خود را به گولی و یولی زدهایم
مدیر بانکی که امانتدار مال مردم است، خدمت الف را جای خدمت ب با دروغ یا مودبانهتر بگویم با نگفتن حرف راست به مشتریِ باسواد و بیسواد غالب میکند.
رویداد۲۴- مدیر بانکی که امانتدار مال مردم است، خدمت الف را جای خدمت ب با دروغ یا مودبانهتر بگویم با نگفتن حرف راست به مشتریِ باسواد و بیسواد غالب میکند.
بارانِ جرجر و نمنم میزند، تاکسی قحط میشود، شخصیها بیدرنگ صف میبندند با کرایههای دوبله و سوبله. جوانی چشم در چشمِ پیری در اتوبوسِ شرکت واحد انداخته اما از جایش جُم نمیخورد تا او بشیند.
پدر یا مادری خون فرزندش را در شیشه میکند بابت آنچه که حق حیاتی و انسانیِ اوست خون که در شیشه شد کار به شیشه کشیدن میکشد.
زن بیوهای چند روزی اگر همسایهمان شد؛ تمام اهل محل پاورچین پاورچین در پوستیناش میافتند و محله بهنوبهی خود میافتد به هزارجور حرف ناراست و ناجور ضربالمثلها و سنت تاریک بهکار میآیند که تا نباشد چیزکی مردم....
تمام دوستان دورونزدیک و اعتقادات را بابت چندرغاز میتارانیم از پیرامون خویش، پول که به حسابمان واریز شد نمیدانیم چهکنیم با تنهاییِ بیپیر و پادرهواییِ ناشی از بیاعتقادی.
بیجهت وعدهووعید میدهیم به هم، بیهیچ ملاحظهای بیآنکه بدانیم از پساش برخواهیم آمد یا نه.
هزار فحشوفضیحت نثار غرب و غربیجماعت میکنیم پایمان که به آنجا باز شد آن میکنیم که روی همه غربیها از خجالت سرخ میشود.
در تمام چیزهای بد نادرست ناراست و نازیبا سبقت میگیریم ازهم مشت نمودار خروار اینکه اگر در رفاقتی یا عشقی افراط کردیم غافل از اینکه چقدر در چشم رفیق یا معشوق بزرگ شدهایم! ناگاه هوایی میشویم احساس میکنیم که حال وقت خیانت است.
زنستیزیم بیجهت بیدلیل برای تنوع، به انواعواقسام، بر روی زنی زیبا اسید میپاشیم در واقع بر حیثیت خود، و انسانیت را لکهدار میکنیم.
در تفاخر دست شیطان را از پشت میبندیم و لحظهای به خود نمیآییم که میتوان با ثروت حتی اگر بادآورده باشد هزار هزار کار خیر کرد.
صبور نیستیم و آنقدرها همت نداریم که برای خواستههامان بجنگیم در انتظار هرچیزِ یامفت در خانه مینشینیم.
خود را به گولی و یولی زدهایم انگار که با خود یا بدنمان افتاده باشیم سرلج، اگر تمامی ژورنالهای آکادمیک خود را پارهپاره کنند که مصرف بیحد شکر و نمک و الکل بد است ما بیشتر میزنیم تو رگ.
ورد زبانمان شده که سیاست پدر و مادر ندارد و از همپیالگی با سیاستمداران پرهیز! و بر این منوال است که به ریش فعالی سیاسی میخندیم انسانی وارسته که یک عمر به اینوآن وازدهی مطرود نیکی کرده حق مردم را استیفا نموده به بهای عمر و جوانی خویش و تلاشیِ خانوادهاش، ما عافیتطلبانه ازش دوری میگزینیم میگذاریماش در بایکوتی از روابط اجتماعی.
درسو مشق را بوسیدهایم گذاشتهایم کنار. از کتاب متنفر شدهایم حتی شده کتاب آشپزی و تعبیر خواب. هزارویکشب و امیرارسلان نامدار خواندن هم بیفایده نیست.
در تمامی فصول سال بیمحابا کار میکنیم درست سر نوروز که شد به جاده و کوهوبیابان میزنیم؛ تیلرهای جادهای خلق میکنیم با تریلرِ اسقاطیمان و نتیجه آنکه بیشترین قربانی و تلفات رانندگی در جهان را داریم رکورددار مرگ.
