مرگ برادر بعد از خودکشی جنجالی دانش آموز دیری! + فیلم
پدر محمدموسوی زاده، همان پسری که دو ماه قبل خودکشی کرده بود، ساعتی از قبل تشییع جنازه فرزندش دیگرش که در دریا غرق شد جزئیات ماجرا را برای رکنا شرح میدهد.
رویداد۲۴ خبر که به گوشم میرسد از حیرت و ناباوری تند تند پلک میزنم. "برادر محمد موسوی زاده" در دریا غرق شد
نام محمد موسوی زاده را تا آخر عمرم هم فراموش نمیکنم. همان پسر بچه یازده سالهای که دلش میخواست در برنامه شاد درس بخواند، اما گوشی و تبلت نداشت. مادرش میگفت بچه درس خوانی بود و غصه اینکه نمیتوانست هم پای همکلاسی هایش در برنامه شاد درس بخواند، باعث شد قلب کوچکش تاب و تحمل این غصه را نداشته باشد. محمد خودش را حلق آویز کرد و خبر خودکشی اش در رسانهها سر و صدای زیادی به پا کرد.
همان شب که محمد به خاک سپرده شده بود با مادر او حرف میزدم. میگفت: «زندگی درستی نداریم. بچه معلولی هم دارم.»
او بارها در درددل هایش از برادر معلول محمد حرف زده بود. همان برادری که از محمد دو سال کوچکتر بود و نامش علی اصغر بود. همان پسر ۹ سالهای که خبر غرق شدنش، آن هم حدود دو ماه بعداز خودکشی برادرش یکی از حیرت انگیزترین اخباری بود که مینویسم.
نام محمد موسوی زاده را تا آخر عمرم هم فراموش نمیکنم. همان پسر بچه یازده سالهای که دلش میخواست در برنامه شاد درس بخواند، اما گوشی و تبلت نداشت. مادرش میگفت بچه درس خوانی بود و غصه اینکه نمیتوانست هم پای همکلاسی هایش در برنامه شاد درس بخواند، باعث شد قلب کوچکش تاب و تحمل این غصه را نداشته باشد. محمد خودش را حلق آویز کرد و خبر خودکشی اش در رسانهها سر و صدای زیادی به پا کرد.
همان شب که محمد به خاک سپرده شده بود با مادر او حرف میزدم. میگفت: «زندگی درستی نداریم. بچه معلولی هم دارم.»
او بارها در درددل هایش از برادر معلول محمد حرف زده بود. همان برادری که از محمد دو سال کوچکتر بود و نامش علی اصغر بود. همان پسر ۹ سالهای که خبر غرق شدنش، آن هم حدود دو ماه بعداز خودکشی برادرش یکی از حیرت انگیزترین اخباری بود که مینویسم.
علی اصغر موسوی زاده تنهایی به دریا رفته بود
پدر علی اصغر و محمدموسوی زاده، گوشی را که برمی دارد بغضش میترکد. قرار است ساعتی دیگر علی اصغر موسوی زاده را هم در کنار محمد به خاک سرد گور بسپارد.
غروب دوشنبه بود که خبر غرق شدن علی اصغر را به او دادند. او در مورد این اتفاق میگوید: «بعداز ظهر دیروز با از بهداری بندردیر با من تماس گرفتند و گفتند که جسد غرق شده یک کودک ۹ ساله در اسکله صیادی بندربوشهر پیدا شده که احتمال میدهیم فرزند تو باشد. همه جا را دنبال علی اصغر گشتیم و خبری از او نبود. بعد من برای شناسایی خودم را به بهداری رساندم و دیدم علی اصغر بی جان روی تخت بهداری بود. در دریا غرق شده بود و نفس نمیکشید. دیگر چیزی نفهمیدم و فقط در سر خودم میزدم.»
پدر علی اصغر و محمد در ادامه در مورد غرق شدن فرزندش میگوید: «خانه ما خیلی به اسکله صیادی نزدیک است و برای همین خیلی وقتها پیش میآمد که علی اصغر قدم زنان به دریا میرفت. چند بار همسایهها با من تماس گرفتند و گفتند علی اصغر داشت سمت دریا میرفت و او را نگهداشته بودند. بعد من سریع رفته بودم و او را آوردم.
پدر علی اصغر در ادامه گفت: «دیروز هم به دریا رفته بود و لابد میخواست مثل همیشه بازی کند. من کنگان بودم که با من تماس گرفتند و خبر فوت فرزندم را به من دادند. اما بعدا شنیدم که امدادگران هلال احمر متوجه غرق شدن علی اصغر شده بودند و سعی کرده بودند او را نجات دهند، اما فایده نداشت.»
غروب دوشنبه بود که خبر غرق شدن علی اصغر را به او دادند. او در مورد این اتفاق میگوید: «بعداز ظهر دیروز با از بهداری بندردیر با من تماس گرفتند و گفتند که جسد غرق شده یک کودک ۹ ساله در اسکله صیادی بندربوشهر پیدا شده که احتمال میدهیم فرزند تو باشد. همه جا را دنبال علی اصغر گشتیم و خبری از او نبود. بعد من برای شناسایی خودم را به بهداری رساندم و دیدم علی اصغر بی جان روی تخت بهداری بود. در دریا غرق شده بود و نفس نمیکشید. دیگر چیزی نفهمیدم و فقط در سر خودم میزدم.»
پدر علی اصغر و محمد در ادامه در مورد غرق شدن فرزندش میگوید: «خانه ما خیلی به اسکله صیادی نزدیک است و برای همین خیلی وقتها پیش میآمد که علی اصغر قدم زنان به دریا میرفت. چند بار همسایهها با من تماس گرفتند و گفتند علی اصغر داشت سمت دریا میرفت و او را نگهداشته بودند. بعد من سریع رفته بودم و او را آوردم.
