یک «گاندو» و این همه گاف!
گاندو اثری است که در عین جاسوسی بودن، معمای پیچیدهای را مطرح و حل نمیکند، در عین پلیسی بودن، صاحب صحنههای اکشن و پرطمطراق نیست و بیشتر به سریالی میماند که حرف سیاسی را به دوش میکشد.
رویداد۲۴ اینکه الان سریال گاندو با همه قوت و ضعفهایش محل بحثهای بسیاری در بین سیاستمداران و فعالان فرهنگی شده، موضوع این نوشته نیست. اینکه چقدر از نکات مطرحشده، با حقیقت منطبق است و در چقدرش اغراقهای بسیاری صورت گرفته نیز به این متن ارتباطی ندارد.
اینکه تلویزیون به مرحلهای رسیده که سریالهایش را در بیرون از جامجم تولید و روانه آنتن میکند، موضوع علیحدهای است! بدیهی هم هست که به زحمات و دلسوزیهایی که در عالم واقع توسط نیروهای امنیتی انجام میشود، نمیپردازیم. اینجا فقط میخواهیم درباره خود سریال حرف بزنیم؛ آنچه روی آنتن (و نه به طرز عجیبی در اینستاگرام) میدیدیم.
ساختن سریالهای سیاسی و جاسوسی یکی از زیرژانرهای محبوب و پرمخاطبی است که در تلویزیون ما به آن دلیل که همهمان میدانیم، کمتر به آن پرداخته شده و در نتیجه اقبال عمومی به آن چیز عجیب و غریبی نیست. از سویی، ساخت سریالهای سفارشی (هر نوع اثر هنری سفارشی) اتفاق دور از ذهن و نایابی نیست که محل چالش باشد و سیما میزبان کلی از این آثار از ناجا تا اطلسمال (!) بوده است.
گاندو اثری است که در عین جاسوسی بودن، معمای پیچیدهای را مطرح و حل نمیکند، در عین پلیسی بودن، صاحب صحنههای اکشن و پرطمطراق نیست و بیشتر به سریالی میماند که حرف سیاسی را به دوش میکشد. مشکل از جایی آغاز میشود که چنین سریالی با چنین ساختار قابل حدس و سادهای در ابتدای تیتراژ وعده میدهد که «بر اساس اتفاقات واقعی» ساخته شده و تنها تشابهها اتفاقی است! این ادعای بزرگ، دیگر این سریال را از مجموعهای سرگرمکننده که توسط رسمیترین رسانه ایران پخش میشود، جدا میکند و سوالهای تازهای میسازد. اجازه هست سوال بپرسیم؟
۱. چرا سریال به موضوعی به این مهمی، یعنی سرقت اطلاعات ایران، اینقدر ساده و دم دستی میپردازد؟ چرا ما جز ارتباط غیرمستقیم مایکل با فامیل یکی از مسئولان چیز دیگری از این جاسوسی متوجه نمیشویم و نمیدانیم چه اطلاعات باارزش و گرانسنگی منتقل شده است؟ چرا روی موضوعی که همان سالها توسط قوه قضائیه تکذیب شد، سازندگان اینقدر مانور میدهند و بارها توسط نقش اول داستان با مقامات بالادستی دچار دعوا و فاشگویی میشود؟ اصلا سریال به ما نمیگوید مایکل و همدستانش جز چند میهمانی و ارتباط با ایرانیها، چه اطلاعاتی را جابهجا کردند که مستحق این همه بگیر و ببندند؟ آیا صرف ارتباط داشتن، چیز بد و جاسوسیای است؟ قرار بوده یکی از نیروگاههای هستهایمان مورد هجوم قرار بگیرد؟
همان واسطهگری برای خرید اجناس تحریمشده هم که کار نیروهای خودی بود تا یک اتفاق مهم جاسوسی. آیا نویسنده و کارگردان به این فکر نمیکنند که در زیرژانر جاسوسی باید ابتدا اهمیت موضوع مطرح شود و سپس تعقیب و گریز صورت گیرد یا تصور کردهاند، چون حرفهای مهم و ملتهب سیاسی میزنند، دیگر این مقدمات اهمیتی ندارد و مقدمات بیان نشده را همه پذیرفتهاند؟
۲. چرا از زمان ساخت «هوش سیاه» هک کردن سیستمهای امنیتی دشمن، صدای جیرجیرک میدهد؟! آیا سازندگان این مجموعه با یک هکر کلاه سفید -حداقل- حرف نزدهاند که برایشان شرح دهد که این ادابازیها و این نمایشهای باسمهای روی دسکتاپ چقدر خندهدار است؟ آیا برای مجموعهای که مدعی است براساس حقیقتها ساخته میشود، این قصور کوچکی است که صدای ثابت بخش اداری این مجموعه، صدای جیرجیر است و نه بیشتر از آن؟ اینکه از «قلادههای طلا» همه رو به یک ویدئووال مینشینند و هر چیزی را (از شنود تلفن همراه گرفته تا تصاویر دوربینهای شهری) اینطور مات و مبهوت و بیحرکت نگاه میکنند.
