روایت وزیر بهداری دولت رجایی از ترور آیتالله خامنهای: زنده ماندن رهبر انقلاب معجزه بود
وزیر بهداری دولت شهید رجایی میگوید: زنده ماندن آیتالله خامنهای بعد از ترور 6 تیر سال 60 واقعا و بدون شک معجزه بود.
رویداد۲۴- وزیر بهداری دولت شهید رجایی میگوید: زنده ماندن آیتالله خامنهای بعد از ترور 6 تیر سال 60 واقعا و بدون شک معجزه بود.
عباس طهماسبیزاده: نامش با وزارت بهداری دولت های رجایی، باهنر و موسوی عجین شده است، مردی که در 6 تیر سال 1360 از جایگاه وزیر دولت وقت بر بالین آیت الله خامنه ای که مورد سوء قصد و ترور قرار گرفته بود حضور یافت؛ دکتر هادی منافی!
دفتر کارش در بیمارستان ایرانمهر کمتر شبیه مطب یک جراح و پزشک است، از عکس امام خمینی و آیت الله خامنه ای تا شهید رجایی و حتی محمود احمدی نژاد بر دیوار اتاقش خودنمایی می کند. برای هرکدام هم یک روایت دارد، وقتی با تعجب می پرسیم با احمدی نژاد هم عکس دارید می گوید بله مربوط به دوران استانداری اش در اردبیل است. کمی آن طرف تر عکس پسرجوانی در کنار آیت الله خامنه ای جلب توجه می کند، با حسرت می گوید پسر شهیدم است، 14 سال سن داشت که به جبهه رفت.
میگوید آیت الله واعظ طبسی از او خواست به جبهه نرود چون نیروهای اعزامی به جبهه زیاد بودند اما باز هم قانع نشد، رفت و شهید شد. عکس کودکی همان فرزند شهید در آغوش شهیدرجایی هم هست، مردی که زمانی ردای وزارت دولت او را بر تن داشت.
از 6 تیر 60 برایمان گفت از روزهای سختی که امام به شدت نگران حال آیت الله خامنه ای بود. می گوید وقتی آیت الله خامنه ای به هوش آمدند اول پرسیدند آیا کسی آسیب دیده یا نه، وقتی خیالشان راحت شد درباره خودشان سوال کردند.
روایتش از 7 تیر هم شنیدنی است، همان روزی که «محمدرضا کلاهی» مردی که بعدها معلوم شد عامل انفجار حزب بوده سه بار با او تماس گرفته و خواسته بود که در جلسه حزب حضور داشته باشد، از تماس کلاهی برای کشاندن آیت الله هاشمی به دفتر حزب و...
روایت وزیر بهداری دولت شهید رجایی از دو روز سخت و تلخ در تاریخ نظام جمهوری اسلامی را در ادامه بخوانید؛
جنابعالی از دولت شهید رجایی وارد کابینه شدید. نحوه آشنایی شدم با ایشان از کجا بود و چگونه مسئولیت وزارت بهداری وقت را بر عهده گرفتید؟
پیش از انقلاب اسلامی ما در خیابان شاپور و نزدیکی مسجد قندی زندگی میکردیم. همان زمان برخی جلسات مذهبی در منزل ما در شبهای جمعه برگزار می شد که افراد مختلفی از جمله مرحوم علامه طباطبایی و شهید رجایی در آن شرکت می کردند. از همان زمان بنده با ایشان آشنا شدم و رفت و آمد داشتم. این ارتباط در دوران مبارزات انقلابی نیز ادامه داشت تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان مامور به تشکیل کابینه شدند.
آن موقع شهد رجایی مرا خواست و به من دستور داد که به وزارت بهداری بروم. به ایشان عرض کردم که این پست برای من زیاد است و کاری بلد نیستم و بهتر از من هم هست. گفت خیر؛ ما مشورت کردیم و قرار شده شما به وزارت بهداری بروید. گفتم افرادی بهتر از خودم می شناسم. به ایشان سه نفر را معرفی کردم و قرار شد که ایشان 24 ساعت در مورد آن افراد تحقیق و فکر کند. روز بعد مجدد مرا صدا کرد و گفت تصمیم گرفتهاند که برای وزارت بهداری مرا به مجلس معرفی کنند. اینگونه شد که من به مجلس معرفی و پس از رای اعتماد، خدمت در وزارت بهداری را بر عهده گرفتم.
