ایکاش «فیفا» همه جامون بود!
اصولا ژن مسئولان ما از نوع خدمت گزاری دلسوزانه است. جالب اینکه اصلا هم دوست ندارند این مسئله علنی بشه. مدیران ما حاضرند جون به عزرائیل بدن اما قد یه ارزن «تظاهر» نشون ندن! حاضرند مثل قالیباف خودمون، واسه نمردن خودشون، معذرت بخوان اما واسه مردن بقیه، عذر نخوان ، آخه... ریا می شه! به اون مهر روی پیشونی شون قسم، فقط برای «خلق» و «خدا» و در «خفا» کار می کنند تا اجر معنوی شون زائل نشه.
اما بعضی وقتها یه جای کار لنگ می شه و سر و کله یه چیزی مثل «فیفا» پیدا می شه! اونهم مفت و مسلم و زورکی، گند می زنه به اینهمه خلوص نیت یواشکی! یعنی سه سوته هر چی خدمت صادقانه بوده رو می ریزه روی دایره و می کندشون سکه یه پول! اونوقته که تازه می فهمیم مدیریت در کشور ما کجای کاره و دارند ما رو به کجا می برند. البته دستمون هم میاد که چرا این عزیزان دوست داشتنی، دوست نداشتند جلوی چشم باشند؛ چون نباید می دیدیم که حیا و آبرومونو تا به کجا می برند!
ایکاش واسه همه دستگاه های اجرایی یه فیفا می ذاشتند تا به موقعش خِفت می کرد و دست ها رو، رو می کرد. یا حداقل واسه هر اداره و سازمانی یه برنامه «نود» می ذاشتند تا مچ بعضی ها رو و یا لااقل حال بعضی ها رو می گرفت. شاید اینطوری می فهمیدیم که هر سال بخاطر بی تدبیری داره چند برابر پلاسکو سرمون آوار خالی می شه یا چقدر داره زیر پامون و توی جیب هامون، خالی می شه! تازه خبر این مصیبت ها نه مثل پلاسکو رسانه ای می شه و نه حتی روحمون هم ازشون خبر دار می شه! یه زمانی می فهمیم که کار از کار گذشته و دیگه هم دردی دوا نمی شه! راستی اگه شستمون همون موقع خبردار بشه اونوقت هر روزمون عزای عمومی و دو تا دستامون «کفه دعا» نمی شه؟! اینه که می گن: بی خبری یعنی خوش خبری! راستی؛ تو حادثه پلاسکو بیشتر گل خوردیم یا تو مسابقه اختلاس ها! فیفا کجایی که نشون بدی کار هر بز نیست خرمن کوفتن ...
یکی بود یکی نبود؛ یه روزی یه مسئول میاد و یه سازمان رو با 30 میلیارد بدهی تحویل می گیره و جوری هم جلوی دوربین ها قیافه می گیره که ترامپ جلوی دوست دخترهاش نمی گیره! بعد می گه: «مسئولیتی که گرفتم، حالا حالا ها کسی بعهده نمی گیره اما چه کنم که این احساس مسئولیت لعنتی یقه ام رو بدجوری گرفته! امان از این حس ادای تکلیف و دین، که جلوی دست و بالم رو برای فرار از این مسئولیت گرفته!» بگذریم... بهشت و جهنمش که پاچه ما رو نگرفته! .... بعد همون مسئول، همون سازمان رو با 40 میلیارد بدهی تحویل می ده و می گه: «نذارید سکوتم رو بشکنم و بگم اونچه رو که نباید از دست های پشت پرده بگم!» دست آخر هم چیزی نمی گه چون چیزی نداره که بگه فقط اینو می گه تا دستش «رو» نشه و کسی نپرسه چرا 30 شد 40 ! قصه ما به سر رسید!