انتهای جلسههایشان نه کشفی صورت میگیرد، نه جرقهای و نه ایده خلاقانهای مطرح میشود، بلکه انتهای حرکتهای ایذایی میشود سفر ناگهانی به ترکیه و تغییر رنگ و مو و لباس در استانبول با انگشتر عقیق! از چگونگی هک سیستم امنیتی و دوربینهای هتل باکلاس ترکیه هم چیزی نپرسیم بهتر است؛ برای این کار فقط کافی است در پارکینگ هتل یکهویی بدوید!
۳. آیا واقعا (البته سریال مدعی است واقعا!) برای دستگیری یک جاسوس چاق و کمتحرک که نه سلاحی دارد و نه سیانوری، زبدهترین تیم اطلاعاتی ما دور خوردهاند؟ یعنی کل این تیم جوان و خوشآتیه نمیفهمند که تعقیب کردن در سریالهای جاسوسی خارجی اسلوبی دارد که دور زدن و بازی خوردن یکی از بدیهیترین آنهاست! ساده نشان دادن تیم اطلاعاتی ایرانی توهینآمیز نیست؟ اینکه ته دستاوردشان در اوج سریال میشود دستگیری بیتلفات و خون و خونریزی چند پیرمرد و زن در یک میهمانی در حضور جناب گاندو و البته اجازه فرار ندادن به دو نفری که از در پشتی و از دیوار حفاظدار قصد فرار داشتند (!). طعمه کردن یکی دو فریبخورده و اطلاع کسب کردن از چند لهجهدار بدون هیچ زحمتی هم از آن شگفتانههاست که فقط در این نوع سریالها بهوجود میآید.
۴. این سریال میخواهد و مدعی است در ستایش مردان و زنانی است که از جان و آرامششان برای امنیت این کشور گذشتهاند؛ حبذا! ولی این آدمهای فداکار و حقطلب، تفاوت تصمیم مصلحتآمیز درباره آزادی یا دستگیری یک جاسوس را نمیتوانند درک کنند؟ غیر از این است که در عالم واقع، آنها هوشمندتر از سازندگان سریالند؟ یا منطق سریال به همان بچگانگی مطرح شده در سریال («بگذارید مردم در این تحریم نفس بکشند» و بقیه دیالوگهای نقل به مضمون که نماینده وزارت خارجه بیان کرد!) نوشته شده و ارزش بحث کردن ندارد؟ آیا مسئولان بلندمرتبه ما، به اندازه ماموران این سریال نمیدانند و نمیفهمند و تحلیل ندارند که چه چیزی برای این مملکت صلاح است و چه چیزی نیست؟
۵. میشود انتهای این متن با همه خودداریهایش نوشت: خسته نباشید؛ دم شما سازندگان گرم که وارد این حیطه از سریالسازی شدید و مخاطب جذب کردید و انشاءالله دفعه بعد کار بیعیب و ایرادتری بسازید و چه و چه. ولی خیر اساتید محترم! به نظر نویسنده یا وارد بازیای که بلدش نیستید، نشوید یا وقتی پا به میدان میگذارید، منطق داستانی را بفهمید؛ ژانرشناس باشید و قواعد را رعایت کنید؛ روش قدم برداشتن روی نقاط ملتهب را بفهمید؛ دراماتیزه کردن را با خانوادگیسازی مضحک اشتباه نگیرید یا -حداقل- اول سریالتان ننویسید که «بر اساس واقعیت». این لباس زیادی به تن این سریال گشاد است. دلسوزانه معتقدیم اگر قلادههای طلا (فارغ از تجلیلهای به عمل آمده) با نشان دادن نفوذی و علم کردن ساختمان سریال بر روی خانوادهای وارونه، لگد محکمی به مجموعههای امنیتی زد، گاندو با ساده نمایش دادن و تحمیق تماشاچیان، ضربه دیگری به این خدمات وارد کرد.