زمان ترور آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر منطقه فلاح، کجا بودید؟
من در وزارت خانه مشغول کار بودم که از دولت این حادثه را به من اطلاع دادند و از من خواسته شد که هرچه سریع تر خودم را به بیمارستان برسانم. همان موقع با چند تن از پزشکان ماهر از جمله دکتر شیبانی تماس گرفتم و خواستم که خود را سریع به بیمارستان برسانند.
آیتالله خامنهای را به بیمارستان بهارلو در اطراف میدان راه آهن رسانده بودند و بسیاری از مردم که از این حادثه با خبر شده بودند، خودشان را به آنجا رسانده بودند. زمانی که رسیدم به بیمارستان دیدم که پرسنل آنجا اقدامات لازم را انجام داده و زودتر از من دکتر کلانتر و دکتر فاضل خود را به آنجا رسانده بودند.
زمانی که بالای سر آیتالله خامنهای حاضر شدم دیدم که در تمام بدن ایشان ترکش وجود دارد و آسیب دیدگی ایشان به قدری بود که پزشکان 50 واحد خون به ایشان زده بودند که این حجم بالایی است. نیاز بود که ایشان را هرچه سریعتر به بیمارستان مجهزتری منتقل کنیم اما با توجه به حجم جمعیتی که جلوی درب بود، این مسئله سخت بود.
در آنجا دو هلی کوپتر آمده بود و ما برای اینکه بتوانیم این انتقال را انجام دهیم، ابتدا یکی از هلیکوپترها را خالی پرواز دادیم. مردم با این تصور که آیتالله خامنهای با این هلیکوپتر منتقل شده است، محل بیمارستان را ترک کردند و ما از این فرصت استفاده کرده و ایشان را با هلیکوپتر دوم به بیمارستان قلب (بیمارستان شهید رجایی کنونی) منتقل کردیم و حدود 41 روز ایشان در آنجا تحت مراقبتهای ویژه بود.
وضعیت جسمی ایشان در آن زمان چگونه بود؟ آیا خطر جدی بود؟
زنده ماندن ایشان واقعا و بدون شک معجزه بود. 50 واحد خونی که به ایشان زده شد، نشان دهنده خونریزی شدید ایشان بود که پزشکان را مجبور به این کار کرده بود. آدمی که سی، چهل واحد خون بگیرد، یعنی حداقل 5 بار خون در بدن او عوض شده است. همین که بدن ایشان این حجم از خون را تحمل کرد، معجزه است.
ترکشهایی که در بدن ایشان باقی مانده بود هم خطرناک بود به طوری که حتی بحث به خارج منتقل کردنشان برای ادامه درمان مطرح شد. در همان دوران از پرفسور سمیعی هم خواستیم که ایشان را معاینه کند. ایشان آمد و پس از معاینه گفت که برای دفع خطر حتما باید آیتالله خامنهای تحت عمل قرار گیرند اما در ادامه و پس از شهادت شهید رجایی، ایشان رییس جمهور شد و قرار شد پس از اتمام دوره ریاست جمهوری عملهای لازم را انجام دهند و بعد از آن هم بحث رهبری ایشان مطرح شد و در نهایت موضوع جراحی مجدد ایشان منتفی شد.
با توجه به اینکه مسئولیت تیم پزشکی آیتالله خامنهای در آن زمان به شما محول شده بود، آیا در تمام آن دوران در کنارشان بودید؟
به دلیل وضعیت خاص ایشان هر روز در کنارشان بودم و امور درمانیشان را پیگیری میکردم و به مقامات مربوطه از پیشرفت درمان گزارش روزانه ارائه می کردم. حتی بعد از آنکه از بیمارستان مرخص و به یک منطقه امن در منطقه شمیران منتقل شدند، باز هم وضعیت ایشان را پیگیری می کردم و مراقب بودم.
آیا به حضرت امام(ره) هم گزارش میدادید؟
بله. ایشان خیلی نگران وضعیت آیتالله خامنهای بودند. آن زمان من هم برای اینکه بتوانم حضرت امام(ره) را زیارت کنم هرازگاهی به جماران میرفتم و میگفتم که از وضعیت آیتالله خامنهای برای امام خبر آوردهام و از این طریق ایشان را ملاقات میکردم و گزارشی از روند درمان ارائه میکردم. ایشان هم خوشحال می شدند. روزهای خیلی سختی را پشت سرگذاشتیم و خوبی آن روزها این بود که تلاشهایمان جواب داد و به لطف خدا آیتالله خامنهای توانست سلامتی خود را بازیابد.
