تاریخ انتشار: ۱۱:۰۸ - ۱۰ مهر ۱۴۰۲
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

واپسین نبرد دانشگاه برای استقلال چگونه رخ داد؟

اتفاقاتی زیادی در غرب رخ داد تا آزادی آکادمیک به عنوان یک اصل بنیادین مورد قبول و پذیرش قرار گیرد. یکی از مهمترین بحث‌ها، بحثی بود که میان اشپلنگر و ماکس وبر شکل گرفت و هایدگر نیز به آن ورود کرد. رویداد۲۴ در ادامه سلسله مطالبی که درباره استقلال دانشگاه نوشته، این نزاع تاریخی را بررسی کرده و نشان داده از بین بردن استقلال آکادمیک در دوره نازیسم آلمان چگونه توانست جایگاه علمی این کشور را مخدوش کند؛ اتفاقی که تاثیر آن همچنان ادامه دارد و نظام آکادمیک آلمان که زمانی رتبه نخست جهان بود، با وجود تمام تلاش‌های بعدی برای جبران خسارات نازی‌ها، میدان علم را به ایالات متحده و بریتانیا باخته است.

استقلال آکادمیک

رویداد۲۴ علیرضا نجفی: «تکرار می‌کنم، دوستان من! هرگونه بیلدونگ (تعلیم و تربیت) در نقطه مقابل آن چیزی می‌ایستد که اکنون به عنوان آزادی دانشگاه مورد تکریم است. بیلدونگ با اطاعت، فرمان‌برداری، نظم و انقیاد آغاز می‌شود. همانگونه که رهبران بزرگ محتاج پیروانی هستند، آنان که تحت فرمان‌اند نیز نیاز به یک رهبر دارند. اینجا ارتباطی دوسویه و خاص در نهاد جان‌ها وجود دارد. این نظم ابدی مدام از سوی یک شبه‌فرهنگ [آزادی دانشگاه] که اکنون بر تخت زمان تکیه کرده تهدید می‌شود. این شبه‌فرهنگ می‌کوشد یا رهبران را به بندگی خود درآورد یا ایشان را یکسر به دور افکند. این شبه‌فرهنگ پیروان را نیز، آنگاه که ایشان در جست‌وجوی رهبر از پیش مقدرشان هستند، با تخدیرشان به گمراهی می‌کشاند.» فردریش نیچه/ آینده نهاد‌های آموزشی ما

«آن آزادی آکادمیک پر قیل‌وقال از دانشگاه‌های آلمان رانده خواهد شد؛ چرا که یک نوع آزادی تصنعی است، چرا که فقط نفی می‌کند.» مارتین هایدگر/ بخشی از خطابه ریاست دانشگاه فرایبورگ

آزادی دانشگاه و استقلال آن از نهاد دین و دولت دستاورد عصر روشنگری بود. تا پیش از عصر روشنگری، دانشگاه‌ها یا بخشی از نهاد دین بودند که دروس حوزوی را تدریس می‌کردند که در ادبیات فلسفی به آموزش «مَدرَسی» یا «اسکولاستیک» معروف هستند. عصر روشنگری نیز به دورانی از قرون هفدهم و هجدهم اطلاق می‌شود که در جریان آن اروپا به شکوفایی خردگرایی، مبارزه با خرافات، ایجاد آزادی‌های سیاسی و اجتماعی، جدا کردن دین از دولت و پیشرفت‌های علمی و تکنولوژیک رسید. سیادت انسان بر سرنوشت خویش و آزادی اندیشه از اصول اساسی روشنگری بود و نتیجه آن در آموزش عالی ایجاد نهاد مدرن دانشگاه بود؛ دانشگاهی آزاد و مستقل که در مطالب دیگر به آن پرداخته‌ایم.


