«دوگانگی در پوشش؛ ماجرای یک گسست»
پوشش ظاهری در جامعهای با تقابل فرهنگهای «سازمانی» و «تودهای»
خانمهای بسیاری را که شاغل در ادارات و وزارتخانهها و نهادهای رسمی کشور هستند میشناسم یا اتفاقی در خیابان و اتوبوس و خروجی ایستگاههای مترو دیدهام که به شیوهای جلب توجه کننده و سرعتی قابل توجه تغییر پوشش داده و از پوشش چادر به مانتو و برعکس از پوشش مانتو به چادر تغییر وضعیت میدهند.
رویداد۲۴ پرسش و مسئله ما چیز عجیب و غریبی نبود، اما ممکن بود حرفهایی را وسط بکشد که رسانهای شدنشان وضعیت را به ضرر عدهای که به شیوهای پیچیده ذینفعان وضعیت موجود بودند، بغرنج کند. ما بر یک «گسست» بنیادین در حوزه فرهنگ دست گذاشته بودیم، «گسست فرهنگ سازمانی / نهادی» با «فرهنگ عمومی» منظور از اولی تقریباً مشخص است، اما منظورمان از دومی چیزی بود که در کوچه و خیابان به عنوان رفتارها و منشهای اخلاقی / غیراخلاقی از سوژهها و کنشگران کف خیابان میبینیم.
این گسست نهتنها هنوز حل نشده، بلکه به طور جدیتری در حال عمق یافتن است؛ به طور خلاصه تا آنجا که به فرهنگ مربوط میشود بروز و ظهور آن و مولفهها و عناصرش، اعم از مؤلفههای فکری، ارزشی، اخلاقی و… در بسترهایی کاملاً عینی و انضمامی اتفاق میافتد و در نهایت چیزی عینی را به عنوان «جامعه» و «مردم» اهل فرهنگ یا بیفرهنگ و ضدفرهنگ را پیش چشم ما مجسم میکند. امروزه آنچه در فضای معنوی و ارزشی نهادها، سازمانها، مراکز و و مؤسسات فرهنگی رسمی وابسته به آنها، جریان دارد و میتوان آنها را در قالب برنامهها و اجراهای متنوعی که به نوعی خروجی این نهادها و مؤسسات محسوب میشود، دید که کمترین نسبت را با فضاهای ارزشی و فرهنگیای دارد که الگوهایشان توسط مردم بطن جامعه پذیرفته شده است؛ لااقل این واقعیت را در تقابل بین فرهنگی طبقه متوسط شهرنشین در کلانشهرها و فرهنگ ترویجی نهادها و سازمانهای فرهنگی رسمی در کشور به خوبی میتوان تشخیص داد.
بررسی این تقابل روشن میکند که نهادها و سازمانهای متولی کار فرهنگ در کشور، از یک سو در حال انجام پروژهها و برنامهها و کنگرهها و فرهنگسازیهایی هستند که هممرزی و مماسی با دغدغههای سوژههای طبقه متوسط شهری در کشور ندارد و از سوی دیگر هم سوژهها اجتماعی، دغدغههای فرهنگی و ارزشی خاص خودشان را که الگوهایی کاملاً متفاوت و گاه متنافر با الگوهای ترویجی نهادها و سازمانها دارند، پیگیری میکنند و داستان این انقطاع و گسست روز به روز وجوهی تراژیکتر از قبل را نشان میدهند. بیایید به نمونهای که به شیوهای نمادین از این گسست خبر میدهد نگاهی بیاندازیم.
خانمهای بسیاری را که شاغل در ادارات و وزارتخانهها و نهادهای رسمی کشور هستند میشناسم یا اتفاقی در خیابان و اتوبوس و خروجی ایستگاههای مترو دیدهام که به شیوهای جلب توجه کننده و سرعتی قابل توجه تغییر پوشش داده و از پوشش چادر به مانتو و برعکس از پوشش مانتو به چادر تغییر وضعیت میدهند. در اینجا قصدی برای تبلیغ یا ترویج هیچکدام از این انواع پوشش و حجاب یا مطلوب و غیرمطلوب بودن یکی نسبت به دیگری را ندارم، بلکه هدفم دست گذاشتن بر وجوه نمادین این کنش اجتماعی است. وجوهی که ما را به خوبی متوجه گسست «فرهنگ سازمانی» و «فرهنگ عمومی» میکند. آن طور که پیداست این اتفاق سالهای سال است که رخ میدهد، ولی امروز شکلی کاملاً عادی و متعارف پیدا کرده است. قطعاً با حفظ همین وضعیت، این دوگانگی نمادین شکلی عادیتر هم پیدا خواهد کرد. اما این وسط چه چیزی در حال رخ دادن است؟ آیا جز این است که فرهنگ غالب و ترویجی در دل سازمانها گسستی معنادار با آنچه در کف خیابان در حال وقوع است دارد؟ گفتم و باز تاکید میکنم که هیچ کاری به خوب بودن یکی و بد بودن دیگری نداریم، مسئله اساسی در اینجا همان گسست است که باید مورد بازاندیشی جدی قرار گیرد.
