گزارش رویداد۲۴ از اهدای دکترای افتخاری به بیضایی از طرف دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند
«بهرام بیضایی» سرمایهای که باید حفظ شود
به عکسهای نسبتاً ساده مراسم اهدای دکترای افتخاری دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند به بهرام بیضایی که نگاه میکنی یک غول هنری را میبینی. بهرام بیضایی در تمامی سالهای فعالیتش یک غول هنری است بود. غولی بزرگ نشسته بر سریر قدرت سینما و تئاتر ایران.
رویداد۲۴- مازیار وکیلی: به عکسهای نسبتاً ساده مراسم اهدای دکترای افتخاری دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند به بهرام بیضایی که نگاه میکنی یک غول هنری را میبینی. بهرام بیضایی در تمامی سالهای فعالیتش یک غول هنری است بود. غولی بزرگ نشسته بر سریر قدرت سینما و تئاتر ایران.
شاید بعد از عبدالحسین نوشین و تلاشهایش برای پاگرفتن تئاتر مدرن در ایران هیچکس اندازه بهرام بیضایی و حمید سمندریان برای بقا و درخشش این هنر نو و تازه تلاش نکردند. اما تفاوتی که این دو بزرگمرد نمایش ایران با یکدیگر داشتند در این بود که بیضایی پای در مسیر غول بودن گذاشت و سمندریان خیر. وقتی به یک نفر در رشتهای لقب غول میدهید قطعاً به بزرگی او اشاره دارید. استفاده از لفظ غول اشاره به مقیاسی بزرگ دارد. غول بودن به دانش، تجربه و توانایی فرد موردنظر اشاره دارد و او را از همردههایش چنان متمایز میکند که خودبهخود آن غول در جایگاهی برتر و بالاتر از سایر فعالان آن رشته قرار میگیرد.
نمونه اعلای چنین مثالی در هنر بازیگری براندو است. نیومن، پاچینو، دنیرو،نیکلسون و استریپ بازیگران بزرگی هستند اما این براندو است که غول بازیگری میشود. علتش نه موضعگیراییهای سیاسی براندو و نه نگاه و منش و سلوک خاص او در زندگی شخصی است. براندو غول است چون بازیگری را به دو دوره قبل و بعد از خودش تقسیم کرد. احمد شاملو همچنین وضعیتی در ادبیات ایران دارد. شاملو هم کسی بود که روشنفکری و کنش سیاسی را بهطورجدی وارد ادبیات کرد. او بود که با پرکاری خودش هم شعر گفت، هم مجله درآورد و هم مدام سخنرانی کرد و در عرصه عمومی حضور داشت و با این حضور دائم چنان جایگاهی پیدا کرد که عملاً بدل به نماد روشنفکری ادبی در دوران معاصر شد. بیضایی همچنین است. با این تفاوت که بیضایی با وسواس عجیب و منحصربهفردش در کار نکردن به این جایگاه رسید.
نگاه نخبهگرایانه غولهای فرهنگی/هنری باعث میشود آنها قرائت متفاوتی از فرهنگ و هنر داشته باشند. قرائتی که نسبتی با فرهنگ پاپ و عامه ندارد. همین قرائت باعث میشود این افراد بهطور خودکار جایی خارج از بازار معمول فرهنگ و هنر قرار بگیرند. اما در ایران این خروج از بازار رسمی فرهنگ و هنر و تضادی که این خروج با نگاه رسمی به وجود میآورد باعث میشود غولها در نزد بسیاری از فرهنگدوستان جایگاهی قدسی پیدا کنند. هنرمندی که جایگاه قدسی پیدا کرد و به معبد اساطیر پا گذاشت غیرقابل نقد میشود.
چه منتقدی میتواند بدون دغدغه و بدون اینکه دچار تنش و چالش با بخش اعظمی از هنر دوستان شود یک غول را نقد کند و دچار مشکل نشود. تفرعن براندو، ادبیات بعضاً توهینآمیز شاملو و میزانسنهای پیچیده و بیهوده بیضایی در سینما نقدهایی است که به این اساطیر و غولهای هنری وارد است. اما نمیتوان این نقدها را به همین سادگی طرح کرد و از گزند توهین و ادبیات تند هواداران این بزرگان در امان ماند. البته که توطئهای در کار نیست و این بزرگان هیچ نقشی در ادبیاتی که هوادارانشان به کار میگیرند نداشته و ندارند. اما مسئله اصلی این است که نمیتوان هواداران این بزرگان را قانع کرد که نقدها نه نوشتههایی از سر کینه و بیسوادی که نقدهایی از سر خیرخواهی است. علتش همان ساحت قدسی است که این بزرگان در نزد هوادارانشان پیدا کردهاند.
یکی از خواص غول بودن پرمایهی غولهاست. آنها چنان بزرگ، وسیع و همهجانبه میاندیشند که افراد مرتبط با آنها مرعوب میشوند. غولها ناخواسته افراد را هیپنوتیزم میکنند. هیپنوتیزمی که از افراد سلب اختیار میکند و این جرئت را از آنها میگیرد که امثال بیضایی و شاملو را نقد کنند.