پدر علی اصغر در ادامه گفت: «دیروز هم به دریا رفته بود و لابد میخواست مثل همیشه بازی کند. من کنگان بودم که با من تماس گرفتند و خبر فوت فرزندم را به من دادند. اما بعدا شنیدم که امدادگران هلال احمر متوجه غرق شدن علی اصغر شده بودند و سعی کرده بودند او را نجات دهند، اما فایده نداشت.»
غصههای علی اصغر موسوی زاده بعد از مرگ محمد
پدر محمد و علی اصغر تنهایی در بیابان نشسته و در حال گریه کردن است که با او تماس میگیریم. میگوید داشتم با خدا درددل میکردم. اما انگار ادامه درددلش را به ما میگوید: «محمد را که از دست دادم، خواب و خوراک از من گرفته شد. افسرده شده بودم و دلم نمیخواست با کسی حرف بزنم. همه کارهای محمد بر عهده خودم بود. آخر او پسر بزرگم بود. رسیدگی به او را من انجام میدادم تا مادرش به سه برادر دیگرش رسیدگی کند. بعد از فوت محمد، جای خالی او، داغ جگر گوشه ام و مرور خاطراتش به جانم آتش میانداخت.»
در این شرایط روحی پدر، علی اصغر سعی میکرد با دستان کوچکش مرهمی بر قلب داغدیده پدر بگذارد: «علی اصغر معلولیت داشت و نمیتوانست صحبت کند. اما وقتی من غذا نمیخوردم، دستم را میگرفت و به زور از من میخواست که در کنارش بنشینم و غذا بخورم. به من میفهماند که اگر غذا نخورم او هم نمیخورد. من هم برای اینکه او دست از غذا نخورد نکشد، به زور چند لقمه غذا در دهانم میگذاشتم تا او غذا بخورد.»
در این شرایط روحی پدر، علی اصغر سعی میکرد با دستان کوچکش مرهمی بر قلب داغدیده پدر بگذارد: «علی اصغر معلولیت داشت و نمیتوانست صحبت کند. اما وقتی من غذا نمیخوردم، دستم را میگرفت و به زور از من میخواست که در کنارش بنشینم و غذا بخورم. به من میفهماند که اگر غذا نخورم او هم نمیخورد. من هم برای اینکه او دست از غذا نخورد نکشد، به زور چند لقمه غذا در دهانم میگذاشتم تا او غذا بخورد.»
پدر محمد و علی اصغر شب تا صبح در قبرستان خوابید
خانواده موسوی زاده ۲ پسر یک ساله و ۲ ساله دیگر به نامهای رضا و حسین هم دارند. پدر خانواده در مورد حال و روز این روزهایش به رکنا میگوید: «دیشب وقتی فهمیدم که پسر دیگرم را هم از دستم رفته، دیگر حال خودم را نمیفهمیدم. به قبرستان رفتم و شب را آنجا خوابیدم. بعد از مرگ محمد کارما فقط گریه بود. یک چشممان اشک است و چشم دیگرمان خون است. اما حالا بیشتر از قبل حال خودم را نمیفهمم. روی موتور نشستم و با اینکه نمیتوانستم درست برانم، اما با همان سرعت کم به بیابان آمدم. وسط بیابان نشستم و دارم با خودم مینالم و گریه میکنم. هر چند که الان نزدیک دو ماه است کارم همین است. در صحرا راه میروم و برای خودم گریه میکنم. رنگ خواب و خوراک ندیده ام.»
درددلهای پدر علی اصغر و محمد موسوی زاده
آه غلیظی بر سینه اش مینشیند و سعی میکند بغضش را فرو بخورد. میگوید: «هیچ وقت در زندگی ام گناهی نکرده ام، حق کسی را نخوردم و رنگ بازداشتگاه را ندیدم. نمیدانم چرا در این یک سال اخیر این همه بلا سرم آمد. اولین حادثهای که برای خانواده ما پیش آمد این بود که گردن من شکست. در دریا داشتم کار میکردم که طوفان آمد. از قایق پرتاب شدم. طوری که انگار از یک ساختمان سه طبقه پرتناب شدم و برای همین مهره گردنم شکست. هزینه پروتز گردنم یازده میلیون تومان شد و دست من خالی بود، اما یک فرد نیکوکار کمک کرد و عمل شدم. بعد از آن یک بار محمد، موقع بازی در پارک زمین خورد و دستش شکست. یک بار علی اصغر زمین خورد و سرش شکست. سه بار کولرمان سوخت و سه بار هم یخچالمان سوخت. بعد هم که دو فرزندم را از دست دادم. حالا حکایت من مثل حکایت یعقوب شده است. سرگردان بیابان و صحرا هستم و از غم پسرانم اشک میریزم.»
گوشی پدر محمد موسوی زاده خراب است
صدا قطع و وصل میشود. بیشتر از پانزده بار شماره پدر محمد را میگیرم. چندین بار هم او به من زنگ میزند. حرف هایمان تکه پاره میشود بین چندین تماس. آخر سر از من معذرت خواهی میکند برای این همه قطع و وصل شدن و میگوید: «گوشی من خراب است. همان گوشیای که قبلا به شما گفته بودم که دوربینش خراب است و محمد نمیتوانست از آن استفاده کند. حالا این گوشی کلا خراب شده است. به خاطر محمد آن را زمین کوبیدم و خردش کردم. گفتم میخواهم بعد از بچه ام همین گوشی هم نباشد. الان یک گوشی ساده دیگر دستم است.»
منبع: رکنا
خبر های مرتبط