اینجاست که باید با تأسی از گلستان سعدی (کتاب جاسوسی سریال!) نوشت: «از بهر خدا مخوان/مساز.»، چون «گر تو قرآن بدین نمط خوانی/ ببری رونق مسلمانی».
ماهی از کجا گنده گردد؟
حسام الدین آشنا که مهمترین منتقد قسمتهای آخر گاندو است در پاسخ به محمود رضوی که به توییتهای قبلی آشنا انتقاد داشت، رشته توییتی نوشت که اینجا میخوانید:
۱. لطفااین سریال را به عنوان یک تهیه کننده حرفهای که توان اجرای پروژههای بزرگ را دارد بررسی و ارزیابی کنید.
۲. به نظر بنده این سریال نه تنها زینت امنیت کشور و نهادهای امنیتی آن نیست بلکه در میان مدت بالاترین ضربه را به حیثیت و وجهه امنیت آفرینان واقعی وارد میکند.
۳. موسسه موسوم به شهید آوینی قبلا نیز گاف هایی، چون سپردن عنان خود به محمد نوری زاد و تولیدات مخربی، چون چهل سرباز را در کارنامه خود دارد.
۴. منظور صریح من این بود که هزینههای فراوان و تولیدات گران قیمت و بزرگ لزوما یک موسسه را معتبر نمیکند.
۵. به عنوان یک مثال فقط بخش سفر چین را از نظر داده و ستانده عملیاتی و اطلاعاتی تحلیل کنید. عامل در مقابل چشمان ماموران کشته شد، دیده بان هیچ اقدامی نکرد، اطلاعات مربوط به تحریمها به دست طرف مقابل رسید، پول معامله به طور کامل توسط حریف مصادره شد، هیچ ردی از گروهی که اطلاعات را گرفت، متهم را کشت و پولها را دزدید دنبال نشد، هیچ اطلاع جدیدی از کل مساله به دست نیامد و هیچ کس نیز بابت این افتضاح اطلاعاتی مواخذه نشد.
در این میان فقط یک سفر چین، یک ملاقات بی معنا در روی دیوار چین، یک سفر دلچسب با قطار پرسرعت چین همراه با نمایش سرعت شمار و یک اقامت جذاب در هتل نصیب گروه بازیگر و تولید کننده شد. این یک نمونه بود و الا سخن در باره لایههای پنهان و تخریبی این سریال در مورد حاکمیت و دولت فراوان است.
اینکه تلویزیون به مرحلهای رسیده که سریالهایش را در بیرون از جامجم تولید و روانه آنتن میکند، موضوع علیحدهای است! بدیهی هم هست که به زحمات و دلسوزیهایی که در عالم واقع توسط نیروهای امنیتی انجام میشود، نمیپردازیم. اینجا فقط میخواهیم درباره خود سریال حرف بزنیم؛ آنچه روی آنتن (و نه به طرز عجیبی در اینستاگرام) میدیدیم.
ساختن سریالهای سیاسی و جاسوسی یکی از زیرژانرهای محبوب و پرمخاطبی است که در تلویزیون ما به آن دلیل که همهمان میدانیم، کمتر به آن پرداخته شده و در نتیجه اقبال عمومی به آن چیز عجیب و غریبی نیست. از سویی، ساخت سریالهای سفارشی (هر نوع اثر هنری سفارشی) اتفاق دور از ذهن و نایابی نیست که محل چالش باشد و سیما میزبان کلی از این آثار از ناجا تا اطلسمال (!) بوده است.