بعد از اکران فیلم بسیار ضعیف ما همه خوابیم از سوی منتقدان جوانتر سینمای ایران به فیلم بیضایی نقدهای گزندهای وارد شد. نقدهایی که اکثر قریب به اتفاقشان نقدهایی درست و قابلبحث بود. اما فضایی که پیرامون آن منتقدان شکل گرفت چنان سنگین و سخت بود که باعث شد بسیاری از آنها یا سکوت کنند یا جایی دیگر را برای فعالیتهای سینماییشان انتخاب نمایند. بدون اینکه بهرام بیضایی بخواهد و تلاشی در این زمینه داشته باشد فیلمش چنان با حواشی گره خورد که جدا کردن سره از ناسره درباره فیلم عملاً غیرممکن شد. هواداران بیضایی نقد فیلمی که در تیتراژش نام بیضایی را داشته باشد برنتافتند و فضا را برای مخالفان تنگ کردند و همین امر باعث بروز واکنشهایی از سوی منتقدان فیلم آخر بیضایی شد که شایسته نبود.
با تمام این تفاسیر جای امثال بیضایی در فضای فرهنگی ایران بهشدت خالی است. بیضایی به دلایلی که خودش بهتر از هرکسی میداند از ایران مهاجرت کرد. مثل تقوایی که به انزوایی خودخواسته تن داده و دیگر فیلم نمیسازد. این مهاجرت و انزوا سینمای ایران را از دو گوهر حقیقی عرصه نمایش و تصویر محروم کرده است. برخی از دلایل و خواستههایی که بیضایی برای کار در ایران مطرح کرده است بسیار رادیکال است.از آن خواستههایی است که راه گفتوگو را میبندد.درستی و غلطی این خواستهها و دلایل جای بحث دارد. اما حقیقت این است که در فضای فعلی بستر لازم برای احقاق این خواستهها وجود ندارد. حتماً این دو عزیز واقعاً بستر و فضای لازم را برای فعالیت و تحقق خواستههایشان مهیا ندیدهاند که عطای کار کردن در ایران را به لقایش بخشیدهاند. اما هر دلیلی که داشته باشند نتیجهاش محرومیت فضای فرهنگی ایران از این دو بزرگ عرصه فرهنگ و هنر است. با فوت کیارستمی و نبود تقوایی و بیضایی سینما و تئاتر ایران بیشازپیش دچار خلأ شده است. سالها طول میکشد تا امثال بیضایی و تقوایی در سینما و تئاتر ایران پرورده شوند و حال که زمان بهرهبرداری از این غولهای نجیب است نمیتوانیم از آنها استفاده کنیم.
در پایان باید به نکتهای اشاره کنم، نگارنده شاید در عرصه فرهنگ و هنر آدمهای زمینیتر مثل سهراب سپهری و مسعود کیمیایی را بیشتر بپسندد. اما نمیتواند کتمان کند بدون حضور غولها، فرهنگ و هنر ایرانزمین دچار یک خلأ بزرگ میشود. خلأ بزرگی که نمیتوان به همین راحتی آن را رفعورجوع کرد. بزرگان عرصه فرهنگ و هنر ذخیرههای معنوی کشور ایران هستند. ذخیرههایی که مسئولین فرهنگی ما بهراحتی از دستشان میدهند. ساخت سد، پل و کارخانه کار بسیار راحتی است. ساختن یک بیضایی که مایه فخر ایرانزمین در عرصه فرهنگ و هنر است کار بسیار سختی است. هنر عرصه بخشنامهها و دستورها نیست.
نمیتوان با بخشنامه و دستور بهرام بیضایی و ناصر تقوایی تولید کرد. برای همین هم هست که باید از این بزرگان محافظت کرد تا در کشور خود بمانند و به تربیت هنرمندانی در حد و اندازه خودشان بپردازند. شاید خیلی پیشتر از آنکه دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند به فکر تقدیر از بیضایی بیفتد مسئولان ما باید از او تقدیر میکردند. تقدیری که غولهایی مثل بیضایی احتیاج چندانی به آن ندارند. اما آنها را دلگرم میکند به ادامه دادن در سرزمینی که عاشقانه دوستش دارند.
بیضایی بزرگترین خدمات را به فرهنگ و زبان و نمایش ایرانزمین داشته است. چرا باید کار بهجایی برسد که مهاجرت را به حضور در وطن ترجیح دهد؟ چرا باب گفتوگو را با امثال بیضایی باز نگذاشتند که وادار به مهاجرت شوند؟آیا مسئولان فرهنگی ما به این سؤالات ساده اما مهم فکر کردهاند؟ اگر فکر نکردهاند بهتر است فکر کنند. چون این بزرگان ذخایری هستند که اگر از دست بروند دیگر نمیشود جایگزینی برایشان پیدا کرد.