دلنوشتهای برای آیتالله هاشمی:بعد از رفتن شما،مردم قیامت کردن/حاج خانم گله داره/محسن روسفیدتون کرد
به گزارش خبرآنلاین به نقل از پایگاه اطلاع رسانی رییس فقید مجمع تشخیص مصلحت نظام، متن کامل این گزارش و دلنوشته بدین شرح است:
حاج آقا!
سلام علیکم....
به رسم سه شنبه ها، اومدم گزارشی خدمتتون، بدم و برم. یکی دو هفته میشه، که رسید نوبتتون تا شرفیاب بشین پیش امام. آخه دلتنگش بودین خیلی زیاد. می دونم احوالتون خیلی خوبه. شکر خدا.
عرض کنم خدمتتون. بعد اینکه رفتین. قیامت کردن، "مردم" براتون. چه جماران، چه تو تشییع، چه حرم. خاطرم هست پارسال، بعد تایید صلاحیتتون، وقتی پرسیدم چرا شاد نیستید؟. فرمودی: رد و تائید، برای من حجت نیست. من فقط می خوام اگه مُردم یه روز. اولاً شرمنده ی مردم نشم، بعدش م پیش خدا، یه وقت نمونم، رو سیاه. که کاری از دستم برمیومد و نکردم برا "حق الناس ش".
حاج آقا، خاطرتون هست. دیدار آخر با کرمانیها. پنج شش روز قبل رفتنتون. بهشون گفتین: اساس انقلاب، برا امام، همراهی با "اقیانوس ملّت" بود. به ما هم همیشه می گفت، تا که با مردم باشین، پیروزید. حاج آقا. روز تشییع شما. من دیدم "اقیانوس مردم" رو. که شما رو روی دست. می بردن سمت خدا. بعد انتخابات 94. تیتر زدم "مردم، بردن شما رو، "صدر خبرگان". امّا امروز من میگم "مردم" "هاشمی را بردند به عرش اعلای خدا". با اجازتون به رسم خودتون، دوست دارم تشکری کنم از این مردم خوب. "دست مریزاد ملّت".
"آقا" هم برای شما، سنگ تموم گذاشتن. هم تو پیام، هم تو نماز. باز دوباره گفتن که هیچکس برای من "مثل هاشمی" نشدش هیچوقت. چون که عشق قدیمی، هرگزم کم نمیشه. یادتون که یه روز براتون. یک تابلو آوردم با عکس قشنگی از شما کنار هم. با یه شعر معنا دار. از ابتهاج. شما وقتی اونو دیدی. با یه لبخند شیرین. با نگاه مهربونت. فرمودی عجب شعر مناسبی!. واقعاً حس من و آقا رو کسی نمی دونه، بجز خدا. از منم پرسیدین. که چرا دوتا برام آوردی. گفتم دوست دارم یکی م برسد به دست "آقا". فرمودین باشه، حتماً می رسونم. ایشون م خوشحال میشن. با اجازتون یه بار دیگه، می خوام بگم، شعر احوال شما و آقا رو.
نشود فاش کسی، آنچه میان من و توست/ تا اشارات نظر، نامه رسان من و توست/ گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید/ همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست....
راستی تا یادم نرفته. خدمتتون م بگم. "آقا" به حاج خانم و بچه ها باز بعد شما، خیلی کردن لطف و مهربونی. حاج آقا، خیالتون راحت باشه. مثل قدیم. مثل روزگار هم خونه بودن تو دوران مبارزه. سایه "آقا" میمونه رو سر بچه هاتون.
با اجازه از خونواده بگم من براتون. "حاج خانم" گله داره. امّا محکم ایستاده، مثل قدیم. گله-ش م بابت قولی بوده که شما بهش داده بودین. که نذارین هیچوقت، بمونه تنها تو خونه. بدون همسر و همدم دیرینش. با اجازه تون می خوام برم پیش عزیزتون. یه چیزی سنگین. شده رو قلب من. می خوام برم تعریف کنم از اون روزی که حاج خانم، همین آخرا بیمار سختی شدش. و شما غمگین بودین خیلی زیاد. امّا وقتی رسیدم محضرتون روزای بعد. شاد بودین از ته دل. پرسیدم خداروشکر خیلی خوبه حال تون؟. فرمودی الحمدالله حاج خانم. به سلامت رد شدش از این مریضی و بلا. بعدش م با نگاهی خاص وعجیب. فرمودین "دوست ندارم حاج خانم قبل من، رفتنی بشه". تازه اون روز فهمیدم. عمق عشق شما را به "حاج خانم". چون می دونم تو دل هر دوتاتون. همین بوده. که نیاد یه روزی که بی هم باشین. حاج آقا! قربونتون. شما که دارین همیشه تو سختی ها. یه راه حل. برای دلتنگی "خانوم" برسونید یه علاج. آخه میز صبحونه، بی عزیزش. براش شده عین عذاب.
حاج آقا. "محسن" تون درسش رو خوب پس داد. یادمه همیشه می گفتین برم از تجربه ش درس بگیرم. امّا تو این روزا تازه فهمیدم معنی حرف تون رو. سینه ش سوخته بود. آتشی بود درونش، معلوم بود. همه چی در شوک و بهت و هیجان. امّا انگار این بار، نوبت "محسن" بود تا بشه "مرد عبور از بحران". همه رو دعوت کرد به همدلی. به اتحاد. مثل شما. فرصت یه لحظه بی تدبیری، ندادش به کسی. حاج آقا، راست وحسینی بگم من خدمتتون. "آقا محسن" تو بزرگترین امتحان عمرش. شایدم تو تلخ ترینش. پدرش را "رو سفید" کرد. پیش دوست و دشمن ش.