آیا از آن روزها خاطره خاصی در ذهن دارید؟
نکتهای که برای من جالب توجه بود این است که وقتی به هوش آمدند فقط میگفتند که آیا در آن حادثه کسی آسیب دیده است یا خیر. وقتی خیالشان راحت شد در مورد خودشان پرسیدند که وقتی متوجه شدند دست راستشان دچار مشکل شده از همان موقع شروع کردند با دست دیگر کار و تواناییشان را بالا ببرند. واقعا با دست دیگر نوشتن سخت است اما ایشان با پشتکاری که داشتند نوشتن را با دست چپ آغاز کردند و واقعا هم دستخطشان زیبا است.
به فاصله یک روز از ترور آیتالله خامنهای، منافقان در عملیات تروریستی دیگر در دفتر حزب جمهوری، آیتالله شهید بهشتی را به همراه تعداد دیگری از مسئولان وقت و اعضای حزب به شهادت رساندند. از آن روز هم خاطرهای در ذهن دارید؟
در روز هفتم تیر ما هنوز درگیر عمل جراحی آیتالله خامنهای بودیم. پس از آنکه عمل جراحی پایان یافت و آماده می شدم که به سمت دفتر حزب جمهوری اسلامی بروم، خود شهید رجایی مستقیم با من تماس گرفت. آن موقع که مثل امروز تلفن همراه نبود که به راحتی بتوان ارتباط برقرار کرد. تلفنهایی در ادارات بود که به یکدیگر وصل بود.
شهید رجایی در آن تماس اعلام کرد که انفجاری در حوالی دفتر حزب جمهوری در بهارستان رخ داده، سریع خود را به آنجا برسان و گزارشی از حادثه اعلام کن. فکر می کرد که من هم در آن انفجار حضور داشتم. همان روز آقای کلاهی که از عوامل این حادثه بود، سه بار با من تماس گرفت که جلسه امروز مهم هست حتما حضور داشته باش. حتی با سایر مسئولان از جمله آقای هاشمی نیز تماس گرفته شده بود که در این جلسه حضور داشته باشد.
زمانی که به محل رسیدم، دیدم به جای اینکه تک تک اجساد را جدا و منتقل کنند، جنازهها را در گونی ریخته و جابجا میکنند تا بعدها قسمتهای تکه تکه شده را پیدا کنند. زمانی که عمق حادثه را برای شهید رجایی تشریح کردم، از من خواست گزارشی در مورد وضعیت آیتالله بهشتی و برخی از وزرای کابینه از جمله آقای کلانتری و شهید فیاض بخش ارائه دهم. همان موقع به بیمارستانهای اطراف از جمله بیمارستان شفا یحیائیان مراجعه کردم. اول میگفتند هیچ جنازهای وجود ندارد. به چند بیمارستان رفتم و دیدم همه آنها میگویند هیچ جسدی در آنجا وجود ندارد. به بیمارستان شفایحیائیان که مجدد مراجعه کردم برادر شهید دکتر لواسانی را دیدم که در آن حادثه مجروح شده است.
او همیشه در جلساتی که برگزار میشد در انتها می نشست و این بار نیز بخاطر اینکه در انتهای سالن نشسته بود کمتر دچار آسیب شده بود. وقتی با او گفتوگو کردم متوجه شدم پیکر شهید بهشتی و برخی دیگر از وزرا از جمله پیکر شهید دکتر لواسانی نماینده مردم تهران در مجلس در همین بیمارستان است.
با شهید رجایی تماس گرفتم و از او خواستم که اگر میخواهد پیکرها را ببیند خود را به بیمارستان برساند. وقتی شهید رجایی آمد، ملحفه روی شهید بهشتی را کنار زدیم. سر و صورت و سینههایشان آسیب چندانی ندیده بود اما بدنشان از پایین متلاشی شده بود. من تا آن زمان ندیده بودم که شهید رجایی روحیه مقاوم خود را از دست بدهد. وقتی پیکر شهید بهشتی را دید خیلی متاثر شد و برای اینکه حالشان بدتر نشود زود ایشان را روی صندلی نشاندیم.
متاسفانه بر اثر این عملیات تروریستی، انقلاب اسلامی به خاطر از دست دادن نیروهای عالم و متدین خود ضربه شدیدی خورد و از سوی دیگر موجب تغییر در روند حکومت در کشور شد. تا آن زمان حضرت امام با ورود روحانیون به مسائل حکومت داری و قدرت موافق نبودند اما پس از این حادثه تصمیم گرفتند که روحانیون وارد عرصه قدرت شوند و حتی شخصا از آیتالله خامنهای خواستند که در انتخابات ریاست جمهوری پس از ترور شهید رجایی شرکت کنند.
