گردش در مقاومت فلسطین | چگونه گروههای مقاومت چپ و سکولار جای خود را به گروههای اسلامگرا دادند؟
رویداد ۲۴| علی نوربخش: درمیان گروهها و احزاب فلسطینی، فتح و حماس بیشترین تاثیر و اهمیت را داشتهاند. دو گروه که یکی «ملیگرا و سکولار» است و دیگری «اسلامگرا»؛ همچنین یکی طرفدار «مذاکرات صلح با اسرائیل» و دیگری در پی «نابودی اسرائیل» است؛ روش مبارزه هریک از آنها نیز متفاوت است. زمانی گروههای سکولار، ملیگرا و چپ پیشگام مبارزه برای استقلال فلسطین بودند. اما ناتوانی آنها در دستیابی به اهدافشان، راه را برای ورود گروههای اسلامگرا باز کرد. ظهور حماس و دیگر گروههای اسلامگرا، به شکل عمیقی چشمانداز سیاسی فلسطینیها را تغییر داد و چالشهای جدیدی را برای فرآیند صلح خاورمیانه ایجاد کرد. در واقع تسلط جنبشهای اسلامگرا مانند حماس بر مقاومت فلسطین و از میان رفتن گروههای سکولار و ملیگرا، نتیجه عوامل متعددی است که مهمترین آنها عبارتند از ناامیدی مردم نسبت به کارایی ملیگرایی سکولار، شکست قراردادهای صلح، نفوذ روزافزون گروههای مذهبی میان مردم فلسطین، حمایتهای خارجی و افزایش جذابیت اسلام سیاسی. برای درک این مسئله ابتدا باید شناخت درستی از دو جریان اصلی در گروههای مقاومت فلسطین داشته باشیم.
تاسیس جنبش مقاومت فلسطین توسط سازمان آزادیبخش
سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف) به رهبری یاسر عرفات، برای دههها نماینده اصلی ملیگرایی فلسطینی بود و ایدئولوژی آن از ملیگرایی عربی و سوسیالیسم عبداناصر الهام گرفته شده بود. تا دهه شصت مبارزه با اسرائیل بیشتر توسط کشورهای عربی صورت میگرفت و مردم فلسطین انسجام و امکانات لازم برای مبارزه را نداشتند. ایده بنیادین جنبش فتح این بود که باید خود فلسطینیها مسئولیت آزادسازی سرزمینشان را به دست گیرند. ارنست نولته مینویسد: «جنبش ملی فلسطینیها در واقع جنبش ملی مردمی بود که بخش اعظمشان از میهن خود رانده شده بودند و تا مدتها پس از تشکیل اسرائیل خود را نه «ملتی» جدا، بلکه بخشی از ملت عرب یا سوریه بزرگ میفهمید. در این میان اعراب نیز وضعیت فلسطینیها را به منزله بخشی جداییناپذیر از مسئله کشورهای خود درک میکردند و کم و بیش باور عمومی این بود که نبرد برای آزادسازی فلسطین را کشورهای عربی راهبری خواهند کرد. ولی از همان آغاز دهه ۱۹۶۰ فعالیت مستقل خود فلسطینیها آغاز شد و این تصور را برهم زد.»
فکر تاسیس فتح ابتدا در میان مهاجران، آوارگان و دانشجویان فلسطینی ساکن کشورهای منطقه شکل گرفت. آنچه باعث شد فتح سریعا پس از تاسیس گسترش پیدا کرده و تقویت شود، همخوانی آن با فضای سیاسی دهه شصت میلادی بود؛ دههای که با اوجگیری ملیگرایی عربی و قدرت گرفتن رهبران سکولاری، چون جمال عبدالناصر بود. فتح از دو جهت با گروههای مذهبی که بعدها مقاومت فلسطین را به دست گرفتند داشت؛ تفاوت ایدئولوژیک و سیاسی. در وجه ایدئولوژیک، فتح با اسلامگرایان و استفاده از مذهب برای مقاصد سیاسی مخالف بود. در وجه سیاسی نیز اعتقاد فتح به «راهحل دو دولتی» آن را از حماس که قائل به نابودی اسرائیل است متمایز میکرد. راه حل دو دولتی از ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل حمایت میکند و طبعا در جریان مبارزات نیز اهمیت زیادی برای مذاکرات صلح قائل است.
اعضای فتح در بیانیه تاسیس سازمان خود علت بنیانگذاری آن را چنین اعلام کرد: «زندگی در آوارگی و چادرنشینی به حد مرگ دردآور است. مردن برای سرزمین مادریمان از زندگی کنونی بهتر و بسی مایه فخر است. زندگی کثیف و حقیری که باعث میشود هر روز نانمان را در سایه ذلت بخوریم و به قیمت شرافتمان صدقه بگیریم... ما، فرزندان نکبت، دیگر این زندگی حقیرانه را که حیات فرهنگی، اخلاقی و سیاسیمان را نابود کرده نمیخواهیم.»