حاج آقا. دوست ندارم. از دخترا بگم. میدونم که شما خیلی حساسین. امّا پای گزارش م لنگ میزنه اگه نگم. حاج آقا!. گفته بودین این آخرا، طاقت دیدن زندان رفتن "فاطمه" رو، دیگه ندارین. امّا می دونید چیکار کردین با رفتن تون. انگاری "فاطمه" زندونی شدش تا همیشه. تو فراق "بابا جون". زخم زندون رفتن فائزه یادم هستش. تلخ ترین روزای عمرتون، شاید اون روزا بود. به کسی بروز نمی دادین. امّا قلبتون، برا اون داغون بود. حاج آقا! "فائزه" تو رفتن تون. مثل کوه محکم و استوار بود. انگار عهد کرده بود، که بذاره داغ دیدن، یه ثانیه "افتادنش" رو. به جون دشمناتون. دیگه موندم چی بگم. آخه وقتی فهمیدین. منم دو تا دختر دارم. فرمودی دیگه نداری غصه پیری رو، تو. امّا این سوال رو بی جواب گذاشتی برامون. غصه دخترای "بی بابا" رو، چه کسی باید که درمون ش کنه؟.
حاج آقا! "مهدی" تون رو دریابین. خیلی سخت گذشته این روزا بهش. درست مثل خودتون. تو همون روزای زندون رفتنش. تا که اسمش میومد. بغض می ریخت تو گلوتون. یادمه یه روز برام گفتید که. این، هوش "مهدی" بود، که شدش مایه خشم بعضی ها. بعدش م یه خاطره گفتین برام. از سه سالگی مهدی و هوش سرشارش. که اگه یه راهی رو یه بار می رفت. حتی با پیچ و خم فراوونش. دوباره اگر از اون مسیر می رفت. به شما می گفت که راه کدوم وره. حاج آقا!. شده زندون همه دنیا برا اون. دلش رو مرهم کنید. دوباره براش بخونید. دعای سفر رو این بار. تو مسیر سخت و دشوارِ تحملِ روزای تلخ، "فقدان شما".
دوست ندارم خبر بدی بدم خدمتتون. امّا "یاسر" شمارو خیلی بد کردن بهش. تازه چند روزی می شد از رفتنت. اشک این بچه هنوز تازه بودش. که یهو بستن در دفترش رو. اونم کجا؟. جایی که دو هفته پیش ش اومدن پیش شما. با کلی عرض ارادت و وفا. می دونم شما الان میگی که من عادت دارم به این جفا. امّا حاج آقا. نباید بپرسین از این رفقا. که این بود رسم رفاقت و وفا؟. داغ بچه م تازه بود. انتظارم این نبود. که شما بشکنید. دل "یاسر" منو؟. من که رفتم. امّا، حتماً می بینیم. دوباره همدیگر رو، "ما" توی روز "حساب".
حاج آقا!. "اخوی محمد" سرپاست. غم داره اندازه ی عالم خدا. امّا انگار شمایین پیش نگاش. مطمئن، پابرجاست. یادتونه همیشه خدمتتون می گفتم. اگه ایشون و صفاش نبود، سایه ش سر ما. هیچ زمان نمی گرفت کار ما، "قدر و غنا". بعد رفتن شما. علماء سنگ تموم گذاشتن براتون. امّا جالبه بگم بزرگاشون. تو پیام و تسلیت. "اخوی محمّد" رو خوندن. با تعبیری خاص. انگاری با زبون بی زبونی. می خواستن بدن پیام به مردمان. که اگه می خوان برن راه شما. بگیرن نشونی ش رو، از این برادر شما.
حرف آخر، اگر رخصت م بدین. از خودم بگم برا شما. عرض کنم محضرتون. عذر تقصیر دارم بابت روز اول، رفتنتون. اینقدر مات شدم. شوکه شدم. گم گشتم. که نشد سایت کنم به روز به وقت موعود. حاج آقا!. حقم بدید. آخه بی حضورتون. قلب و قلم. انگاری خالی شده از هر قدم. امّا امروز یادم اومد. قولم رو خدمتتون. گفته بودم سالها پیش. نذر کردم اگه رد بشین از اون روزای سخت. بکنم وقف عمرم رو من. پای روشن موندن چراغ اطلاع رسانی تون. الانم با این گزارش نویسی. خواستم بگم. پای عهدم وایسادم تا آخرش. خبر آخرمم همین باشه. که کتاب حاشیه نگاری ها. که شما توی تقریظ ش. کلی کردین، به ما عطا. داره آماده میشه برای چاپ. یادتونه قول دادین تو رونمایی ش باشین. ما رو تنها نذارین. بیایین اگه، شد بخدا...
الغرض! دیگه مصدع نمیشم. حرف دارم خیلی زیاد. از غم بچه های دفترتون. حاج حسین ترابی و جوانشیر و محافظ ها. دنیا انگار یه جوری، رو سرشون خراب شده. ساختمان مجمع م بدون شما، قفس شده. حاج آقا! تو رو بخدا. دل این بچه ها داره بی شما، میمیره از غم دوری شما. حاج آقا! شما که نفس تون مثل شفا بود همیشه. تو رو ارواح شهدا. برسونید یه علاج. برا داغ قلب ما. بالاخص رفقای نزدیک شما. دوباره میرسم من خدمتتون. تا بدم الباقی گزارش بعد وفات رو بهتون. حاج آقا! خدا باشه پناهتون. امام باشه، کنارتون. شهدا باشن، جوارتون. ما فراموش نمی کنیم شما رو.نور بخدا، مارو از یاد نبرید تو سختی ها.
یا علی مدد