گاندو اثری است که در عین جاسوسی بودن، معمای پیچیدهای را مطرح و حل نمیکند، در عین پلیسی بودن، صاحب صحنههای اکشن و پرطمطراق نیست و بیشتر به سریالی میماند که حرف سیاسی را به دوش میکشد. مشکل از جایی آغاز میشود که چنین سریالی با چنین ساختار قابل حدس و سادهای در ابتدای تیتراژ وعده میدهد که «بر اساس اتفاقات واقعی» ساخته شده و تنها تشابهها اتفاقی است! این ادعای بزرگ، دیگر این سریال را از مجموعهای سرگرمکننده که توسط رسمیترین رسانه ایران پخش میشود، جدا میکند و سوالهای تازهای میسازد. اجازه هست سوال بپرسیم؟
۱. چرا سریال به موضوعی به این مهمی، یعنی سرقت اطلاعات ایران، اینقدر ساده و دم دستی میپردازد؟ چرا ما جز ارتباط غیرمستقیم مایکل با فامیل یکی از مسئولان چیز دیگری از این جاسوسی متوجه نمیشویم و نمیدانیم چه اطلاعات باارزش و گرانسنگی منتقل شده است؟ چرا روی موضوعی که همان سالها توسط قوه قضائیه تکذیب شد، سازندگان اینقدر مانور میدهند و بارها توسط نقش اول داستان با مقامات بالادستی دچار دعوا و فاشگویی میشود؟ اصلا سریال به ما نمیگوید مایکل و همدستانش جز چند میهمانی و ارتباط با ایرانیها، چه اطلاعاتی را جابهجا کردند که مستحق این همه بگیر و ببندند؟ آیا صرف ارتباط داشتن، چیز بد و جاسوسیای است؟ قرار بوده یکی از نیروگاههای هستهایمان مورد هجوم قرار بگیرد؟
همان واسطهگری برای خرید اجناس تحریمشده هم که کار نیروهای خودی بود تا یک اتفاق مهم جاسوسی. آیا نویسنده و کارگردان به این فکر نمیکنند که در زیرژانر جاسوسی باید ابتدا اهمیت موضوع مطرح شود و سپس تعقیب و گریز صورت گیرد یا تصور کردهاند، چون حرفهای مهم و ملتهب سیاسی میزنند، دیگر این مقدمات اهمیتی ندارد و مقدمات بیان نشده را همه پذیرفتهاند؟
۲. چرا از زمان ساخت «هوش سیاه» هک کردن سیستمهای امنیتی دشمن، صدای جیرجیرک میدهد؟! آیا سازندگان این مجموعه با یک هکر کلاه سفید -حداقل- حرف نزدهاند که برایشان شرح دهد که این ادابازیها و این نمایشهای باسمهای روی دسکتاپ چقدر خندهدار است؟ آیا برای مجموعهای که مدعی است براساس حقیقتها ساخته میشود، این قصور کوچکی است که صدای ثابت بخش اداری این مجموعه، صدای جیرجیر است و نه بیشتر از آن؟ اینکه از «قلادههای طلا» همه رو به یک ویدئووال مینشینند و هر چیزی را (از شنود تلفن همراه گرفته تا تصاویر دوربینهای شهری) اینطور مات و مبهوت و بیحرکت نگاه میکنند.
انتهای جلسههایشان نه کشفی صورت میگیرد، نه جرقهای و نه ایده خلاقانهای مطرح میشود، بلکه انتهای حرکتهای ایذایی میشود سفر ناگهانی به ترکیه و تغییر رنگ و مو و لباس در استانبول با انگشتر عقیق! از چگونگی هک سیستم امنیتی و دوربینهای هتل باکلاس ترکیه هم چیزی نپرسیم بهتر است؛ برای این کار فقط کافی است در پارکینگ هتل یکهویی بدوید!
۳. آیا واقعا (البته سریال مدعی است واقعا!) برای دستگیری یک جاسوس چاق و کمتحرک که نه سلاحی دارد و نه سیانوری، زبدهترین تیم اطلاعاتی ما دور خوردهاند؟ یعنی کل این تیم جوان و خوشآتیه نمیفهمند که تعقیب کردن در سریالهای جاسوسی خارجی اسلوبی دارد که دور زدن و بازی خوردن یکی از بدیهیترین آنهاست! ساده نشان دادن تیم اطلاعاتی ایرانی توهینآمیز نیست؟ اینکه ته دستاوردشان در اوج سریال میشود دستگیری بیتلفات و خون و خونریزی چند پیرمرد و زن در یک میهمانی در حضور جناب گاندو و البته اجازه فرار ندادن به دو نفری که از در پشتی و از دیوار حفاظدار قصد فرار داشتند (!). طعمه کردن یکی دو فریبخورده و اطلاع کسب کردن از چند لهجهدار بدون هیچ زحمتی هم از آن شگفتانههاست که فقط در این نوع سریالها بهوجود میآید.