عکسها از: زاوش محمدی
عباس طهماسبیزاده: نامش با وزارت بهداری دولت های رجایی، باهنر و موسوی عجین شده است، مردی که در 6 تیر سال 1360 از جایگاه وزیر دولت وقت بر بالین آیت الله خامنه ای که مورد سوء قصد و ترور قرار گرفته بود حضور یافت؛ دکتر هادی منافی!
دفتر کارش در بیمارستان ایرانمهر کمتر شبیه مطب یک جراح و پزشک است، از عکس امام خمینی و آیت الله خامنه ای تا شهید رجایی و حتی محمود احمدی نژاد بر دیوار اتاقش خودنمایی می کند. برای هرکدام هم یک روایت دارد، وقتی با تعجب می پرسیم با احمدی نژاد هم عکس دارید می گوید بله مربوط به دوران استانداری اش در اردبیل است. کمی آن طرف تر عکس پسرجوانی در کنار آیت الله خامنه ای جلب توجه می کند، با حسرت می گوید پسر شهیدم است، 14 سال سن داشت که به جبهه رفت.
میگوید آیت الله واعظ طبسی از او خواست به جبهه نرود چون نیروهای اعزامی به جبهه زیاد بودند اما باز هم قانع نشد، رفت و شهید شد. عکس کودکی همان فرزند شهید در آغوش شهیدرجایی هم هست، مردی که زمانی ردای وزارت دولت او را بر تن داشت.
از 6 تیر 60 برایمان گفت از روزهای سختی که امام به شدت نگران حال آیت الله خامنه ای بود. می گوید وقتی آیت الله خامنه ای به هوش آمدند اول پرسیدند آیا کسی آسیب دیده یا نه، وقتی خیالشان راحت شد درباره خودشان سوال کردند.
روایتش از 7 تیر هم شنیدنی است، همان روزی که «محمدرضا کلاهی» مردی که بعدها معلوم شد عامل انفجار حزب بوده سه بار با او تماس گرفته و خواسته بود که در جلسه حزب حضور داشته باشد، از تماس کلاهی برای کشاندن آیت الله هاشمی به دفتر حزب و...
روایت وزیر بهداری دولت شهید رجایی از دو روز سخت و تلخ در تاریخ نظام جمهوری اسلامی را در ادامه بخوانید؛
جنابعالی از دولت شهید رجایی وارد کابینه شدید. نحوه آشنایی شدم با ایشان از کجا بود و چگونه مسئولیت وزارت بهداری وقت را بر عهده گرفتید؟
پیش از انقلاب اسلامی ما در خیابان شاپور و نزدیکی مسجد قندی زندگی میکردیم. همان زمان برخی جلسات مذهبی در منزل ما در شبهای جمعه برگزار می شد که افراد مختلفی از جمله مرحوم علامه طباطبایی و شهید رجایی در آن شرکت می کردند. از همان زمان بنده با ایشان آشنا شدم و رفت و آمد داشتم. این ارتباط در دوران مبارزات انقلابی نیز ادامه داشت تا اینکه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایشان مامور به تشکیل کابینه شدند.
آن موقع شهد رجایی مرا خواست و به من دستور داد که به وزارت بهداری بروم. به ایشان عرض کردم که این پست برای من زیاد است و کاری بلد نیستم و بهتر از من هم هست. گفت خیر؛ ما مشورت کردیم و قرار شده شما به وزارت بهداری بروید. گفتم افرادی بهتر از خودم می شناسم. به ایشان سه نفر را معرفی کردم و قرار شد که ایشان 24 ساعت در مورد آن افراد تحقیق و فکر کند. روز بعد مجدد مرا صدا کرد و گفت تصمیم گرفتهاند که برای وزارت بهداری مرا به مجلس معرفی کنند. اینگونه شد که من به مجلس معرفی و پس از رای اعتماد، خدمت در وزارت بهداری را بر عهده گرفتم.
زمان ترور آیتالله خامنهای در مسجد ابوذر منطقه فلاح، کجا بودید؟
من در وزارت خانه مشغول کار بودم که از دولت این حادثه را به من اطلاع دادند و از من خواسته شد که هرچه سریع تر خودم را به بیمارستان برسانم. همان موقع با چند تن از پزشکان ماهر از جمله دکتر شیبانی تماس گرفتم و خواستم که خود را سریع به بیمارستان برسانند.