***
ناظر به بند بالا، بیایید به کلیت فرایندها، نهادها، سازمانها، بودجهها، جشنوارهها، نمایشگاهها و …که در سالها و دهههای اخیر با محوریت فرهنگسازی در خصوص «مد و لباس» در کشور ایجاد و راهاندازی و مصرف شدهاند نگاهی بیاندازیم. به نظر میرسد که مجموعه این برنامهها عموماً با هدف نوعی برنامهریزی برای بهبود یا فرهنگی جلوهکردن مسئله پوشش در جامعه ایرانی به راه افتادند. در خلال شکلگیری و حیات این مجموعه عریض و طویل مناسبات بسیار و البته گاه سودمندی بین مدیران فرهنگی و طراحان و دستاندرکاران و متخصصان حوزه مد و لباس شکل گرفت که هر کدام را میشود در جای خود بررسی و ارزشگذاری کرد. بسیاری از نیروها و بودجهها و… در این حوزه گرد هم آمدند تا مثلاً علیرغم نظارت و مطالعه نقصانهای موجود در این حوزه، تا آنجا که مقدور است به برنامهریزی و ترویج و حمایتهایی دست بزنند که کلیت جامعه ایرانی نهایتاً در زمینه نوع انتخاب پوشش و مد و لباس و… نشانگر نوعی جامعهای برخوردار از عقلانیت فرهنگی و همچنین ارزشهای بومی و سرزمینی و… باشد.
به این ترتیب باید پذیرفت که جامعه ایرانی باید تحت تأثیر این سازوکارهای برنامهریزی شده، طی برگزاری همه جشنوارهها و همایشها و نمایشگاهها و غیره… در مسیری قرار بگیرد، (یا لااقل به این مسیر متمایل شود) که از نظر فرهنگی معرف عقلانیت ویژهای باشد که توسط این سازوکارها و مجموعهها در زمینه انتخاب پوشش و انواع مد و لباس و… ترویج میشده است. آیا چنین اتفاقی افتاده است؟ و اگر نیفتاده آیا این به معنای همان گسست بنیادین میان «فرهنگ سازمانی / نهادی» و «فرهنگ عمومی / تودهای» مذکور که نشاندهنده بی کارکردی برنامههای دستور العملی و بخشنامهای و انتزاعی و صوری و… این نهادها و سازوکارها و مجموعهها نیست. آیا امروز مردم جامعه ایرانی، بویژه طبقه متوسط شهری که علی القاعده باید مخاطبان اصلی نهادهای فرهنگی و هنری رسمی باشند، منتظرند تا سال به سال نمایشگاه یا جشنواره فلان مد و لباس ایرانی اسلامی برگزار شود، تا مد سال و رنگ سال و کفش و کیف و شلوار و بلوز و… مصرفی خویش را بر مبنای ایدهها، طرحها و برنامههای آن نمایشگاه یا جشنواره خریداری و تهیه کنند؟ آیا عزاداران دو ماه محرم و صفر دیگر شرکتکنندگان در آئینهای مذهبی و عاشورایی و چه و چه، معطلند تا ببینند جشنواره و نمایشگاه مد و لباس هستند راه بیفتد تا بتوانند تشخیص دهند چه نوع لباسی را باید در این مراسم و مناسبتها بپوشند؟ آیا اساساً این عزاداران و مردم مذهبی ما میروند لباسهایی با نمادهای گلدرشت آئینی را که طراحان مناسبتی و ظاهراً غیر خلاقی که صرفاً یاد گرفتهاند تصویر پنجه یک دست و اشکال مشبک نمادین یک ضریح را بر روی پارچه نقش بزنند و از قضا مورد حمایتهای مدیران و ساختارهای رسمی مد و لباس کشور هم قرار میگیرند، تهیه کنند و بپوشند؟ چنین به نظر نمیرسد.
