چرا مردم ایستادند و کتک خوردن زن دستفروش را نگاه کردند؟!
همین دیروز دعوای چهار نفر در خیابان و مردمی که فقط ایستاده بودند و تماشا میکردند، چند روز قبل آتشسوزی یک قهوهخانه و مردمی که فقط ایستاده بودند و با موبایلهایشان فیلم میگرفتند، چند هفته قبل سیلی خوردن زن دستفروش در فومن و مردمی که تنها نظارهگر بودند، ماهها و ماههای قبل و اتفاقات مشابه. آیا ما دچار بیتفاوتی اجتماعی شدهایم؟ سرنوشت دیگران برایمان مهم نیست؟ آنقدر دچار فردگرایی شدهایم که دیگران را نمیبینیم و نمیشنویم؟ یا اینها فرضیات درستی نیستند و باید از زوایای دیگری به موضوع نگاه کرد؟
دکتر بیتا مدنی، مدرس دانشگاه، جامعهشناس و پژوهشگر و دکتر سعید خراطها، آسیبشناس و جامعهشناس در میزگردی در خبرآنلاین، به این سوالها پاسخ دادند.
در نمونههایی که اخیرا اتفاق افتاده و در فیلمها یا عکسهای ناشی از حادثه یا درگیریها، دیده میشود مردم صرفا تماشاچی هستند. عدهای میگویند چنین موضوعی، این نگرانی را به وجود میآورد که دچار بیتفاوتی اجتماعی شدهایم. با این موضوع موافقید؟
مدنی: من فکر نمیکنم بتوانیم به این موضوع بگوییم بیتفاوتی اجتماعی. چیزی به نام بیتفاوتی وجود ندارد اما نمودهای آن با هم متفاوت است. باید به این دقت کنیم که در شرایطی، بیتفاوتی، خودش یک نوع کنش است، یعنی افراد نسبت به موضوع اهمیت قائلند اما تصمیم میگیرند که به آن بیتفاوت جلوه کرده و با این که از آزار دیگران رنج میبرند، ترجیح میدهند وارد موضوع نشوند و در آن دخالتی نکنند.
یعنی این کنشنکردن، خودش نوعی کنش است؟
مدنی: بلکه کاملا همینطور است. تصمیم برای کاری نکردن، آگاهانه و با اختیار است. درواقع در شرایطی اشخاص تصمیم میگیرند سکوت کنند تا هزینهای را ندهند و این تصمیم، ناشی از بیکنشی آنها نیست بلکه نوعی کنش است.
خراطها: به عقیده من هم این موضوعات ناشی از بیتفاوتی نیستند و حتی اگر به آنها عبارت بیتفاوتی را نام بدهیم، این بیتفاوتی یک ویژگی ذاتی جامعه ایرانی نیست بلکه ویژگی عرضی است که بر آن تحمیل شده. فکر میکنم این موضوع، ناپایدار و موقت و ناشی از شرایط موجود باشد.
اما چرا افراد بیتفاوتی را انتخاب میکنند؟
مدنی: ببینید، یکی از رویکردهایی که در جامعهشناسی داریم؛ رویکرد تفسیری است. این رویکرد درباره موضوع مورد بحث ما اینطور میگوید که وقتی از کسی حمایت کنی اما مورد تنبیه واقع شوی، باید کنشی را انتخاب کنی که برای تو هزینه کمتری دارد. به عنوان مثال در شرایطی که ماموران شهرداری در حال برخورد با زن دستفروش بودند، افراد میتوانستند انتخاب کنند که یک گوشه بایستند و کاری نکنند یا میتوانستند انتخاب کنند وارد صحنه شده و حتی به خاطر همشهریشان با آنها برخورد شود. در چنین شرایطی افراد طبیعتا احتساب عملگرایانه میکنند، هزینه - فایده را محاسبه میکنند که بهتر است وارد مشاجره شوند یا نه. آنها در عین حال که ممکن است دلشان بخواهد وارد ماجرا شوند، از خودشان میپرسند کجا حقوق شهروندی من رعایت شده که حالا بخواهم از حقوق دیگران دفاع کنم؟ بنابراین تصمیم میگیرند کنار بایستند. یا در مثال دیگر، افراد تصمیم میگیرند که رای بدهند یا رای ندهند، درواقع حتی رای ندادن آنها در یک انتخابات میتواند ناشی از بیتفاوتی آنها نباشد بلکه نشان دهد که آنها با توجه به شرایط موجود، این کنش را انتخاب کردهاند که میتواند نوعی اعتراض باشد نه این که موضوع برای آنها اهمیتی نداشته باشد.