۴. این سریال میخواهد و مدعی است در ستایش مردان و زنانی است که از جان و آرامششان برای امنیت این کشور گذشتهاند؛ حبذا! ولی این آدمهای فداکار و حقطلب، تفاوت تصمیم مصلحتآمیز درباره آزادی یا دستگیری یک جاسوس را نمیتوانند درک کنند؟ غیر از این است که در عالم واقع، آنها هوشمندتر از سازندگان سریالند؟ یا منطق سریال به همان بچگانگی مطرح شده در سریال («بگذارید مردم در این تحریم نفس بکشند» و بقیه دیالوگهای نقل به مضمون که نماینده وزارت خارجه بیان کرد!) نوشته شده و ارزش بحث کردن ندارد؟ آیا مسئولان بلندمرتبه ما، به اندازه ماموران این سریال نمیدانند و نمیفهمند و تحلیل ندارند که چه چیزی برای این مملکت صلاح است و چه چیزی نیست؟
۵. میشود انتهای این متن با همه خودداریهایش نوشت: خسته نباشید؛ دم شما سازندگان گرم که وارد این حیطه از سریالسازی شدید و مخاطب جذب کردید و انشاءالله دفعه بعد کار بیعیب و ایرادتری بسازید و چه و چه. ولی خیر اساتید محترم! به نظر نویسنده یا وارد بازیای که بلدش نیستید، نشوید یا وقتی پا به میدان میگذارید، منطق داستانی را بفهمید؛ ژانرشناس باشید و قواعد را رعایت کنید؛ روش قدم برداشتن روی نقاط ملتهب را بفهمید؛ دراماتیزه کردن را با خانوادگیسازی مضحک اشتباه نگیرید یا -حداقل- اول سریالتان ننویسید که «بر اساس واقعیت». این لباس زیادی به تن این سریال گشاد است. دلسوزانه معتقدیم اگر قلادههای طلا (فارغ از تجلیلهای به عمل آمده) با نشان دادن نفوذی و علم کردن ساختمان سریال بر روی خانوادهای وارونه، لگد محکمی به مجموعههای امنیتی زد، گاندو با ساده نمایش دادن و تحمیق تماشاچیان، ضربه دیگری به این خدمات وارد کرد.
اینجاست که باید با تأسی از گلستان سعدی (کتاب جاسوسی سریال!) نوشت: «از بهر خدا مخوان/مساز.»، چون «گر تو قرآن بدین نمط خوانی/ ببری رونق مسلمانی».
ماهی از کجا گنده گردد؟
حسام الدین آشنا که مهمترین منتقد قسمتهای آخر گاندو است در پاسخ به محمود رضوی که به توییتهای قبلی آشنا انتقاد داشت، رشته توییتی نوشت که اینجا میخوانید:
۱. لطفااین سریال را به عنوان یک تهیه کننده حرفهای که توان اجرای پروژههای بزرگ را دارد بررسی و ارزیابی کنید.
۲. به نظر بنده این سریال نه تنها زینت امنیت کشور و نهادهای امنیتی آن نیست بلکه در میان مدت بالاترین ضربه را به حیثیت و وجهه امنیت آفرینان واقعی وارد میکند.
۳. موسسه موسوم به شهید آوینی قبلا نیز گاف هایی، چون سپردن عنان خود به محمد نوری زاد و تولیدات مخربی، چون چهل سرباز را در کارنامه خود دارد.
۴. منظور صریح من این بود که هزینههای فراوان و تولیدات گران قیمت و بزرگ لزوما یک موسسه را معتبر نمیکند.
۵. به عنوان یک مثال فقط بخش سفر چین را از نظر داده و ستانده عملیاتی و اطلاعاتی تحلیل کنید. عامل در مقابل چشمان ماموران کشته شد، دیده بان هیچ اقدامی نکرد، اطلاعات مربوط به تحریمها به دست طرف مقابل رسید، پول معامله به طور کامل توسط حریف مصادره شد، هیچ ردی از گروهی که اطلاعات را گرفت، متهم را کشت و پولها را دزدید دنبال نشد، هیچ اطلاع جدیدی از کل مساله به دست نیامد و هیچ کس نیز بابت این افتضاح اطلاعاتی مواخذه نشد.
در این میان فقط یک سفر چین، یک ملاقات بی معنا در روی دیوار چین، یک سفر دلچسب با قطار پرسرعت چین همراه با نمایش سرعت شمار و یک اقامت جذاب در هتل نصیب گروه بازیگر و تولید کننده شد. این یک نمونه بود و الا سخن در باره لایههای پنهان و تخریبی این سریال در مورد حاکمیت و دولت فراوان است.
منبع: روزنامه شهروند
خبر های مرتبط
خبر های مرتبط