۱۶ ساله بودم که عقد موقت آرمین ۴۶ ساله شدم! / زن سوم پدرم خیلی جوان بود!
رویداد۲۴ زن ۱۸ سالهای که مدعی بود پس از دو سال زندگی با مردی که ۳۰ سال از او بزرگتر بود تنها یک صیغه نامه روی دستش مانده است درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: سالها قبل پدرم بعد از آن که همسرش را طلاق داد با مادر من ازدواج کرد در حالی که خواهر ناتنی ام نیز (دختر همسر اول پدرم) نزد ما زندگی میکرد و بعد من به دنیا آمدم.
پدرم که اکنون بازنشسته است آن زمان در یک شرکت تولیدی در یکی از شهرهای خراسان رضوی مشغول کار بود و اوضاع مالی خوبی داشت، اما بسیار عیاش و خوش گذران بود و توجه زیادی به من و دو خواهر کوچک ترم نداشت.
بیشتر بخوانید: کودکهمسری در ایران؛ رکوردشکنی ازدواج دختران ۱۰ تا ۱۴ ساله در بهار ۱۴۰۰
بدبختیها و مشکلات من از روزی آغاز شد که در ۱۳ سالگی و به طور ناگهانی مادرم را از دست دادم. این حادثه چنان شوک بزرگی را در زندگی ام به وجود آورد که تا مدتها حال خودم را نمیفهمیدم. او فقط مادرم نبود بلکه جای پدر و دوست را هم برایم پر میکرد. حالا دیگر حامی و پشتیبانم را از دست داده بودم.
خواهر ناتنی ام ازدواج کرده بود و من درحالی باید از دو خواهر کوچک ترم مراقبت میکردم و به امور خانه داری میپرداختم که حتی طرز تهیه یک غذای ساده را هم نمیدانستم. خیلی ناباورانه درگیر ماجراهایی شده بودم که هیچ اطلاعاتی در باره آن نداشتم. با آن که دانش آموز درس خوانی بودم، اما به اجبار پدرم ترک تحصیل کردم تا امور مربوط به خانه داری را انجام بدهم.
با این حال مدام پدرم کتکم میزد و سرزنشم میکرد چرا که خانه داری بلد نبودم و هر روز خرابکاری میکردم. در همین روزها به خانه همسایگان مان رفت و آمد داشتم و دوستانی برای خودم پیدا کرده بودم. هرچه پدرم مرا از ارتباط با برخی پسران محله منع میکرد گوشم بدهکار نبود و دیگر مقابل پدرم میایستادم و بدون حیا و عفت کلامی پاسخش را میدادم.
چند بار از خانه فرار کردم و به نصیحتهای هیچ کس گوش نمیدادم حتی با خواهران خود بدرفتاری میکردم، به دختری خیره سر تبدیل شده بودم و از کسی حرف شنوی نداشتم. در همین روزها بود که پدرم برای بار سوم ازدواج کرد، اما من نمیتوانستم نامادری جوانم را تحمل کنم به همین دلیل همواره با یکدیگر درگیر میشدیم و کتک کاری میکردیم.
مشاجره و دعواهای ما نیاز به بهانه نداشت و با هر کلامی یا رفتاری سروصدا میکردیم. در این شرایط پدرم مرا تحویل بهزیستی داد تا بیشتر از این آبروریزی نکنم. روزهای سختی را در آن جا میگذراندم. روحیه ام را از دست داده بودم و آزادی هایم محدود شده بود به همین دلیل مدتی بعد و در تماسهای تلفنی متعدد به پدرم التماس میکردم که مرا از بهزیستی تحویل بگیرد.
به او قول دادم که دختر سربه راهی میشوم و دست از آزار و اذیت خانواده برمی دارم. بالاخره پدرم رضایت داد و من از آن مرکز بیرون آمدم، اما دیگر «گلنار» سابق نبودم و بیشتر از گذشته لجبازی میکردم. کینه عجیبی از پدرم به دل گرفته بودم و نمیتوانستم در کنار نامادری ام زندگی کنم. از سوی دیگر نیز پدرم دوست داشت به هر طریق ممکن مرا از خانه دور کند تا مزاحم خوش گذرانی هایش نباشم.
این بود که به من اجازه داد از شهرستان به مشهد مهاجرت کنم و در آن جا مشغول کار شوم، اما وقتی به مشهد آمدم جا و مکانی نداشتم و هر روز به خانه افرادی میرفتم که در طول روز با آنها آشنا میشدم. هنوز بیشتر از یک ماه از حضورم در مشهد نگذشته بود که با «نازنین» آشنا شدم و با یکدیگر معاشرت کردیم.
روزی نازنین از من خواست برای جمع آوری لوازم زندگی برادرش با یکدیگر به شهرستان برویم و لوازم او را به مشهد بیاوریم. چرا که برادر نازنین و همسرش در حال متارکه بودند، اما وقتی به شهرستان رسیدیم و من در جریان طلاق برادر نازنین قرار گرفتم خام حرف هایش شدم و با او که ۳۰ سال از من بزرگتر بود ارتباط برقرار کردم.
خلاصه زمانی به خود آمدم که دیگر عاشق شده بودم. حدود یک سال به طور پنهانی با «آرمین» ارتباط داشتم تا این که پدرم متوجه ماجرا شد و ما با تهیه یک صیغه نامه ازدواج مان را علنی کردیم. اگرچه پدرم به خاطر این آبروریزی از من شکایت کرد، ولی در نهایت چارهای جز پذیرش این ازدواج نداشت.
اکنون که دو سال از این ماجرا میگذرد همسر سابق آرمین که فرزند نوجوانی نیز دارد به زندگی او بازگشته است و آرمین مرا کتک میزند و از خانه بیرون انداخته است و ...
پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ غلامعلی مالداری (رئیس کلانتری پنجتن) توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسیهای کارشناسی و قضایی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی