گزارش رویداد24 از اجرای اثر آرش دادگر:
نمایش هملت، گویاتر از نمایشنامهی شکسپیر/خوب بودن یا خوبتر بودن، مسئله این است
سالن اصلی تئاترشهر را این روزها نام «هملت» فراگرفته است، نمایشنامهای که بارها و بارها توسط شکسپیر نامش را شنیدهایم و آرش دادگر نیز پیش از این آن را به روی صحنه بردهاست؛ اگرچه در این دوره از اجرا، به گفتهی کارگردان کار، در نمایشنامهی هملت تغییری ایجاد نشده است اما ورود پانتهآ پناهیها، مونا فرجاد و علیرضا آرا بسیار تاثیرگذار بوده است.
رویداد۲۴-سیدمحمدصادق سیادت: سالن اصلی تئاترشهر را این روزها نام «هملت» فراگرفته است، نمایشنامهای که بارها و بارها توسط شکسپیر نامش را شنیدهایم و آرش دادگر نیز پیش از این آن را به روی صحنه بردهاست؛ اگرچه در این دوره از اجرا، به گفتهی کارگردان کار، در نمایشنامهی هملت تغییری ایجاد نشده است اما ورود پانتهآ پناهیها، مونا فرجاد و علیرضا آرا بسیار تاثیرگذار بوده است.
پانتهآ پناهیها را شاید بتوان متفاوت ترین بازیگر این نمایش دانست؛ او در قالب گریم بسیار سنگینی، نقش یک پیرمرد را بازی میکند، پیرمردی که مدام با فرهنگ و هنر سروکار دارد و دائما از متنهای ارائه شده برای روزنامهها کم میکند و از نوشتن برخی کتابها جلوگیری میکند؛ این پیرمرد نظارت بسیار خاصی بر فرزند خود دارد میداند که دخترش عاشق هملت پسر شده است، به همین منظور دائما درحال کنترل او میباشد. پولونیوس را بیشتر با قیچی درون دستش میشناسند، قیچی که شاید اشارهی غیرمستقیمی بر واقعیت غمگین جامعهی فرهنگ و هنر امروز ما دارد.
همچنین، علیرضا آرا را شاید بتوان تنها کاراکتر کمدی این کار دانست، اگر چه سایر کاراکترها نیز گاهی مخاطبان را میخندانند اما این نقش بیشتر در بازی این بازیگر قابل توجه است؛ گیلدنسترن در طول کار بارها و بارها مخاطبان را میخنداند، حتی زمانیکه میخواهد وارد گور شود و از این دنیا برود. این امر سبب میشود تا تماشاچی نمایش را یکدست نبیند و به خستگی و عدم توجه به نمایش دچار نشود.
مونا فرجاد با آوازهای دلنشین خود و ویژگی خاصی که در بازیاش وجود دارد توانست به خوبی از پس افلیای عاشق برآید؛ اگرچه بازیگر نقش افلیا پیش از اجرا از استرس بالای خود و دیر رسیدن به گروه سخن گفته بود، اما در طول اجرا او کاملا با گروه همراه و بر نمایش مسلط بود.
شبنم فرشادجو، مهران امام بخش، حسام منظور، بهروز کاظمی، عمار عاشوری، امیر رجبی و امین طباطبایی بازیگران قدیمی این اثرنمایشی هستند که هرکدام در نقشهای ارائه شدهی خود، هم درگذشته و هم امروز بسیار خوش درخشیدهاند و آن را به بهترین شکل ممکن به روی صحنه بردهاند.
بنابراین دلایل، میتوان این اجرا را متمایز از سایر اجراها دانست و با احترام به تلاش تمامی بازیگرانی که تاکنون در این نمایش به ایفای نقش پرداختهاند، باید گفت که این نمایش خوب بود و با این سبک از بازیها عنوان خوبتر را گرفت.
نمایش در ابتدا با مونولوگهای شخصیتی به نام گورکن آغاز میشود و مخاطب تا پایان نمایش این شخصیت را در صحنه میبیند؛ در اکثر اوقات نمایش از مرگ، گورکن، گورستان و قبر سخن گفته میشود و به نوعی برآن تاکید میشود. در همان لحظات ابتدایی و همراه با مونولوگهای گورکن که در موسیقی گم شده است، فردی را میبینیم که گویی در حال دعوا با فرد دیگر است، او در ابتدای این دعوا به سراغ کفشهایی میرود که مخاطب در پایان نیز با این صحنه به طور دیگر مواجه میشود. با بلند شدن صدای دعوا مونولوگ گورکن خاتمه پیدا کرده است و او به سراغ هملت میآید تا لباسهایش را درون جعبهای بگذارد و اورا دفن کند؛ در واقع آرش دادگر در ابتدا سعی کردهاست تا خلاصهای از داستان را برای مخاطب خود روشن کند تا در ادامه مخاطب راحتتر اتفاقات درون داستان را بپذیرد.