غالبا و بهصورتی کلی برج زهرماریم نگرانیم خیلی چیزها در این مملکت صدالبته جای نگرانی دارد اما چارهی کار در افسردگی نیست در تفکر است و عملی اگر متعاقبش بود که چه بهتر.
حیوانآزاریم گواینکه میخواهیم تقاص تمامی بدبیاریها را از آن حیوانِ بینوا بستانیم.
طبیعت دشمن ما شده بسکه عناد ورزیدهایم با طبیعت، چرا؟ چندی پیش رفتهبودم بقالیِ محل، مردی میانسال ماست میخواست از فروشنده، کارخانهدار خوش فکر سطل ماست را با دسته تعبیه کرده بود؛ مرد میانسالِ دشمنِ طبیعت اصرار داشت که حتما سطل ماست را با پلاستیک بخرد؛ عشقِ پلاستیک! درخانهی ما ایرانیها کلی دارو و پلاستیک تلنبار شده.
خودخوریمان زیاد شده حرصوجوش که مالا به قلب میزند و ازپادرمیآوردمان. فردگرایی بلای سلامتمان شده اگرهم میخواهیم فردگرا نباشیم ازآنور بوم میافتیم در شبنشینیهای طولانی و خطرناک جوانیمان را نفله میکنیم.
کار جنبش دانشجوییمان بدانجا کشیده که دانشجو که زمانی برای جامعهی مدنی و مساوات زن و مرد خروش میکرد اکنون و هنوز دوسه روزی از ماه مهر نگذشته شکوه دارد که تورا بهخدا اگر لیسانسم و کارم به ترم نُه کشیده یا فوقلیسانسم و به ترم پنج، بگذارید در دانشگاه بمانم نهایت تنبلی و بیمسئولیتی علمی.
مخالف هرگونه اِعمال محدودیت جلو انتخاب انسانیِ سکنیگزیدن هستم یا مرزکشی برای انسانها، که الاوبلّا همه در ایران بمانند بسوزند و بسازند اما اینهمه مهاجرت نوبر است درهیچ کجای دنیا اینقدرها نیست و این یعنی بیوطنی مطلق، نفرت از وطن، تعصب خوب نیست اما ملیگرایی درهمهحال لازم و حیاتی است.
پدر یا مادری خون فرزندش را در شیشه میکند بابت آنچه که حق حیاتی و انسانیِ اوست خون که در شیشه شد کار به شیشه کشیدن میکشد.
زن بیوهای چند روزی اگر همسایهمان شد؛ تمام اهل محل پاورچین پاورچین در پوستیناش میافتند و محله بهنوبهی خود میافتد به هزارجور حرف ناراست و ناجور ضربالمثلها و سنت تاریک بهکار میآیند که تا نباشد چیزکی مردم....
تمام دوستان دورونزدیک و اعتقادات را بابت چندرغاز میتارانیم از پیرامون خویش، پول که به حسابمان واریز شد نمیدانیم چهکنیم با تنهاییِ بیپیر و پادرهواییِ ناشی از بیاعتقادی.
بیجهت وعدهووعید میدهیم به هم، بیهیچ ملاحظهای بیآنکه بدانیم از پساش برخواهیم آمد یا نه.
هزار فحشوفضیحت نثار غرب و غربیجماعت میکنیم پایمان که به آنجا باز شد آن میکنیم که روی همه غربیها از خجالت سرخ میشود.
در تمام چیزهای بد نادرست ناراست و نازیبا سبقت میگیریم ازهم مشت نمودار خروار اینکه اگر در رفاقتی یا عشقی افراط کردیم غافل از اینکه چقدر در چشم رفیق یا معشوق بزرگ شدهایم! ناگاه هوایی میشویم احساس میکنیم که حال وقت خیانت است.
زنستیزیم بیجهت بیدلیل برای تنوع، به انواعواقسام، بر روی زنی زیبا اسید میپاشیم در واقع بر حیثیت خود، و انسانیت را لکهدار میکنیم.
در تفاخر دست شیطان را از پشت میبندیم و لحظهای به خود نمیآییم که میتوان با ثروت حتی اگر بادآورده باشد هزار هزار کار خیر کرد.