آیتالله خامنهای را به بیمارستان بهارلو در اطراف میدان راه آهن رسانده بودند و بسیاری از مردم که از این حادثه با خبر شده بودند، خودشان را به آنجا رسانده بودند. زمانی که رسیدم به بیمارستان دیدم که پرسنل آنجا اقدامات لازم را انجام داده و زودتر از من دکتر کلانتر و دکتر فاضل خود را به آنجا رسانده بودند.
زمانی که بالای سر آیتالله خامنهای حاضر شدم دیدم که در تمام بدن ایشان ترکش وجود دارد و آسیب دیدگی ایشان به قدری بود که پزشکان 50 واحد خون به ایشان زده بودند که این حجم بالایی است. نیاز بود که ایشان را هرچه سریعتر به بیمارستان مجهزتری منتقل کنیم اما با توجه به حجم جمعیتی که جلوی درب بود، این مسئله سخت بود.
در آنجا دو هلی کوپتر آمده بود و ما برای اینکه بتوانیم این انتقال را انجام دهیم، ابتدا یکی از هلیکوپترها را خالی پرواز دادیم. مردم با این تصور که آیتالله خامنهای با این هلیکوپتر منتقل شده است، محل بیمارستان را ترک کردند و ما از این فرصت استفاده کرده و ایشان را با هلیکوپتر دوم به بیمارستان قلب (بیمارستان شهید رجایی کنونی) منتقل کردیم و حدود 41 روز ایشان در آنجا تحت مراقبتهای ویژه بود.
وضعیت جسمی ایشان در آن زمان چگونه بود؟ آیا خطر جدی بود؟
زنده ماندن ایشان واقعا و بدون شک معجزه بود. 50 واحد خونی که به ایشان زده شد، نشان دهنده خونریزی شدید ایشان بود که پزشکان را مجبور به این کار کرده بود. آدمی که سی، چهل واحد خون بگیرد، یعنی حداقل 5 بار خون در بدن او عوض شده است. همین که بدن ایشان این حجم از خون را تحمل کرد، معجزه است.
ترکشهایی که در بدن ایشان باقی مانده بود هم خطرناک بود به طوری که حتی بحث به خارج منتقل کردنشان برای ادامه درمان مطرح شد. در همان دوران از پرفسور سمیعی هم خواستیم که ایشان را معاینه کند. ایشان آمد و پس از معاینه گفت که برای دفع خطر حتما باید آیتالله خامنهای تحت عمل قرار گیرند اما در ادامه و پس از شهادت شهید رجایی، ایشان رییس جمهور شد و قرار شد پس از اتمام دوره ریاست جمهوری عملهای لازم را انجام دهند و بعد از آن هم بحث رهبری ایشان مطرح شد و در نهایت موضوع جراحی مجدد ایشان منتفی شد.
با توجه به اینکه مسئولیت تیم پزشکی آیتالله خامنهای در آن زمان به شما محول شده بود، آیا در تمام آن دوران در کنارشان بودید؟
به دلیل وضعیت خاص ایشان هر روز در کنارشان بودم و امور درمانیشان را پیگیری میکردم و به مقامات مربوطه از پیشرفت درمان گزارش روزانه ارائه می کردم. حتی بعد از آنکه از بیمارستان مرخص و به یک منطقه امن در منطقه شمیران منتقل شدند، باز هم وضعیت ایشان را پیگیری می کردم و مراقب بودم.
آیا به حضرت امام(ره) هم گزارش میدادید؟
بله. ایشان خیلی نگران وضعیت آیتالله خامنهای بودند. آن زمان من هم برای اینکه بتوانم حضرت امام(ره) را زیارت کنم هرازگاهی به جماران میرفتم و میگفتم که از وضعیت آیتالله خامنهای برای امام خبر آوردهام و از این طریق ایشان را ملاقات میکردم و گزارشی از روند درمان ارائه میکردم. ایشان هم خوشحال می شدند. روزهای خیلی سختی را پشت سرگذاشتیم و خوبی آن روزها این بود که تلاشهایمان جواب داد و به لطف خدا آیتالله خامنهای توانست سلامتی خود را بازیابد.