مطالب دیگر در همین زمینه

دانشگاه تهران با چه هدفی تاسیس شد؟

تاریخ پر درد ورود آموزش عالی به ایران

تندروهای مذهبی چگونه آموزش زبان خارجی را کفر می‌پنداشتند؟

نخستین سرفصل‌های دروس ارتجاعی دانشگاه از کجا آمد؟

ایده‌های تاسیس دانشگاه در جهان چه بود و در ایران چه شد؟


مخالفان عصر روشنگری

عصر روشنگری مخالفانی هم داشت؛ تفکرات ضد مدرن از دوران بعد از روشنگری که تحت عنوان «عصر رمانتیسیسم» شناخته می‌شود، رشد کردند و در قرن بیستم تفکراتی مانند «ایدئولوژی ناسیونال-سوسیالیسم» به معارضه با آرمان‌های روشنگری برخاستند.

حکومت‌های ایدئولوژیک در پی ایجاد یک جهان جدید و اتوپیایی بودند و برای این مقصود متحول کردن علوم مختلف و سازگار کردن نهاد آموزش با ایدئولوژی خود را در دستور کار قرار دادند. حکومت‌های ایدئولوژیک قرن بیستم تمام تلاش خود را برای امحای تفکر انتقادی و آزادی فکر و قلم انجام دادند، اما نهایتا به‌واسطه ناکارآمدی و فساد درونی خود متلاشی شدند و نهاد مدرن دانشگاه به اراده مستبدان و ایدئولوژی‌های ضدمدرن نابود نشد.

آزادی آکادمیک و نهاد مدرن دانشگاه در آلمان به‌وجود آمد و تفکرات ضد آن نیز در آلمان نشو و نما یافتند. دانشگاه‌هایی مانند «هومبولت» و «برلین» که در قرن هجدهم آزادی تفکر و پژوهش را سرلوحه کار خود قرار دادند و به تعبیر چارلز سندرس پرس بدل به «روشنایی سراسر جهان» شدند، تا اوایل قرن بیستم پابرجا بودند.

از بین بردن استقلال دانشگاه توسط هیتلر

به گزارش رویداد۲۴ وقتی رایش سوم به قدرت رسید آزادی آکادمیک و اصل استقلال نهاد‌ها که ملازم آن بود، در آلمان به پایان رسید. هیلتر اعلام کرد که آموزش همگانی «پوساننده‌ترین و فروپاشنده‌ترین سموم» است. او «برنارد روست» را که پیش‌تر مدیر مدرسه بود به وزارت آموزش برگماشت و روست نیز وفاداران به حزب نازی را به ریاست دانشگاه‌های آلمانی برگزیده و اعلام کرد «در آینده همه پژوهش‌ها در دانشگاه‌های آلمانی بر پایه نظریه‌های نژادی نازی استوار خواهد بود»

در جریان این تصفیه ایدئولوژیک، هزار و پانصد استاد دانشگاه در سراسر آلمان از کار برکنار شدند و تا سال ۱۹۳۹ چهل و پنج درصد از اعضای هیات علمی در آلمان جای خود را به اعضای حزب نازی داده بودند. نتیجه چنین اقدامی ضربه شدید علمی و فرهنگی آلمان بر اثر از دست دادن نخبگان خود بود؛ به گونه‌ای که تا امروز هم از تاثیرات مخرب آن رنج می‌برد و نظام آکادمیک آلمان که زمان در رتبه نخست جهان بود، با وجود تمام تلاش‌های بعدی برای جبران خسارات نازی‌ها، میدان علم را به ایالات متحده و بریتانیا باخته است.

مخالفت با آزادی دانشگاه با ایده‌های «اسوالد اشپنگلر» مطرح شد و در آرای «مارتین هایدگر» ادامه یافت. این دو -به‌ویژه هایدگر- متفکرانی عمیق و ژرف‌اندیش بودند که تلاش آن‌ها را می‌توان جدی‌ترین مسامحه در مخالفت با آزادی آکادمیک نامید.

اشپلنگر

تاثیر ایده‌های اشپلنگر در از بین بردن استقلال دانشگاه‌ها

اشپنگلر متفکری ضدمدرن بود که کتابی با عنوان «زوال غرب» نوشت که مورد استناد جریان ضدغرب است. وی ماهیت غرب را ماهیتی نیهیلیستی و پوچ‌گرایانه می‌دانست و دلیل آن آن را هم «عقل‌گرایی و علم مدرن» در غرب می‌دانست و معتقد بود فقط یک رهبر قوی و معنوی آلمانی می‌تواند معنا و معنویت را به غرب برگرداند و از سقوط آن به نهیلیسم جلوگیری کند.