خراطها: جابجاییهای بزرگ جمعیتی، همسایگی فرهنگها و خردهفرهنگهای متفاوت هم میتواند به این مساله دامن بزند چرا که نوعی بیگانگی به وجود میآورد. در عین حال، باید به گسترش منطق خشک محاسبهگرایانه هم اشاره کرد که ویژگی دنیای مدرن و مخصوصا جوامعی است که اقتصاد ضعیفی دارند. در شرایط اقتصادی نامناسب، افراد وقت و هزینه کمتری میتوانند برای مداخلات اجتماعی صرف کنند. هرکس به این فکر میکند که اگر بخواهم وارد یک مداخله اجتماعی شوم، باید چند ساعت زمان صرف کنم و ممکن است به دلیل این تاخیر از کارم اخراج شوم یا باید هزینه مادی بپردازم که در توانم نیست. اینها باعث میشود فرد در اصطلاح سرش به کار خودش گرم باشد و نخواهد در حل مشکلات دیگرانی که با آنها زندگی میکند مشارکتی داشته باشد. مساله دیگر این است که وقتی ناهنجاریها و مشکلات اجتماعی زیاد میشود، توان رسیدگی به آنها از عهده مردم خارج میشود و برای ساماندهی آن وضعیت سرخورده میشوند و از کمک کردن دست میکشند. این که دیوارهای مهربانی ایجاد میشود اما تداوم پیدا نمیکند به این دلیل است که پشتوانههای اقتصادی کافی برای این موضوع وجود ندارد که این حمایت به محرومیتهای دیگر هم برسد بلکه کم کم همان هم افول میکند.
مدنی: ما در پیشینه فرهنگی کشورمان عیاران را داریم، فرهنگ پهلوانی و ایثار را
داریم که به کمک کردن به دیگران ارزش قائل میشد و مسائل انسانی در سطوح مختلف
خودش را نشان میداد. شاید در حال حاضر نوع این تاثیرگذاریها در بهبود شرایط
دیگران فرق کرده باشد، اما نمیتوانیم بگوییم شاهد بخشندگی و روحیه کمک کردن به
دیگران نیستیم. سارا خادمالشریعه که در مسابقه شطرنج، شرایط حریفش را در نظر گرفت
و از ادامه بازی انصراف داد، نمونه خوبی برای این است که بگوییم در نسل جوان هم
دچار بیتفاوتی نیستیم و این آموزهها تا حدودی به آنها منتقل شده است. اما مسالهای
که وجود دارد این است که باید ببینیم در شرایطی که خارج از حیطه عملکرد فرد است و به
اجتماعی مربوط میشود، چقدر نهادهای اجتماعی یا قانون و مقررات، دست افراد را برای
دخالت افراد در بهبود شرایط دیگران باز میگذارد یا نه. وقتی قانون از شخصی که
مصدوم تصادف را به بیمارستان میرساند حمایت نکند، یا کسی که خواسته به مشاجرهای
پایان بدهد مورد پشتیبانی قانون قرار نگیرد، چطور میتوانیم از مردم انتظار داشته
باشیم وارد عرصه شوند و به وظیفه انسانی و اجتماعی خودشان عمل کنند؟
درواقع نقص قوانین میتواند به بازتولید خشونت منجر شود؟
مدنی: بله یکی از مواردی که میتوانیم بگوییم شاید مردم را از مداخلات اجتماعی بازمیدارد این است که در پناه نهادهای قانونی قرار نمیگیرند و حتی شاید مورد مواخذه و تنبیه یا تعقیب واقع شوند. در فرآیند آموزشپذیری و اجتماعی شدن، سیستم میتواند افراد را کنشگر تربیت کند یا آنها را از مداخله در وضعیت دیگران منع کند. شکاف طبقاتی، شکاف جنسیتی، اختلاس و... را میبینیم اما از کنار آن رد میشویم و شاید تنها به نوعی نقد از جنس طنز و لطیفه بسنده میکنیم. وقتی شهروند میبیند در سطوح بالاتر، اختلاس و بیقانونی وجود دارد، تمایلی در خودش احساس نمیکند نسبت به ناهنجاریهای کوچک واکنش نشان دهد.
خراطها: به قوانین حمایتگر و مجریانی احتیاج داریم که از مداخله مردم در اصلاح امور مربوط به جامعه حمایت کند نه این که نهادهای قدرت، قدرت را بلوکه کنند. وقتی میبینیم افرادی مانند مسعود شجاعی به عنوان ورزشکار یا محمود صادقی به عنوان نماینده مجلس، هشدارهای اجتماعی و سیاسی میدهند و به جای تقدیر از این که نسبت به جامعه حساس بودهاند، با آنها مقابله میشود، این موضوع ممکن است سکوت و سکون در پی داشته باشد اما در درازمدت به گسترش فساد و تعمیق ناهنجاریها منجر میشود.
مدنی: این دیالکتیک جبرانی را، هم در سطوح کوچکتر مانند خانواده و هم در سطوح بزرگتر مانند رابطه میان مردم، شبکههای خویشاوندی و رابطه با حاکمیت میتوان دید. در خانواده ممکن است اعضا اینطور احساس کنند که وقتی برای من ارزشی قائل نیستند، من چرا باید برای اهداف خانواده کاری انجام دهم؟ در سطوح بالاتر هم مردم ممکن است دچار فاصلهای از همدیگر و از حکومت شوند که بگویند وقتی ما برای جامعه و دولت مهم نیستیم، چرا باید برای آنها کاری کنیم. این موضوع در عین حال که طبیعی است، خطرناک است و باید جدی گرفته شود.