این فضا، ما را بر آن داشت تا یکبار دیگر پای آن گسست عمیق امر نهادی – امر مردمی را وسط بکشد و این بار از طریق مسئله پوشش و مد و لباس به پرسشها و پاسخهایی بپردازد که باید در زمینههای دیگر فرهنگی و هنری هم به فراخور حوزه خودشان طرح و پاسخ داده شوند. در اینجا نقطه انتقاد ما به هیچوجه به سوی مسئولان محترم فعال در زمینه مد و لباس و اساساً کلیت کارگروه زحمتکش مد و لباس کشور نیست.
این گسست نهتنها هنوز حل نشده، بلکه به طور جدیتری در حال عمق یافتن است؛ به طور خلاصه تا آنجا که به فرهنگ مربوط میشود بروز و ظهور آن و مولفهها و عناصرش، اعم از مؤلفههای فکری، ارزشی، اخلاقی و… در بسترهایی کاملاً عینی و انضمامی اتفاق میافتد و در نهایت چیزی عینی را به عنوان «جامعه» و «مردم» اهل فرهنگ یا بیفرهنگ و ضدفرهنگ را پیش چشم ما مجسم میکند. امروزه آنچه در فضای معنوی و ارزشی نهادها، سازمانها، مراکز و و مؤسسات فرهنگی رسمی وابسته به آنها، جریان دارد و میتوان آنها را در قالب برنامهها و اجراهای متنوعی که به نوعی خروجی این نهادها و مؤسسات محسوب میشود، دید که کمترین نسبت را با فضاهای ارزشی و فرهنگیای دارد که الگوهایشان توسط مردم بطن جامعه پذیرفته شده است؛ لااقل این واقعیت را در تقابل بین فرهنگی طبقه متوسط شهرنشین در کلانشهرها و فرهنگ ترویجی نهادها و سازمانهای فرهنگی رسمی در کشور به خوبی میتوان تشخیص داد.
بررسی این تقابل روشن میکند که نهادها و سازمانهای متولی کار فرهنگ در کشور، از یک سو در حال انجام پروژهها و برنامهها و کنگرهها و فرهنگسازیهایی هستند که هممرزی و مماسی با دغدغههای سوژههای طبقه متوسط شهری در کشور ندارد و از سوی دیگر هم سوژهها اجتماعی، دغدغههای فرهنگی و ارزشی خاص خودشان را که الگوهایی کاملاً متفاوت و گاه متنافر با الگوهای ترویجی نهادها و سازمانها دارند، پیگیری میکنند و داستان این انقطاع و گسست روز به روز وجوهی تراژیکتر از قبل را نشان میدهند. بیایید به نمونهای که به شیوهای نمادین از این گسست خبر میدهد نگاهی بیاندازیم.
خانمهای بسیاری را که شاغل در ادارات و وزارتخانهها و نهادهای رسمی کشور هستند میشناسم یا اتفاقی در خیابان و اتوبوس و خروجی ایستگاههای مترو دیدهام که به شیوهای جلب توجه کننده و سرعتی قابل توجه تغییر پوشش داده و از پوشش چادر به مانتو و برعکس از پوشش مانتو به چادر تغییر وضعیت میدهند. در اینجا قصدی برای تبلیغ یا ترویج هیچکدام از این انواع پوشش و حجاب یا مطلوب و غیرمطلوب بودن یکی نسبت به دیگری را ندارم، بلکه هدفم دست گذاشتن بر وجوه نمادین این کنش اجتماعی است. وجوهی که ما را به خوبی متوجه گسست «فرهنگ سازمانی» و «فرهنگ عمومی» میکند. آن طور که پیداست این اتفاق سالهای سال است که رخ میدهد، ولی امروز شکلی کاملاً عادی و متعارف پیدا کرده است. قطعاً با حفظ همین وضعیت، این دوگانگی نمادین شکلی عادیتر هم پیدا خواهد کرد. اما این وسط چه چیزی در حال رخ دادن است؟ آیا جز این است که فرهنگ غالب و ترویجی در دل سازمانها گسستی معنادار با آنچه در کف خیابان در حال وقوع است دارد؟ گفتم و باز تاکید میکنم که هیچ کاری به خوب بودن یکی و بد بودن دیگری نداریم، مسئله اساسی در اینجا همان گسست است که باید مورد بازاندیشی جدی قرار گیرد.