ارزش‌های روشنگری جهان‌شمول بودند؛ آن‌ها از اعتبار علم، عقلانیت و حقوق بنیادین انسان‌ها ورای هر فرهنگ و تاریخی سخن می‌گفتند و آزادی آکادمیک را نیز از جمله همین ارزش‌های همگانی می‌شمردند. اما اشپنگلر طرفدار «نسبی‌گرایی فرهنگی» بود و عقیده داشت نه تاریخ جهانی وجود دارد و نه چیزی به اسم «بشریت»؛ فقط می‌توان به وجود فرهنگ‌هایی در مراحل مختلف تحول و تطور معتقد بود، مراحلی که دوره هریک کمابیش هزار سال است.

اشپلنگر هر فرهنگ را به موجودی زنده تشبیه می‌کرد که از مراحل چهار‌گانه بهار و تابستان و پاییز و زمستان زندگی می‌گذرد. هر مرحله گرچه هماهنگ با سبک زندگی فرهنگ متعلق به آن متحول می‌شود، دارای ویژگی‌های خاص خویش است. بهار فصل اسطوره و عرفان است، تابستان موسم شورش بر گذشته و آغاز فلسفه و زوال دین، پاییز زمان شدیدترین اعتماد به عقل و عقلانیت و زمستان دورۀ مادی‌گری، بی‌خدایی، شکاکیت و عمل‌گرایی است.

اشپنگلر به‌واسطه این ایده‌ها مدرنیته را دوره زوال اعلام می‌کند و آن را به وضعیت دانشگاه نیز بسط می‌دهد. از منظر اشپنگلر دانشگاه باید در نقش رهبری معنوی جامعه وارد میدان شود و با احیای معنویت، تمدن را از نیهیلیسم و سقوط نجات دهد.

مقابله ماکس وبر با اشپلنگر

اشپنگلر این سخنان را در دهه دوم قرن بیست اظهار می‌کرد و هر روز به هوادارانش افزوده می‌شد. اما کشور آلمان از عقلا خالی نشده بود و این نظریات اشپنگلر با واکنش «ماکس وبر» جامعه‌شناس بزرگ آلمانی مواجه شد. وبر که سال‌های پایانی حیات خویش را طی می‌کرد در مقاله دوران‌ساز خود، «علم به مثابه حرفه»، مستقیما موضعی ضداشپنگلری گرفت و اعلام کرد «وظیفه دانشگاهیان جلوگیری از سقوط یک ملت یا تمدن در بی‌معنایی یا نجات دادن آن نیست؛ دانشگاهیان باید از پاسخ‌های پیامبرانه حذر کنند و خودشان را به اندیشیدن در سنت بی‌اندازه سخت‌گیر آکادمیک و استفاده از تحلیل داده‌های دقیق تاریخی و جامعه‌شناسانه برای پاسخ دادن به پرسشی مقید کنند که تاریخ پیش روی‌شان می‌نهد.»

وبر در سراسر حیات فکری خود سرسختانه از «آزادی آکادمیک» دفاع می‌کرد و همزمان «کار آکادمیک» را از «کار سیاسی» جدا می‌کرد. از منظر او دانشگاهیان در عرصه سیاست آزادی بیان و عمل دارند، اما این آزادی به حقوق شهروندی آن‌ها مربوط می‌شود و نه موقعیت دانشگاهی‌شان.

«آزادی آکادمیک» از منظر وبر مربوط به آزادی دانشگاهیان در تحقیق و پژوهش است و نباید آن را با آزادی‌های سیاسی و مدنی خلط کرد. وبر ورود سیاست به مناسبات علمی و آکادمیک را مخل دقت علمی و آکادمیک می‌دانست و با آن مخالف بود و بر این باور بود که دانشگاه باید به روی هر «مَدرَسی»، «چپ‌گرا» یا «راست‌گرا» گشوده باشد و تنها شرط اخلاقی دانشگاه «اخلاق علمی» است، بنابراین دانشگاه به چشم وبر در قبال گرایش‌های سیاسی مَدرَسیها در مقام شهروندان آزاد بی‌تفاوت است و نهایت آزادی آکادمیک را برای آنان تا جایی که در کسوت مردان و زنان علم ظاهر شوند، به رسمیت می‌شناسد.

