روایت ایرانیهایی که گذرنامه افغانستانی میخرند!
رویداد24- «شما تا کارت ملی نگیرید نمی تونید از امکانات بنیاد شهید(!) استفاده کنید، دست ما هم نیست، قانون به ما اجازه نمی ده...» زن شش سر عائله اش را دوباره به دندان می کشد و به خانه بر میگردد
مجله مهر در گزارشی نوشت: یک. صدایش می لرزد: «ممکنه شما با این حرفی که می زنم کمک نکنید، راستش خیلی ها بعد از این حرف دیگه کمک نکردن! حقیقت اینه که مدرسه مال بچه های افغانستانی ساکن ایرانه...» از این جای مکالمه به بعد را به خاطر ندارم، تنها چیزی که در خاطرم مانده این است، افغانستانی و ایرانی چه فرقی می کنند؟
دو. «تو سفارت بهم گفت کربلا بری چیکار؟ تو که بابای بیچاره ت ورشکست شده مسافرت رفتنت چیه؟ گفتم مواظب حرف زدنت باش، من هنوز خون افغانی تو رگ هامه!» خون افغانی! چقدر این ترکیب برایم آشناست. چقدر خوب به خاطر می آورم که خون آریایی و جنگ امریکایی و هزار و یک چیز ملی گرایی شده را چقدر از زبان کیبورد ها شنیده ام. قدیم ها به این واژه ها بیشتر فکر می کردم، سال هاست که خون آریایی برای من یک ترکیب است مثل تمامی ترکیب های ادبیات فارسی.
سه. «شما تا کارت ملی نگیرید نمی تونید از امکانات بنیاد شهید(!) استفاده کنید، دست ما هم نیست، قانون به ما اجازه نمی ده...» زن شش سر عائله اش را دوباره به دندان می کشد و به خانه ای بر میگردد که همرزمان ایرانی همسر افغانستانی اش بعد از شهادت اش تهیه کرده اند.
می گفت قرار بود برویم بجنگیم و شما مواظب بچه هامان باشید...
این سه پرده، تنها گوشه ای از نمایش بزرگی است که افغانستانی ها در ایران می بینند، نمایشی که هر کدام به نوبه خود نقشی در آن ایفا می کنیم. آنهایی که اگر جبر جغرافیایی نبود شاید به ما نگاهی ترحم آمیز داشتند، آنها تنها چند هزار کیلومتر دورتر از آنچه که می بایست به دنیا آمده اند.
کشت انقلاب روی خاک امکان پذیر نیست
وقتی قرار باشد انقلابمان را صادر کنیم چقدر به خاک فکر می کنید؟ ما قرار است چقدر از خاک های دنیا را بگیریم و در آن انقلاب بکاریم؟ این کار چقدر شدنی است؟
خنده دار است، نه؟! بله، خیلی ها به این حرف می خندند، اما درست همینطور فکر می کنند، یعنی فکر می کنند اگر آدمی از گندم سرزمین دیگری خورد باید به زمین آنجا تبعید و در همان ملک رستگار شود. این شوخی ها را جدی بگیرید. خانم ها و آقایان، ما هیچ کس را به حلقه آریایی خودمان راه نمی دهیم، به عبارتی اگر همسایه ای به ما پناه آورد ما به جرم شناسنامه ای که ندارد او را نمی پذیریم. آیا این حرف نژاد پرستانه نیست؟
در این دوران دیگر به شکل گذشته خاک را نمی توان وسعت داد، اما اندیشه ها را می توان تسخیر کرد! من روی پیشانی خیلی ها «نحن ابناء الخمینی(ره)» را خوانده ام، چطور من با برادرانم هم وطن نباشم؟ وطن اگر چیزی جز اندیشه است من «خاک خالی» بدون کشت را نمی خواهم، من «خانه بی صاحب خانه» را نمی خواهم، بهتر که همان «بیوتن» بمانم.
و اما بعد...
داستان آنها که خود را افغانستانی جا زده اند و در سوریه به شهادت رسیده اند را به احتمال قریب به یقین شنیده اید، من دیروز جوانی ایرانی را دیدم که برای سفر سوریه و دفاع از حرم؛ گذرنامه افغانستانی خریده بود، شما می توانید باور نکنید آن چه را دیده ام، باور نکردن مان چیزی را تغییر نمی دهد.
چیزی تغییر نمی کند اگر باور نکنیم که گذرنامه ای که تا دیروز برای فرار از آن به شهر و دیاری غریب پناه برده بود به خاطر شهادت و رشادت هم مسلک هایش ارزشمند شده باشد، حالا یک ایرانی برای دفاع از سرزمین اش دست به دامن گذرنامه افغانستانی شده است، متاسفانه این ها نام سه کشور نیست، این ها نام سه قرار است که اگر به حکومت جهانی مهدی موعود قائل باشیم چیزی از این قرارها نمانده است، بی قراری هرچقدر نزدیک تر باشد سرزمین من بزرگتر خواهد شد. اما سرزمین خود را اگر روی خاک های بدون کشت بنا کنیم نمی توانیم این حرف ها را درک کنیم.