مهمترین پیروزی نظامی فتح در سال ۱۹۶۸ رخ داد و به «نبرد کرامه» معروف شد. نبرد کرامه در جهان عرب به عنوان یک پیروزی بزرگ یاد میشود که پس از شکست سنگین اعراب در جنگ شش روزه ارزشی مضاعف هم پیدا کرد و باعث شد سازمان فتح به اوج محبوبیت خود برسد. پایگاه اصلی سازمان فتح در این دوران، کشور اردن بود. محبوبیت و قدرت روزافزون فتح باعث شد که اعضای آن به فکر تسخیر قدرت در اردن افتاده و دست به اعمال خودسرانه بزنند. همین امر باعث درگیری میان سازمان آزادی بخش و پادشاهی اردن شد و فلسطینیها و اعضای فتح در سال ۱۹۷۱ به دستور «ملک حسین» پادشاه اردن از کشور اخراج شدند و اغلب آنها به لبنان نقل مکان کردند. این واقعه به «سپتامبر سیاه» معروف شد و گروهی از اعضای فتح سازمانی تحت عنوان سازمان سپتامبر سیاه ایجاد کردند و در سال ۱۹۷۲ به عملیات حمله به کمپ ورزشکاران اسرائیلی در المپیک مونیخ را انجام دادند و یازده ورزشکار اسرائیلی را کشتند.
آغاز افول فتح
یکشنبه سیاه نخستین ضربه به جنبش فتح بود و تا حدی وجهه بینالمللی فتح را مخدوش کرد. همچنین فتح پس از استقرار در لبنان با فالانژهای مسیحی درگیر شد و دچار بحرانهای متعددی گشت. اما عرفات با نشان دادن تمایل به صلح تا حد زیادی موفق شد اوضاع را کنترل کند.
بیشتر بخوانید: چرا قراردادهای صلح اسرائیل و فلسطین هیچگاه به نتیجه نرسیده است؟
تمایل به صلح باعث شد در ۱۹۷۴ سران عرب عنوان «نمایندگی قانونی مردم فلسطین» را انحصاراً به سازمان رهاییبخش فلسطین بدهند و با رسمیت پیدا کردن سازمان خودگردان، عرفات در مجامع بینالمللی حضور یافت و در سخنرانی معروفی از لزوم صلح میان فلسطین و اسرائیل گفت. اما ناپایدار بودن صلح و مشکلات داخلی فتح باعث تضعیف این گروه شد و به گروههای دیگر مجال ظهور و بروز داد.
در واقع تضعیف فتح و مخدوش شدن تسلط تقریبا مطلق آن بر فضای سیاسی فلسطین، تضعیف کل گروهها و جریانهای سکولار بود و نمود اصلی این ماجرا را میتوان در پیدایش و گسترش گروه اسلامگرای «حماس» در فلسطین دید.
نقش دولتهای خارجی در دگرگونی نیروهای مقاومت فلسطین
گروهی از تحلیلگران علت تضعیف فتح و قدرت گرفتن حماس را مداخلات خارجی میدانند. برای مثال رابرت دریفوس در کتاب «بازی شیطانی» پیشینه شکلگیری حماس را با ارجاع به مستندات تاریخی تحلیل میکند و اعتقاد دارد اسرائیل و ایالات متحده در خطایی استراتژیک، مانند آنچه درباره طالبان رخ داد، به شکلگیری حماس دامن زدند.
دریفوس به نقل از «چارلز فریمن» سفیر پیشین آمریکا در عربستان ادعا میکند: «حماس را اسرائیل پدید آورد. شینبت (سازمان امنیت ملی اسرائیل) میپنداشت حماس میتواند سازمان آزادیبخش فلسطین را به حاشیه براند. آنها برای به حاشیه راندن گروههای مقاومت که ماهیت ملی، سکولار و چپ داشتند، دست به قمار خطرناکی زدند. قماری از آن جنس که در کشورهای دیگر خاورمیانه برای ایجاد کمربند سبز برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم صورت گرفت و از دل آن نیروهای سیاسی بنیادگرای مذهبی سربرآورد. نیروهایی که بعدها خاری در چشم بانیان جهانی خود شدند. هدف آنها شکست ناسیونالیسم عربی به وسیله افراطیون مذهبی بود.»
بنابر تحلیل دریفوس، «حماس با اقدامات رادیکالتری که انجام میداد، در تلاش برای نشان دادن برتریاش بر فتح بوده است» و مینویسد: «هرچه مذاکرات صلح میان حزب کارگر اسرائیل و یاسر عرفات پیشتر میرفت، حماس بیشتر به خشونت دست میزد. هنگامی که سران سازمان آزادیبخش فلسطین در فوریه ۱۹۹۰ عملیات ترور چندین توریست در مصر را تقبیح کردند، گروههایی از حماس سوار بر اتومبیل در خیابانهای شهرهای بزرگ فلسطین با بلندگو آن اقدام را ستودند و سازمان آزادیبخش فلسطین را به باد انتقاد گرفتند.»
