مجسمه میکلآنژ را میبینید، بیشتر میکلآنژ را تحسین میکنید تا خود مجسمه را. معنای آن این است که هنرمند یا سایه هنرمند، بر رابطه مخاطب و اثر تاثیر میگذارد.
من همه تلاشم را کردم تا خودم را پشت اثر پنهان کنم. آن قدر که کسی نتواند مرا در پشت صحنهها و فیلم ببیند. هدف من این بود که مخاطبان بتوانند چنین احساسی داشته باشند که کسی این دیالوگها را ننوشته است و این فقط بازیگرها و شخصیتها هستند که دارند این حرفها را میزنند. این مهمترین چیزی است که من وقتی فیلم میسازم در ذهن دارم.
تجربه مخاطب از عناصر معماگون و تریلر را چگونه ترکیب کردید که به ترکیبی از رئالیسم و فانتزی رسیدید؟
فیلمهای بسیار زیادی هستند که تعلیق و درام را با هم دارند. بعضی از بهترین نمونههای این سبک متعلق به آلفرد هیچکاک است. بخشی از آثار بیلی وایلدر هم همینطورند. از طرف دیگر، فیلمهای بسیار زیادی هستند که حسی از زندگی روزانه دارند، حسی مستندگونه. فکر میکنم بهترین نمونه این سبک عباس کیارستمی کارگردان ایرانی است هرچند ما چندان ترکیب درام و مستند را ندیدهایم.
میخواهم بگویم، وقتی یک درام میبینید احساس میکنید شبیه زندگی واقعی است. وقتی فیلمهای هیچکاک را تماشا میکنید، خیلی هیجانزده میشوید و مهارت هیچکاک را تحسین میکنید اما هیچ چیز درباره مردمی که در آن دوران و در آن موقعیت زندگی میکنند نمیگیرید. من واقعا سعی میکنم طوری فیلم بسازم که ترکیب درام و زندگی واقعی باشد.
پس از این که ساخت فیلم را تمام کردید چه روندی پیش می گیرید؟ اول از همه آن را به چه کسانی نشان میدهید؟
این روند مانند شکنجه است و در عین حال لذتبخش هم هست. شبیه زایمانی پر از درد اما بهترین اتفاقی است که میتواند برای کسی رخ دهد. سختترین بخش برای من وقتی است که فیلم تمام میشود و از من فاصله میگیرد.
احساس میکنم آن بخش دیگر به من مربوط نیست. شما به فستیوالها میروید و درباره چیزی که میخواهید حرف میزنید. وقتی فیلم تمام می شود، آن را به بازیگرها نشان نمیدهم چون آنها فقط به خودشان نگاه میکنند. نظر آنها به شما کمکی نمیکند. من فیلم را به کسانی نشان میدهم که با سینما و فیلمنامه هیچ کاری ندارند. من فیلمنامه «فروشنده» را به معلم فرانسه دخترم دادم. وقتی مردم عادی فیلم را میبینند نمیتوانند مستقیما بگویند چه احساسی دارند اما وقتی دارند فیلم را تماشا میکنند میتوانید کنارشان بنشینید و ببینید کدام قسمتها برایشان خسته کننده است و کدام قسمتها هیجانزدهشان میکند. مهمترین چیز برای من در نهایت این است که آیا فیلمم خستهکننده است یا نه. دوست ندارم کسی وقت تماشای فیلمهایم سالن را ترک کند، حتی اگر بخواهد به دستشویی برود. فیلم من باید شما را وادار کند تا آن را کامل تماشا کنید و بعد سالن را ترک کنید.
بنیاد فیلم آمریکا( American Film Institute) یا بفا ( AFI) سازمانی مستقل است که در سال 1967 هنگامی که لیندون بینز جانسون رئیسجمهور آمریکا تأسیس بنیاد ملی هنرها و علوم انسانی را تأیید کرد، ایجاد شد.