گزارش اشپیگل از علیرضا بیرانوند/از زندگی عشایری تا دروازه بانی تیم ملی ایران
رویداد۲۴-هفته نامه اشپیگل عملکرد علیرضا بیرانوند را تحسین کرد و از زندگی شخصی او نوشت.
تصویری از هفته نامه اشپیگل که در آن تصویر و سرگذشت بیراوند در آن منتشر شده است با سایر مخاطبان به اشتراک گذاشت.
متن پست شجاعی به شرح زیر است:
وقتی بیرانوند روی چمن ورزشگاه سن پترزبورگ بعد از برد ایران مقابل مراکش اشک شوق میریخت و دل یک ایران را با خود همراه کرد
و شاید بی آنکه خود بخواهد به همه میگفت: میشود رنج فقر را در گرمای عشق ذوب کرد. از هوقتی بیرانوند روی چمن ورزشگاه سن پترزبورگ بعد از برد ایران مقابل مراکش اشک شوق میریخت و دل یک ایران را با خود همراه کرد
و شاید بی آنکه خود بخواهد به همه میگفت: میشود رنج فقر را در گرمای عشق ذوب کرد.
هفته نامه اشپیگل آلمان با نگاهی به سرگذشت این دروازه بان نجیب نوشت: بیرانوند بارها فوتبالیستهای بزرگ اسپانیا را ناکام گذاشت. خلاصه این مقاله را اینجا بخوانید: "بیرانوند از یک خانواده عشایری استان لرستان میآید
که به عنوان بزرگترین پسر خانواده، به چوپانی مشغول بوده. [به خاطر عشق به فوتبال]یک روز طاقت پسر جوان لر طاق میشود. علیرضا با قرض گرفتن پولی از یکی از خویشاوندان، سوار بر اتوبس به تهران میرود. او که نه پول چندانی در جیب دارد نه سقفی بالای سرش، مجبور میشود شبها را اغلب کنار برج آزادی، مشهورترین نماد پایتخت ایران، به صبح برساند.
کمی بعد بیرانوند موفق میشود برای تمرین در باشگاه کوچک تهرانی وحدت اجازه بگیرد. پدر یکی از همتیمیهای او در وحدت به علیرضا اجازه میدهد همزمان در کارگاه پوشاکش به کار مشغول شود. بیرانوند شبها هم در همان کارگاه میخوابد و دیگر مجبور نیست شبهای تهران را زیر آسمان کمستارهی پایتخت سحر کند.
کمی بعد در یک کارواش شغلی دست و پا میکند. قد بلند ۱۹۴ سانتیمتر علیرضا باعث میشود مسئولیت شست و شوی ماشینهای شاسیبلند به او واگذار شود. در تهران گفته میشود یکی از مشتریهای دائمی بیرانوند، علی دایی اسطورهی فوتبال ایران بوده. همکاران علیرضا در کارواش او را تشویق میکنند تا از اسطوره بخواهد برای پیشرفتش در فوتبال به او کمک کند. ولی او آنقدر خجالتی ست که نمیتواند سر صحبت را با دایی باز کند.
بیرانوند در ۱۶ سالگی با یکی از مربیان تیم دستهیکی نفت تهران ملاقات میکند.
این باشگاه به پسر لر فرصت میدهد. اما علیرضا همچنان سقفی بالای سر ندارد و باشگاه تا مدتی بیرانوند را در یک نمازخانه اسکان میدهد. تا اینکه او در یک پیتزافروشی مشغول به کار میشود که میتواند شبها را آنجا بخوابد. او شغلش را از مربی پنهان میکند و از قضا یک روز مربی به پیتزافروشی میآید، صاحب مغازه مجبورش میکند برای مربی پیتزا ببرد، علیرضا آنجا را ترک میکند و هرگز برنمیگردد. کمی بعد به رفتگری مشغول میشود.
اما با همه این دشواریها، فوتبالش پیشرفت میکند. در تیم زیر ۲۳ سال نفت تهران پیراهن شماره یک را به تن میکند و کمی بعد در اتفاقی که برای او بسیار بزرگ است به تیم حرفهای نفت راه مییابد.