تاریخ انتشار: ۱۳:۳۴ - ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۵

لایک خدا به خودش! (تصویر)

« این کار رو نکنیا !» ، « خیلی خطرناکه!» ، «عجب جراتی داری!» این‌ها واکنش‌هایی است که همه بعد از شنیدن تصمیمم برای سفر به سیستان و بلوچستان و صعود به قله تفتان بر زبان می‌آوردند.
رویداد24- « این کار رو نکنیا !» ، « خیلی خطرناکه!» ، «عجب جراتی داری!» این‌ها واکنش‌هایی است که همه بعد از شنیدن تصمیمم برای سفر به سیستان و بلوچستان و صعود به قله تفتان بر زبان می‌آوردند.

این منطقه «خطرناک» و «پر از اشرار» توصیف می‌کردند. برخی بر اساس شنیده‌ها و بدون آنکه به منطقه سفر کنند توصیه به نرفتن می‌کردند، بنابراین در بدو امر تصورم از زاهدان مثل پروپاگاندایی بود که علیه ایران در کشورهای آمریکایی و اروپایی وجود دارد و البته بعد از اینکه گردشگران این کشورها به ایران سفر می‌کنند متوجه می‌شوند که رسانه‌هایشان در نا امن نشان‌دادن ایران تا چه اندازه ظلم کرده‌اند، با این تفاوت که در مورد زاهدان البته این رسانه‌ها نیستند که موجب شکل‌گیری چنین تصویری شده‌اند و معلوم نیست این ذهنیت دقیقا از کجا و کی شکل گرفته است.

سفر به زاهدان با قطار 22 ساعت زمان برد، مسافتی همراه با دنیایی از مناطق بِکر. همه این مسیر را باید برای صعود به سی و هفتمین قله مرتفع ایران دید. باغ ها و نخلستان‌هایی در دل کویر، کوه‌هایی مشابه کوه‌های مینیاتوری، گردبادهای سیستان و مردمی که در هر ایستگاه سوار و پیاده می‌شوند.

توقف‌هایی که گاهی طولانی‌تر از حد معمول می‌شوند و تو را به صبوری دعوت می‌کنند. گاهی هم صف طولانی دستشویی یا فرسودگی قطار، انسان را به صبر دعوت می‌کند. البته ممکن است شاهد سرریز شدن صبر انسان در همین قطارها هم بود و جمع‌آوری امضاء توسط یکی از مسافران را به نشانه اعتراض و ارائه آن به اداره راه آهن به امید ارتقای کیفیت و نه تنها افزایش قیمت، دید.

مقصد ما تفتان است؛ کوهی با ارتفاع 4050 متر در منطقه خاش که 130 کیلومتر از زاهدان فاصله دارد. اردوگاه «دره گل» در ارتفاع 2523 متری ساخته شده و همچنان ساختمان‌های نیمه‌کاره‌ای در اطراف آن در حال ساخت است. تا این ارتفاع را می‌توان سواره و بدون دردسر رفت. در محوطه این اردوگاه فضای لازم برای پارک ماشین وجود دارد. همچنین دو مجموعه سرویس بهداشتی ساخته شده که البته هیچکدام چراغ ندارند و شیر آب برخی از آن‌ها هم خراب است و آب چشمه در حال هدر رفتن! اعضای گروه کوهنوردی ما هم با «هِد لامپ» برای قضای حاجت عازم می‌شوند. این اردوگاه متعلق به آموزش و پرورش است و اتاق‌های آن تخت‌های ناراحت و پر سر و صدایی دارد. آشپزخانه آن هم بسیار بزرگ است و به محض ورود به آن بوی سنگین گاز به شما خوشامد می‌گوید.

لایک خدا به خودش! (تصاویر)
کوه معروف به «لایک خدا»

کنار اردوگاه، کوهی قرار دارد که در اثر شدت باد و سایش به شکل علامت معروف «لایک» درآمده است. مردم محلی به آن «پیر بیبک» می‌گویند، اما کوهنوردان اسم آن را به دلیل شکلی که گرفته است «شصت خدا» گذاشته‌اند. البته بسیاری از کوهنوردان از اسم «لایک خدا» هم برای آن استفاده می‌کنند. منظره غروب خورشید و ترکیب رنگ بنفش، قرمز، یاسی و نارنجی از این کوه یکی از جاذبه‌های تفتان است که نباید آن را از دست داد. کسی چه می‌داند؟ شاید هم خدا به شاهکاری که خودش خلق کرده، لایک داده است.