***
ناظر به بند بالا، بیایید به کلیت فرایندها، نهادها، سازمانها، بودجهها، جشنوارهها، نمایشگاهها و …که در سالها و دهههای اخیر با محوریت فرهنگسازی در خصوص «مد و لباس» در کشور ایجاد و راهاندازی و مصرف شدهاند نگاهی بیاندازیم. به نظر میرسد که مجموعه این برنامهها عموماً با هدف نوعی برنامهریزی برای بهبود یا فرهنگی جلوهکردن مسئله پوشش در جامعه ایرانی به راه افتادند. در خلال شکلگیری و حیات این مجموعه عریض و طویل مناسبات بسیار و البته گاه سودمندی بین مدیران فرهنگی و طراحان و دستاندرکاران و متخصصان حوزه مد و لباس شکل گرفت که هر کدام را میشود در جای خود بررسی و ارزشگذاری کرد. بسیاری از نیروها و بودجهها و… در این حوزه گرد هم آمدند تا مثلاً علیرغم نظارت و مطالعه نقصانهای موجود در این حوزه، تا آنجا که مقدور است به برنامهریزی و ترویج و حمایتهایی دست بزنند که کلیت جامعه ایرانی نهایتاً در زمینه نوع انتخاب پوشش و مد و لباس و… نشانگر نوعی جامعهای برخوردار از عقلانیت فرهنگی و همچنین ارزشهای بومی و سرزمینی و… باشد.
به این ترتیب باید پذیرفت که جامعه ایرانی باید تحت تأثیر این سازوکارهای برنامهریزی شده، طی برگزاری همه جشنوارهها و همایشها و نمایشگاهها و غیره… در مسیری قرار بگیرد، (یا لااقل به این مسیر متمایل شود) که از نظر فرهنگی معرف عقلانیت ویژهای باشد که توسط این سازوکارها و مجموعهها در زمینه انتخاب پوشش و انواع مد و لباس و… ترویج میشده است. آیا چنین اتفاقی افتاده است؟ و اگر نیفتاده آیا این به معنای همان گسست بنیادین میان «فرهنگ سازمانی / نهادی» و «فرهنگ عمومی / تودهای» مذکور که نشاندهنده بی کارکردی برنامههای دستور العملی و بخشنامهای و انتزاعی و صوری و… این نهادها و سازوکارها و مجموعهها نیست. آیا امروز مردم جامعه ایرانی، بویژه طبقه متوسط شهری که علی القاعده باید مخاطبان اصلی نهادهای فرهنگی و هنری رسمی باشند، منتظرند تا سال به سال نمایشگاه یا جشنواره فلان مد و لباس ایرانی اسلامی برگزار شود، تا مد سال و رنگ سال و کفش و کیف و شلوار و بلوز و… مصرفی خویش را بر مبنای ایدهها، طرحها و برنامههای آن نمایشگاه یا جشنواره خریداری و تهیه کنند؟ آیا عزاداران دو ماه محرم و صفر دیگر شرکتکنندگان در آئینهای مذهبی و عاشورایی و چه و چه، معطلند تا ببینند جشنواره و نمایشگاه مد و لباس هستند راه بیفتد تا بتوانند تشخیص دهند چه نوع لباسی را باید در این مراسم و مناسبتها بپوشند؟ آیا اساساً این عزاداران و مردم مذهبی ما میروند لباسهایی با نمادهای گلدرشت آئینی را که طراحان مناسبتی و ظاهراً غیر خلاقی که صرفاً یاد گرفتهاند تصویر پنجه یک دست و اشکال مشبک نمادین یک ضریح را بر روی پارچه نقش بزنند و از قضا مورد حمایتهای مدیران و ساختارهای رسمی مد و لباس کشور هم قرار میگیرند، تهیه کنند و بپوشند؟ چنین به نظر نمیرسد.
این فضا، ما را بر آن داشت تا یکبار دیگر پای آن گسست عمیق امر نهادی – امر مردمی را وسط بکشد و این بار از طریق مسئله پوشش و مد و لباس به پرسشها و پاسخهایی بپردازد که باید در زمینههای دیگر فرهنگی و هنری هم به فراخور حوزه خودشان طرح و پاسخ داده شوند. در اینجا نقطه انتقاد ما به هیچوجه به سوی مسئولان محترم فعال در زمینه مد و لباس و اساساً کلیت کارگروه زحمتکش مد و لباس کشور نیست.
منبع: مهر
خبر های مرتبط