آیا از آن روزها خاطره خاصی در ذهن دارید؟
نکتهای که برای من جالب توجه بود این است که وقتی به هوش آمدند فقط میگفتند که آیا در آن حادثه کسی آسیب دیده است یا خیر. وقتی خیالشان راحت شد در مورد خودشان پرسیدند که وقتی متوجه شدند دست راستشان دچار مشکل شده از همان موقع شروع کردند با دست دیگر کار و تواناییشان را بالا ببرند. واقعا با دست دیگر نوشتن سخت است اما ایشان با پشتکاری که داشتند نوشتن را با دست چپ آغاز کردند و واقعا هم دستخطشان زیبا است.
به فاصله یک روز از ترور آیتالله خامنهای، منافقان در عملیات تروریستی دیگر در دفتر حزب جمهوری، آیتالله شهید بهشتی را به همراه تعداد دیگری از مسئولان وقت و اعضای حزب به شهادت رساندند. از آن روز هم خاطرهای در ذهن دارید؟
در روز هفتم تیر ما هنوز درگیر عمل جراحی آیتالله خامنهای بودیم. پس از آنکه عمل جراحی پایان یافت و آماده می شدم که به سمت دفتر حزب جمهوری اسلامی بروم، خود شهید رجایی مستقیم با من تماس گرفت. آن موقع که مثل امروز تلفن همراه نبود که به راحتی بتوان ارتباط برقرار کرد. تلفنهایی در ادارات بود که به یکدیگر وصل بود.
شهید رجایی در آن تماس اعلام کرد که انفجاری در حوالی دفتر حزب جمهوری در بهارستان رخ داده، سریع خود را به آنجا برسان و گزارشی از حادثه اعلام کن. فکر می کرد که من هم در آن انفجار حضور داشتم. همان روز آقای کلاهی که از عوامل این حادثه بود، سه بار با من تماس گرفت که جلسه امروز مهم هست حتما حضور داشته باش. حتی با سایر مسئولان از جمله آقای هاشمی نیز تماس گرفته شده بود که در این جلسه حضور داشته باشد.
زمانی که به محل رسیدم، دیدم به جای اینکه تک تک اجساد را جدا و منتقل کنند، جنازهها را در گونی ریخته و جابجا میکنند تا بعدها قسمتهای تکه تکه شده را پیدا کنند. زمانی که عمق حادثه را برای شهید رجایی تشریح کردم، از من خواست گزارشی در مورد وضعیت آیتالله بهشتی و برخی از وزرای کابینه از جمله آقای کلانتری و شهید فیاض بخش ارائه دهم. همان موقع به بیمارستانهای اطراف از جمله بیمارستان شفا یحیائیان مراجعه کردم. اول میگفتند هیچ جنازهای وجود ندارد. به چند بیمارستان رفتم و دیدم همه آنها میگویند هیچ جسدی در آنجا وجود ندارد. به بیمارستان شفایحیائیان که مجدد مراجعه کردم برادر شهید دکتر لواسانی را دیدم که در آن حادثه مجروح شده است.
او همیشه در جلساتی که برگزار میشد در انتها می نشست و این بار نیز بخاطر اینکه در انتهای سالن نشسته بود کمتر دچار آسیب شده بود. وقتی با او گفتوگو کردم متوجه شدم پیکر شهید بهشتی و برخی دیگر از وزرا از جمله پیکر شهید دکتر لواسانی نماینده مردم تهران در مجلس در همین بیمارستان است.
با شهید رجایی تماس گرفتم و از او خواستم که اگر میخواهد پیکرها را ببیند خود را به بیمارستان برساند. وقتی شهید رجایی آمد، ملحفه روی شهید بهشتی را کنار زدیم. سر و صورت و سینههایشان آسیب چندانی ندیده بود اما بدنشان از پایین متلاشی شده بود. من تا آن زمان ندیده بودم که شهید رجایی روحیه مقاوم خود را از دست بدهد. وقتی پیکر شهید بهشتی را دید خیلی متاثر شد و برای اینکه حالشان بدتر نشود زود ایشان را روی صندلی نشاندیم.
متاسفانه بر اثر این عملیات تروریستی، انقلاب اسلامی به خاطر از دست دادن نیروهای عالم و متدین خود ضربه شدیدی خورد و از سوی دیگر موجب تغییر در روند حکومت در کشور شد. تا آن زمان حضرت امام با ورود روحانیون به مسائل حکومت داری و قدرت موافق نبودند اما پس از این حادثه تصمیم گرفتند که روحانیون وارد عرصه قدرت شوند و حتی شخصا از آیتالله خامنهای خواستند که در انتخابات ریاست جمهوری پس از ترور شهید رجایی شرکت کنند.
عکسها از: زاوش محمدی
منبع: خبرآنلاین