شب را با سر و صدای بچه‌های چند خانواده که همگی معلم بودند و برای گذراندن تعطیلات آخر هفته و استفاده از امکاناتی که آموزش و پرورش استان در اختیارشان گذاشته آمده‌ بودند صبح کردیم. حدود ساعت 5 صبح به سمت قله آتشفشانی نیمه فعال تفتان حرکت کردیم. گروه 23 نفره ما را هفت زن و 16 مرد تشکیل می‌داد.

من به بهانه عکاسی اجازه خارج‌شدن از گروه و جلو یا عقب حرکت کردن را داشتم. هر چه خورشید بالا می‌آمد، تفتان هم زیبایی‌های خودش را بیشتر به رخ می‌کشید.

طبیعت تفتان مانند راهروهای یک گالری بزرگ بود که با قدم برداشتن در آن با شاهکارهای طبیعت روبرو می‌شدم؛ آثاری که هیچکدام شبیه به هم نبودند، تک‌درخت‌هایی استوار و مجسمه‌هایی که با هر وزش باد تراش خورده‌ بودند. گاهی مجبور می‌شدیم از کف رودخانه حرکت کنیم؛ رودخانه‌ای که به گفته مردم محلی سال‌هاست کاملا خشک شده و تنها در عالم خیال می‌توانستی صدای امواجش را بشنوی. هر گروه کوهنوردی هم که به تفتان آمده بود با اسپری یادگاری از خودش روی سنگ‌ها گذاشته و رفته بود.

حدود ساعت 9 به پناهگاه «صُبَح» رسیدیم. ساختمان قدیم پناهگاه دو اتاق با تخت‌های کنار هم داشت. این پناهگاه تنها یک سرویس بهداشتی قابل استفاده داشت. اینجا هم زباله‌ها را می‌سوزاندند. در کنار این پناهگاه، کمپ پنج‌ طبقه‌ای در حال ساخت بود که به گفته مسئول مربوطه، ساخت آن از سال 83 شروع شده و هنوز تکمیل نشده بود. اطراف ساختمان نیمه‌کاره پر از نخاله‌های ساختمانی بود.

مسئول کمپ نیمه‌کاره می‌گفت: شلوغ‌ترین زمانی که می‌توان تفتان را دید 22 بهمن است؛ چون گروه‌های مختلف به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی برای صعود به تفتان می‌آیند.

اما بسیاری از مردم محلی که یکی از ویژگی‌های مهم‌شان علاوه بر مهمان‌نوازی، وفاداری به فرهنگ و لباسشان است با یک بقچه سفید و لباس محلی و دمپایی، تفتان را فتح می‌کردند! تنها توشه راه آن‌ها یک غذای ساده محلی بود که همسرانشان پخته بودند. برخی از آن‌ها برای دوازدهمین بار قله را فتح می‌کردند. گروه ما هم بعد از خوردن صبحانه به مسیر ادامه داد.

پس از استراحت در پناهگاه، مسیر کمی دشوارتر شد و البته شگفتی‌های تفتان بیشتر. ابرها در قایم‌باشک بازی افراط می‌کردند. پرنده‌ها درگیر پیدا کردن غذا بودند و صدای زنگوله گوسفندانِ در حال چرا فضا را پر می‌کرد. البته با دیدن زباله‌های رهاشده در مسیر، می‌توانید تصاویر حرص‌خوردن ما را هم به این توصیف‌ها اضافه کنید.

یک لنگه کفش زنانه پاشنه بلند رهاشده در نزدیکی قله تحسین همه را برای اینکه کدام زن تا آن ارتفاع توانسته بود با چنین کفشی بالا بیاید برانگیخته بود و از همه مهمتر اینکه چطور مابقی مسیر را بدون کفش برگشته!

کم‌کم به دهانه آتشفشان نیمه‌خاموش تفتان نزدیک می‌شدیم. هوا گرمتر می‌شد و گاهی سرعت باد بالا می‌رفت. گرمای زمین در این نقطه از اژدهای درونش خبر می‌داد. بوی گوگرد به مشام می‌رسید اما آزار دهنده نبود. سرانجام ساعت 12 و 20 دقیقه به قله رسیدیم. همیشه رسیدن‌ها به مقصد لذت‌بخش است. قبل از رسیدن به قله با یکی از همسفرها درباره اینکه چرا این همه سختی را تحمل و وقتمان را صرف کوه می‌کنیم، صحبت می‌کردیم در حالی که بسیاری این زمان، انرژی و هزینه را صرف سفرهایی بدون دردسر می‌کنند. همسفرم معتقد بود:« آنهایی که بی دردسر سفر می‌کنند از دیدن این زیبایی‌هایی که ما برایشان سختی می‌کشیم محروم می‌شوند. در ثانی ما در این صعودها تجربیاتی کسب می‌کنیم که دیگران در سفرهای بی دردسر کسب نمی‌کنند.»

