دلنوشته زیبای شمخانی برای آیت الله
متن این دلنوشته به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پرواز گوارایت فرمانده
بالاخره نوبت تو هم رسید چریک پیر!
پریدنی شدی همسنگر!
عادت به استقبالت داشتیم نه بدرقه، چون همیشه بودی، آنجا که سربازهای بی
ادعا در کوچه پس کوچه های جهاد، کلید طلایی باغ آسمان را جستجو می کردند.
رفتنت هم چون بودنت شور و حماسه و استثناء بود و قاعده همدلی برای زنده
نگهداشتن نهضت. چون همیشه گوشه ای در میان مردم در فرصتی که برای آخرین
وداع با تو داشتم به گفتگو و درد و دل بی تکلف با هم میهنان نجیبی گذشت که
محبت و قدر شناسی و عشق به ملک و مملکت را سوگمندانه فریاد می کردند وچه
زیبا ما را به خودمان فرا می خواندند.
می دانی که ما کهنه سربازها نسبتی با تملق و تکلف و چاپلوسی نداریم و این شرافت، گوهری است که در دکان سیاست بازان خریداری ندارد.
راستی چقدر خنده دار است عیار اندکت را عده ای به امید شفقتی یا طمع در
عنایتی، بسیار بخوانند و خنده دارتر که باور کنی و با آن تملق دروغ، خودت
را گم کنی و وامصیبت.
پس نمی خواهم از امروز بگویم که مردانگی را باقیاس ادعا وزن می کنند. از
خونروزهایی می گویم که مردانِ مرد از میان خیل مدعیان به عیار خطر پذیری و
جنگ محک می خوردند.
انگشت شمار بودند امثال شما، که عافیت دنیا را گذاشتند و بی بهانه، همراه
با خیل یاران خود، لباس رزم بر تن و اسلحه بر دوش، سنگر به سنگر جبهه ها را
هم نفس و هم پای جوانانی تازه بالیده، مشق عشق کردند و نبرد را نه در خانه
های امن که از میان خاک و آتش و باروت وخون راهبری کردند.
عکسهای پادگانی برخی مدعیان که کیلومترها دورتر از گلستان خون و خطر برای
روزهای مبادا با فلاشهای بی صداقتی و تکلیف گریزی پرنور می شد هنوز در
لطیفه های فرهنگ جبهه پرخواننده است
تو می دانی ،برای آنان که شهادت را در لحظه های ناب شب عملیات درک کرده
اند، رفتن و پرکشیدن عادتی قدیمی است اما نمی شود که دم پرواز را درک نکرده
آرام بیابی!
وقتی یار و رفیق و همسنگر دیرینت در پیام وداع می گوید "هیچ کس برای ما هاشمی نمی شود"، چون منی چه می توانم بگویم؟
برای نسل ما این رزم شبانه پایانی ندارد سردار. نوبتمان کی می رسد ؟!
ترسم که گاه پریدن، نفسها به شماره افتاده باشد...
... این آخرین پرواز گوارایت مرد!
خدانگهدار همسنگر، خداحافظ همرزم، بدرود فرمانده پیر