ماکس وبر

مخالفت وبر با انتصاب دولتی مسئولان دانشگاه و مدرسان

ماکس وبر همچنین با «انتصاب دولتی» مدرسان و مسئولان دانشگاه مخالف بود؛ یعنی شیوه‌ای که در کشور ما هنوز وجود دارد و از منظر وبر بزرگترین آسیبی است که می‌توان به نظام علمی یک کشور وارد کرد. در این شیوه به‌جای صلاحیت علمی، «تعهد ایدئولوژیک به قدرت» معیار گزینش قرار می‌گیرد و اهل اندیشه حذف شده و جای خود را به افراد کم‌دانش می‌دهند.

تا اینجا با دو نگاه به دانشگاه مواجهیم: «فراخوان رمانتیک اشپنگلر برای پاسخ قهرمانانه به بحران‌های تاریخی و حذف افراد متخصص» و فراخوان وبر به «رویکرد علمی و عینی آکادمیک و امتناع از ایدئولوژی‌زدگی در کار علمی»

این مطالب به مباحثات فراوانی حول وظیفه و کارکرد دانشگاه دامن زده و فضای دانشگاهی اروپا در دهه بیست را متحول کرد. گروهی تحت تاثیر اشپنگلر خواستار سیاسی کردن تام و تمام دانشگاه بودند؛ در حالی‌که پیروان وبر در پی جدا کردن دانشگاه از تلاطمات سیاسی و محدود کردن آن به رویکردی علم محور بودند.

هایدگر و آخرین تلاش مخالفان مدرنیته برای نفی آزادی آکادمیک

مارتین هایدگر جوان زمانی که تنها ۲۲ سال سن داشت مقاله بلندپروازانه‌ای با عنوان «به سوی جهت‌یابی نوین برای دانشگاه» نوشت و این مباحث را به بحث کشید. وی نخستین کسی بود که در پی ترکیب ایده‌آل علمی وبر با قهرمان‌گرایی شورانگیز اشپنگلر برآمد. دانشگاه مطلوب هایدگر توام با جست‌و‌جوی معرفت، باید در اندیشه پروردن انسان‌های تراز نوین و فضیلت‌مند باشند.

هایدگر رسیدن به چنین ایده‌آلی را تنها با وحدت علوم ممکن می‌دانست و معتقد بود فلسفه باید عناصر وجود‌شناسانه علوم مختلف را استخراج کند و ربط‌شان را با یکدیگر نشان دهد. فضیلت‌مند‌ بودن هم از نظر هایدگر در ارتباط با نوعی از وجودشناسی منحصر به فرد است و براساس آن دانشجو باید بیاموزد چطور صلاحیت‌ها و قابلیت‌های منحصر‌به‌فرد خودش را برای آشکارسازی مفهوم «هستی» از طریق پیشبرد معرفت علمی توسعه ببخشد.

هایدگر در سال‌های بعد ایده خود درباره دانشگاه را بسط داد و بنیاد قرار دادن فلسفه وجودی خود به عنوان بنیاد فراگیر علوم را تنها راه غلبه بر نیهیلیسم اعلام کرد. هایدگر نظر خود درباره ایده دانشگاه را در سخنرانی ریاست دانشگاه فرایبورگ مطرح کرد. (هایدگر در سال ۱۹۳۳ به حزب نازی پیوست و نازی‌ها او را به ریاست دانشگاه فرایبورگ برگزیدند که البته یک سال بعد از سمت خود استعفا کرد)

از منظر هایدگر علوم مختلف رویکرد و روشی «پوزیتیویستی» دارند و هر کدام به نحوی به موضوعات مختلفی، چون زیست‌شناسی، تاریخ، فیزیک و حیات روزمره و غیر آن می‌پردازند؛ بنابراین هر کدام از این‌ها برشی از هستی را مطالعه می‌کنند. او به این رویکرد «هستی‌شناسی ناحیه‌ای» می‌گوید و آن را در مقابل «هستی‌شناسی بنیادین» قرار می‌دهد. هستی‌شناسی بنیادین از نظر هایدگر با هستی به نحو کلی سروکار دارد و همه هستی‌شناسی‌های ناحیه‌ای بر این هستی‌شناسی بنیادی استوار است.