مسیر سختی‌های کوه انسان را به قله‌هایی می‌رساند که معبد آرامش هستند؛ درست مثل زندگی، مثل اینکه نهایت سختی‌هایی که هر کدام از ما برای رسیدن به هدفمان در زندگی می‌کشیم، آرامش است. اوج لذت راه رفتن و راه رفتن، دست به سنگ شدن و زمین خوردن، قله و آرامش چند دقیقه‌ای آن است و بس؛ آرامشی که اگر عمق آن را درک نکنی، هیچ است؛ یک هیچ بزرگ به عمق مجسمه‌های پرویز تناولی.

بوی گوگرد روی قله تند بود و ریه‌ها را می‌سوزاند. دهانه آتشفشان مثل یک کتری آب که روی گاز با شعله زیاد در حال جوشیدن باشد، بود. گاهی باد مسیر دود گوگرد را عوض می‌کرد. برخی از همسفرانی که تجربه و پختگی بیشتری داشتند و عمق آرامش قله را درک کرده بودند از فرصت استفاده و از فاصله‌ای کمتر به خدایشان عشق‌ می‌ورزیدند. جوان‌ترها و کم تجربه‌ها هم در حال عکاسی از خودشان و قله بودند؛ دقیقا مثل گردشگران ایرانی که با دوربین‌هایشان سفر می کنند در حالی که گردشگران واقعی با چشم‌هایشان زیبایی‌های سفر را ثبت می‌کنند.

در این بین جوانی هم بود که با یاد مادرش قله را فتح کرد و در فاصله‌ای کمتر از بهشت برای مادر آسمانی‌اش تولد گرفت.

بر خلاف صعودی که به بلندترین قله ایران دماوند داشتم و مجبور شدم تنها دقایق کوتاهی از آرامش قله استفاده کنم، این بار حدود یک ساعت در قله تفتان توقف کردیم و سپس به سمت دامنه کوه فرود آمدیم، در کمپ ناهار خوردیم تا قبل از تاریکی هوا به اردوگاه دره گل برسیم.

گوگرد مخلوط شده با آب راه خودش را به پایین کوه پیدا کرده بود. این خصلت طبیعت است که اگر ما انسان‌ها سر راهش سد نسازیم، راه خودش را پیدا می‌کند.

گاهی یکی از هم‌نوردان که حدود 67 سالش بود فریاد می‌زد: «نرو جلو، خرس داره» یا «عقب نمونی، خرس داره» و با این فریادها خستگی را از تن دیگران دور می‌کرد و به آنها برای ادامه مسیر انرژی می‌داد.

تفتان و کوه‌های دیگر پابرجا هستند و خواهند ماند تا گروه‌های انسانی دیگر این مسیر را طی کنند و از زندگی درس‌هایی بگیرند. رشید و طارق دو برادری که از روستایشان به دره‌گل می‌آیند تا هر بسته چای کوهی را که چیده‌اند به کوهنوردان 500 تومان بفروشند و از اینکه در یک روز 4 هزار تومان کاسبی کرده‌اند خوشحالند، به ما یاد می‌دهند با چیزهای کوچک چگونه می‌توان خیلی زیاد خوشحال شد.

شاید چند بیت شعری که «کریم» یکی از محلی‌ها با خودکار آبی روی جیب سمت قلبش نوشته است ما را به عمق مردمی ببرد که در کشوری زندگی می‌کنند که سرتاسر گنج دارد اما از آن محروم هستند. مثل مردم زاهدان که در دومین کشور گازخیز دنیا زندگی می‌کنند اما هنوز استان‌شان لوله‌کشی گاز نشده است. مردمی که جز مهربانی چیزی برای هدیه‌کردن ندارند اما کمتر آژانس‌های گردشگری تور مسافرتی را به مقصد استانشان تبلیغ می‌کنند، کمتر شبکه‌ای تصاویری از زیبایی‌های سیستان و بلوچستان پخش می‌کند و حتی برعکس معمولا اخبار ناخوشایندی از آنجا می‌شنویم! شاید به همین دلیل است که تا اسم این استان می‌آید، می‌گویند مبادا به آنجا سفر کنی!

با اینکه اگر سوار هر تاکسی شوید یا وارد هر مغازه در زاهدان، مردم موسیقی غمگین گوش می‌دهند اما دنیای رنگارنگ لباس‌های محلی زنانه، بوی عطر ادویه‌های تند و گاهی اوقات نوای قیچک، شما را به کشور همسایه‌مان پاکستان می‌برد، پاکستان کوچکی هم در ایران هست که با کمترین هزینه می‌توان آن را از نزدیک دید.
منبع: ایسنا
نظرات شما