صبور نیستیم و آنقدرها همت نداریم که برای خواستههامان بجنگیم در انتظار هرچیزِ یامفت در خانه مینشینیم.
خود را به گولی و یولی زدهایم انگار که با خود یا بدنمان افتاده باشیم سرلج، اگر تمامی ژورنالهای آکادمیک خود را پارهپاره کنند که مصرف بیحد شکر و نمک و الکل بد است ما بیشتر میزنیم تو رگ.
ورد زبانمان شده که سیاست پدر و مادر ندارد و از همپیالگی با سیاستمداران پرهیز! و بر این منوال است که به ریش فعالی سیاسی میخندیم انسانی وارسته که یک عمر به اینوآن وازدهی مطرود نیکی کرده حق مردم را استیفا نموده به بهای عمر و جوانی خویش و تلاشیِ خانوادهاش، ما عافیتطلبانه ازش دوری میگزینیم میگذاریماش در بایکوتی از روابط اجتماعی.
درسو مشق را بوسیدهایم گذاشتهایم کنار. از کتاب متنفر شدهایم حتی شده کتاب آشپزی و تعبیر خواب. هزارویکشب و امیرارسلان نامدار خواندن هم بیفایده نیست.
در تمامی فصول سال بیمحابا کار میکنیم درست سر نوروز که شد به جاده و کوهوبیابان میزنیم؛ تیلرهای جادهای خلق میکنیم با تریلرِ اسقاطیمان و نتیجه آنکه بیشترین قربانی و تلفات رانندگی در جهان را داریم رکورددار مرگ.
غالبا و بهصورتی کلی برج زهرماریم نگرانیم خیلی چیزها در این مملکت صدالبته جای نگرانی دارد اما چارهی کار در افسردگی نیست در تفکر است و عملی اگر متعاقبش بود که چه بهتر.
حیوانآزاریم گواینکه میخواهیم تقاص تمامی بدبیاریها را از آن حیوانِ بینوا بستانیم.
طبیعت دشمن ما شده بسکه عناد ورزیدهایم با طبیعت، چرا؟ چندی پیش رفتهبودم بقالیِ محل، مردی میانسال ماست میخواست از فروشنده، کارخانهدار خوش فکر سطل ماست را با دسته تعبیه کرده بود؛ مرد میانسالِ دشمنِ طبیعت اصرار داشت که حتما سطل ماست را با پلاستیک بخرد؛ عشقِ پلاستیک! درخانهی ما ایرانیها کلی دارو و پلاستیک تلنبار شده.
خودخوریمان زیاد شده حرصوجوش که مالا به قلب میزند و ازپادرمیآوردمان. فردگرایی بلای سلامتمان شده اگرهم میخواهیم فردگرا نباشیم ازآنور بوم میافتیم در شبنشینیهای طولانی و خطرناک جوانیمان را نفله میکنیم.
کار جنبش دانشجوییمان بدانجا کشیده که دانشجو که زمانی برای جامعهی مدنی و مساوات زن و مرد خروش میکرد اکنون و هنوز دوسه روزی از ماه مهر نگذشته شکوه دارد که تورا بهخدا اگر لیسانسم و کارم به ترم نُه کشیده یا فوقلیسانسم و به ترم پنج، بگذارید در دانشگاه بمانم نهایت تنبلی و بیمسئولیتی علمی.
مخالف هرگونه اِعمال محدودیت جلو انتخاب انسانیِ سکنیگزیدن هستم یا مرزکشی برای انسانها، که الاوبلّا همه در ایران بمانند بسوزند و بسازند اما اینهمه مهاجرت نوبر است درهیچ کجای دنیا اینقدرها نیست و این یعنی بیوطنی مطلق، نفرت از وطن، تعصب خوب نیست اما ملیگرایی درهمهحال لازم و حیاتی است.
حال ایران خوب نیست در مجموع خیلی بد است برهوت اخلاقیات شده؛ ایضا حال ایرانیها و آن خواننده پاپ عالی سروده که :".... خسته میشم/ از آدما فراری میشم/ زود عصبی میشم/ بخند به ریشام..."
منبع:فرارو