دریفوس مینویسد: «در حالی که حماس در کنار دیگر سازمانهای اسلامی مانند «جهاد اسلامی» مذاکره با اسرائیل را رد میکردند، راستگرایان اسرائیل نیز به رهبری بنیامین نتانیاهو و آریل شارون در حزب لیکود، اساسا با دادن امتیاز به فلسطینیها از سوی اسحاق رابین، شیمون پرز و ایهود باراک مخالفت میکردند. مخالفت حزب لیکود و حماس با گفتگوهای صلح و برانگیختن تنشها برای هر دو سودمند بود؛ آنها دست یکدیگر را میشستند.»
این را میتوان گفت که اوجگیری قدرت جنبشهای مذهبی در فلسطین، توام با اوجگیری قدرت افراطیون در صحنه سیاسی اسرائیل بوده است. اما نکته غایب در تحلیل دریفوس عبارت است از «اقبال مردم فلسطین به حماس» که اگر مداخله خارجی هم وجود داشته باشد، بدون این اقبال مردمی ممکن نمیشود و در واقع نمیتوان همه چیز را به توطئه خارجی نسبت داد و عاملیت مردمی را منکر شد و مهمتر اینکه تغییر موازنه نیروهای سیاسی و گردش قدرت به سوی نیروهای مذهبی را باید از پایین به بالا توضیح داد، نه بالعکس.
برجستهشدن مذهب در مبارزات سیاسی
تفکر رایج در صهیونیسم و دولتمردان اسرائیل از همان ابتدا شکل و شمایلی دینی داشت. آنها با استناد به «کتاب مقدس» از حق ملت یهود بر سرزمین فلسطین میگفتند و اقدامات خود را با اصول دینی توجیه میکردند. اما ملیگرایی فلسطینیها از ابتدا به شکل غیرمذهبی و براساس حفظ تمامیت ارضی مطرح شد. این بدین معنا نیست که شخصیتهای مذهبی در تشکیل و جهت دادن به هویت فلسطینی موثر نبودهاند، اما در خلال بیشتر سالهای کشمکش، مذهب نقش اصلی را ایفا نکرد.
گرایش سکولار و ملیگرا از سال تاسیس اسرائیل تا اواخر دهه نود گرایش مسلط در میان گروههای مبارز و مردم فلسطین بود. خود مبارزان فلسطینی نیز به دو گروه مسلمان و مسیحی تقسیم میشدند و به تعبیر «مهران کامروا» در میان این سالها مذهب در ایجاد هویت فلسطینیها جایگاهی نداشت.
پس از شکست گزینه صلح و بالا گرفتن مشکلات اقتصادی، بسیاری از فلسطینیهای ساکن سرزمینهای اشغالی بر آن شدند که گزینه دیگری را بیازمایند و دقیقا در این زمان بود که گروههای اسلامگرا ایجاد شد و قدرت گرفتند.
ظهور اسلامگرایی
ظهور گروههای اسلامگرا در جامعه فلسطینی به صورت انفرادی رخ نداد، بلکه بخشی از موج گستردهتری از احیای اسلامی در سراسر خاورمیانه در اواخر قرن بیستم بود. انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۹۷۹، به بسیاری از جنبشهای اسلامگرا در منطقه را الهام بخشید. این امر با رد ملیگرایی سکولار و مدلهای سیاسی غربی و دعوت به ایجاد حکومت اسلامی مبتنی بر شریعت همراه بود.
سازمان اخوانالمسلمین در سرزمینهای فلسطینی، مدتها حضور داشت و بر آموزش دینی و رفاه اجتماعی تمرکز داشت. اما در طول انتفاضه اول فعالتر شد و حماس به طور رسمی در سال ۱۹۸۷ به عنوان شاخهای از اخوانالمسلمین تاسیس شد و با تفسیر مقاومت فلسطین همچون یک وظیفه دینی، به سرعت محبوبیت یافت. برخلاف ساف که به طور فزایندهای از مردم فلسطین فاصله گرفته بود، حماس از طریق شبکهای از مساجد، مدارس و خیریهها در جوامع محلی ریشه داشت.
در نهایت عواملی همچون نقض گسترده حقوق بشر توسط اسرائیل، ناتوانی سازمان آزادیبخش فلسطین، طنین اجتماعی و فرهنگی اسلام و تواناییهای واقعی و فرضی مذهب برای محقق کردن وعدههای سیاسی همه و همه دست به دست هم دادند تا مشروعیت اسلام را به عنوان یک نیروی قدرتمند سیاسی تحکیم کنند. تعجبی نداشت که از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۸۷ یعنی از زمان شروع اشغال کرانه باختری و نوار غزه تا زمان ظهور انتفاضه، تعداد مساجد در کرانه باختری از ۴۰۰ به ۷۵۰ و در نوار غزه از ۲۰۰ به ۶۰۰ افزایش یافت. همین روند باعث محبوبیت روزافزون حماس و نهایتا تسلط آن بر نوار غزه شد.