مخاطب در ابتدای داستان به دلیل آنکه هیچگونه پیش زمینهای از هملت و برادرش کلادیوس ندارد، کمی دچار سردرگمی میشود اما در ادامهی داستان و بوسیلهی دیالوگهایی که رد و بدل میشود به قضیه پیمیبرد و با رجوعی کوتاه به بخشهای قبلی، شخصیتهای داستان را میشناسد و برخی اتفاقات درون داستان را متوجه میشود.
لحظاتی میگذرد؛ پس از وارد شدن هملت پسر به روی صحنه مخاطب مجددا دچار سردرگمی میشود؛ او در ابتدا از عشق و صلح و دوستی سخن میگوید و با پدرخود دعوا میکند که چرا از این کلمات استفاده نکرده است و مدام از خون، مرگ، تجاوز و... گفته است اما پس از آن، او دائما از انتقام از عمو و مادر خود سخن میگوید و مدام کلمهی فاحشه را برای مادرش، و کلمهی حرومزاده را برای عمویش بهکار میبرد، همچنین مخاطب در پایان داستان به باردار بودن افلیا و نزدیکی هملت دوم به او پیمیبرد.
هملت پسر که بارها و بارها تاکید میکند که کلادیوس عموی است و از گفتن کلمهی پدر به او خودداری میکند، در پایان کفش اورا با پای خود اندازه میگیرد؛ اگر به دیالوگهای ابتدایی گورکن با هملت پسر بازگردیم، مشاهده میکنیم که گورکن تاکید کرد"در دانمارک کفش خوب به اندازه ی پایتان پیدا نمی شود، در دانمارک پا در کفش هم نمی کنند"، به همین منظور شاید بتوان این ناثباتی در رفتار هملت پسر و پادرکفش عموی خودکردن را اثر ماجراهایی در نظر گرفت که برای رسیدن به هدفش یعنی انتقام آنهارا پشت سر گذاشته است.
نکتهی جالبی که در کار بسیار قابل توجهاست، بحث استقلال هرکدام از بازیگران است؛ به غیر از افلیا که کاملا تحت نظر پدر خود است، مابقی بازیگران استقلال خاص خودرا دارند. به معنای دیگر همهی نقشهای موجود در این نمایش در یک رابطهای قرار دارند اما در طول همان رابطه نیز به استقلال کامل دست یافتهاند، برای مثال گرترود که همسر کلادیوس است درحال انجام کار خودش است و به غیر از تماشای یک فیلم و صحبتهایی که تختخواب فعالیت دیگری با یکدیگر ندارند.
از دیگر اتفاقاتی که درون کار ممکن است مخاطب را با خود درگیر کند، روابط پنهانی موجود بین افراد است؛ برای مقال پولونیوس که در اتاق خواب گرترود حضور داشت و توسط هملت پسر به قتل رسید شاید برای لحظاتی مخاطب را در فکر فرو ببرد اما بعدها با دیالوگ هملت پسر که میگوید"معلوم نیست مادر من همسر تو شده یا اون"، به وجود یک رابطهی پنهانی پی خواهد برد.
مونولوگگویی بازیگران در بین کار بسیار قابل توجهاست، هرکدام از بازیگران برای مدتی هرچند کوتاه روبه مخاطب مونولوگهایی را بیان میکنند، این مونولوگها گاهی گذشتهی داستان را تکمیل میکنند و گاهی نیز خبری از آینده داستان میدهند، از همین جهت بسیار حائز اهمیت است.
گریم در این نمایش مسیر بسیار خوبی را در پیش گرفته است اما متاسفانه طراحی صحنه و برخی از لباسها جذابیت خاصی را بدنبال ندارند؛ علاوه براین استفاده از موسیقی زنده، اتفاقی بسیار جذاب و مفیدی بود که کارگردان بدرستی این نیاز را تشخیص داده است.
اما درنهایت میتوان گفت که هملت نمایش جذابی است و در تمام دقایق آن کارگردان اتفاقاتی را به روی صحنه برده است که مخاطب را درگیر خود میکند؛ این درگیری کاملا کنترل شده و کارگردان با موسیقی زنده و برخی شوخیهای درون کار از خستگی ناشی از این درگیری جلوگیری کرده است؛ بدون شک بررسی دقیق این نمایش مجالی بیش از این را میطلبد.