پس این بیکنشی، به نوعی هشدار است.
مدنی: بله همینطور است. باید مراقب گسست اجتماعی بین مردم و مسئولان بود. اعتماد، یک سرمایه اجتماعی است که در جامعه ما در حال از دست رفتن است و حتی در بین اعضای خانواده و بین زن و مرد هم کمرنگتر از گذشته شده است.
خراطها: سکوت مردم علامت خوبی نیست، این سکوت ناشی از رضایت نیست بلکه نشان دهنده
خفقان و محرومیت از آزادیهای اجتماعی است. درواقع اگر سکوتی وجود دارد تحمیلی و
ناشی از شرایطی است که در آن زندگی میکنند. در عین حال نباید از این غافل شویم که در همین موضوعاتی که گفته میشود مردم
بیتفاوت بودهاند، آنها در فضای مجازی واکنش نشان دادهاند و فضایی را ایجاد کردهاند
که به توضیح و عکسالعمل نهادهای اجتماعی، افراد صاحب نفوذ و مسئولان مربوطه منجر
شده و درواقع مطالبهگری آنها نتیجهبخش بوده است. این موضوعات را در مواردی مانند
اعتراض به فیشهای نجومی، اعتراض به املاک نجومی، برخورد با زن دستفروش و موارد
دیگر دیدهایم.
اعتراضهای مردم در فضای مجازی را چطور ارزیابی میکنید؟ میتواند نشان دهنده تفاوت نوع کنش در دنیای جدید باشد؟
خراطها: من معتقدم فضای مجازی را نباید صرفا به عنوان یک محیط دور از اجتماع دید، فضای مجازی امروزه به شکل بخشی از حیات اجتماعی درآمده و مجزا از زندگی روزمره مردم نیست. اما آنچه باعث میشود مردم در آن بیشتر فعالیت داشته باشند و با صراحت بیشتری حرفهایشان را مطرح کنند و هشتگهای اعتراضآمیز بزنند این است که آزادی بیشتری وجود دارد. وقتی میبینیم افراد معترضی ازجمله کارگران، بازنشستگان و معلمان تجمع میکنند یا در تریبونهایی حرفهایشان را میزنند و با سرکوب و دستگیری مواجه میشوند، طبیعی است که نمیتوان انتظار داشت مداخلات مستقیم داشته باشند، بلکه ترجیح میدهند روشهایی را انتخاب کنند که رویارویی کمتری داشته باشند اما صدایشان شنیده شود.
مدنی: در عین حال باید به این اشاره کنم که رستگاری یک جامعه به این بستگی دارد که ببینیم افراد جامعه به سمت کدام گروههای مرجع توجه نشان میدهند. در گذشته گروههای مرجع اساتید دانشگاه، روحانیون، ریشسفیدها و گیسسفیدها بودند، اما در حال حاضر گروههای مرجع، سلبریتیهایی شدهاند که حتی اطلاعات عمومی خوبی ندارند، خودشان هم الگوهای مناسب خودشان را نمیشناسند و در شرایطی در شبکههای اجتماعی میلیونها فالوئر دارند که در قامتی نیستند که بتوانند افراد جامعه را به سمت درستی رهنمون کنند. در چنین شرایطی است که نقش افرادی مانند شجاعی و صادقی مهم جلوه میکند و درواقع به جای این که آنها مورد اتهام قرار بگیرند، سایرین باید خودشان را به آنها برسانند چون آنها هستند که کمکاری میکنند، این افراد وظیفهشان را در مقابل اجتماع انجام دادهاند.
در چنین شرایطی، چه موضوعی میتواند رفتار اجتماعی مردم را به سمت و سوی موثری هدایت کند؟ اگر این سکوت ادامه پیدا کند، چه میشود؟
مدنی: شاید انجیاوها در چنین ساختاری بتوانند حلقه مفقوده بین زندگی روزمره جامعه و واقعیات اجتماعی با سطوح بالای مدیریت باشد. انجیاوها میتوانند گروههای ذینفع را تشکیل بدهند، چانهزنی جمعی کنند و درمانی بر زخمهایی باشند که بر پیکر جامعه خورده است.
خراطها: باز هم باید تاکید کنم حاکمیت باید از نظارت و اعتراضات مردمی علیه فساد حمایت کند تا مردم جرات داشته باشند افشاگری کنند و برای اصلاح امور اقدام شود، نه این که کسی که درباره یک ظلم افشاگری میکند با برخوردهای قهری مواجه شود. این که هر اعتراض و اعتنایی به مسائل اجتماعی، برچسب امنیتی و سیاسی بخورد باعث میشود مردم از واکنش نشان دادن به مسائلی که میبینند منصرف شوند. در چنین شرایطی، آلام و دردهای اجتماعی آنقدر زیاد میشود که جامعه به کما میرود. جامعه باید بتواند خودش را اصلاح کند، مانند بدنی که اگر نسبت به دردهایش بیتفاوت باشد و نتواند خودش را بسازد، به پایان حیاتش نزدیک میشود.