مارتین هایدگر

ایده هستی‌شناسی بنیادین وجهی تمامیت‌‎خواهانه به اندیشه هایدگر می‌داد چرا که اگر یک بینش فلسفی قادر شده به بنیاد هستی دست پیدا کند و همه هستی‌شناسی‌های ناحیه‌ای را به‌نحوی دور هم جمع کند که بتوانند ذیل هستی‌شناسی بنیادین قرار گیرند و از این طریق تمام علوم در دانشگاه روح واحد پیدا کنند و یگانه شوند، بنابراین فلسفه هایدگر به عنوان صاحب چنین هستی‌شناسی بنیادینی می‌تواند رهبر طبیعی و معنوی دانشگاه مطلوب باشد.

هایدگر در کتاب مهم و جریان‌ساز «هستی و زمان»، فرد اصیل را کسی می‌داند که خودش زندگی خود را ابداع کند و بر اساس ارزش‌ها و معانی خود زندگی کند. وی در دوره دوم حیات فکری‌اش این ایده را از سطح فردی و مخاطب خاص فراتر برده و خصلتی «جمعی» به آن داد.

در اینجا با نوعی جماعت‌گرایی مواجه هستیم که در آن مردم خود را به وسیله کنش‌های معطوف به انتخاب اصیل متحد می‌کنند و نقش دانشگاه، خدمت به خود ابداعی ملی است نه حمایت از بینش‌های شخصی استادان و دانشجویان و نه حتی پژوهش بی‌طرفانه علمی. همانطور که می‌بینیم ایده هایدگری دانشگاه، قبایی است که بر تن هیتلر و رژیم نازی دوخته شده است.

تلاش هایدگر واپسین و بزرگترین تلاش مخالفان مدرنیته برای نفی آزادی آکادمیک و ایده مدرن دانشگاه بود. سخنان هایدگر درباره دانشگاه «جذاب» و «بی‌مصرف» هستند. خود هایدگر غیرعملی بودن ایده‌هایش را پس از تصدی ریاست دانشگاه فرایبورگ مشاهده کرد و به همین دلیل پس از مدت زمان کوتاهی استعفا کرد. او که خیال «انقلاب در نظام آموزشی» را داشت، در عمل نتوانست کاری به‌جز اخراج اساتید یهودی‌تبار و غیر نازی و تبدیل دانشگاه به پایگاه ایدئولوژیک حزب نازی انجام دهد.

دیدگاه هایدگر درباره دانشگاه پاسخی غلط به یک مسئله درست است؛ ناحیه‌ای شدن علوم، غلبه پوزیتیویسم، تکنیک‌زدگی و همچنین گسسته شدن رابطه علم با زندگی روزمره از مشکلات امروز دانشگاه هستند. اما نفی آزادی آکادمیک و سودای راهبری علوم مختلف با یک کلان‌نظریه متافیزیکی، علاوه بر بی‌فایده بودن مخرب است و به فاجعه ختم خواهد شد.

در برابر، همانطور که «یورگن هابرماس» اندیشمند شهیر آلمانی نشان داده است نقش مفید دانشگاه در سیاست و اخلاق تنها زمانی میسر خواهد بود که استقلال سیاسی و اخلاقی دانشگاه حفظ شود: «به سود خود دولت است که سازوکار بیرونی را برای یک آزادی نامحدود در درون برای دانشگاه تضمین کند. اگر کار علمی تنها به تکاپوی فرایند‌های پژوهش سپرده شود، دانشگاه‌ها، چون کانون‌هایی برای فرهنگ اخلاقی، و در واقع برای زیست معنوی کل جامعه، عمل خواهند کرد.»

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
نظرات شما