تاریخ انتشار: ۰۰:۰۲ - ۰۷ شهريور ۱۴۰۲
تعداد نظرات: ۳ نظر
مذهب در ینگه‌دنیا؛

دیدگاه‌های مذهبی در آمریکا چه تغییری کرده است؟

تراژدی کلیسا‌های آمریکایی این است که آن‌ها آنقدر در امور دنیوی گرفتار شده‌اند که اکنون متوجه می‌شویم که آن‌ها چیزی برای ارائه به این مردم رنج‌دیده که در جای دیگر به راحتی پیدا نشود، ندارند. کلیسا‌های آمریکایی اغلب از عملکرد خود به عنوان یک نوع NGO معنوی مبهم، سازمانی متشکل از افراد جدا از هم راضی بوده‌اند.

مذهب در آمریکا

رویداد۲۴ لیلا فرهادی: جیک میدور سردبیر نشریه «مر ارتدکس» آمریکا یادداشتی در نشریه «آتلانتیک» نوشته و دلایل رویگردانی آمریکایی‌ها از کلیسا را شرح داده است. او نوشته «تقریباً همه کسانی که در کلیسای دوران کودکی‌ام در نبراسکا با آن‌ها بزرگ شدم، دیگر مسیحی نیستند. این غیرعادی نیست. ۴۰ میلیون آمریکایی در ۲۵ سال گذشته دیگر به کلیسا نمی‌روند! این چیزی حدود ۱۲ درصد از جمعیت است و نشان‌دهنده بزرگترین تغییرات در آمار شرکت در مراسم کلیسا در تاریخ آمریکا است. به عنوان یک مسیحی، من این تغییر را به شدت احساس می‌کنم. من و همسرم نمی‌دانیم که آیا نهاد‌ها و جوامعی که به حفظ ایمان ما کمک کرده‌اند، هنوز برای چهار فرزندمان وجود خواهند داشت یا خیر، چه برسد به نوه‌هایی که ممکن است روزی داشته باشیم.»

این تغییر برای کل آمریکا خبر بدی است: مشارکت در یک جامعه مذهبی عموماً به سلامتی بیشتر و زندگی طولانی‌تر، سخاوت مالی بالاتر و خانواده‌های باثبات‌تر منجر می‌شود؛ نیاز به همه این‌ها در کشوری که با نرخ افزایش تنهایی فزاینده، بیماری‌های روانی و وابستگی به الکل و مواد مخدر روبروست، به شدت احساس می‌شود.

مردم آمریکا چقدر به کلیسا می‌روند؟

کتاب جدیدی که «جیم دیویس» کشیش یک کلیسای انجیلی در اورلاندو و «مایکل گراهام» نویسنده کتاب «ائتلاف انجیل» نوشته‌اند، بر اساس نظرسنجی‌های دانشمندان علوم سیاسی «رایان بورگ» و «پل ژوپه» از بیش از ۷۰۰۰ آمریکایی است که تلاش می‌کند توضیح دهند چرا مردم کلیسا‌ها را ترک کرده‌اند و چه کاری می‌توان انجام داد تا عده‌ای از مردم به کلیسا‌ها بازگردند.

نویسندگان این کتاب دریافته‌اند که سوءاستفاده مذهبی و فساد اخلاقی عمومی در کلیسا‌ها مردم را از کلیسا دور کرده است. این یک کیفرخواست علیه رهبرانی است که با سوءاستفاده از کلیسا‌ها خود توجهی نکردند. اما دیویس و گراهام متوجه شدند که بخش بزرگی از کسانی که کلیسا را ترک کرده‌اند به دلایل پیش پا افتاده‌تر این‌ها بوده است.

این کتاب می‌گوید مشکل اصلی این بخش از افراد مربوط به سبک زندگی آمریکایی در قرن بیست‌ویکم است. آمریکای معاصر برای همدلی، مراقبت یا زندگی مشترک ساخته نشده است. در عوض، جایی برای حداکثر کردن موفقیت فردی است که با موفقیت حرفه‌ای و مالی تعریف شده است. چنین سیستمی زمان یا انرژی کافی برای مشارکت در اشکالی از همزیستی اجتماعی که به زندگی حرفه‌ای شخص یا به چشم‌انداز حرفه‌ای فرزندانش کمکی نکند باقی نمی‌گذارد. «کارگرایی» در آمریکا حاکم است و به همین دلیل جامعه در آمریکا، از جمله جامعه مذهبی، قابل جمع شدن با این سبک زندگی نیست.

بسیاری از قربانیان آزار و اذیت در محیط‌های کلیسا لحظه‌ای را به یاد می‌آورند که ایمانشان را از دست داده‌اند. با این حال، این کتاب نشان می‌دهد که برای اکثر آمریکایی‌هایی که زمانی بخشی از کلیسا‌ها بودند، روند ترک تدریجی بوده است و در بسیاری از موارد حتی متوجه نمی‌شدند که این اتفاق افتاده است. این اتفاق برای آن‌ها شبیه پریدن از روی صخره نیست بلکه بیشتر شبیه رانندگی در یک شیب است که در نهایت متوجه می‌شوید که دیگر نمی‌توانید مکانی را که از آنجا شروع کرده‌اید ببینید.


مطالبی برای مطالعه در همین زمینه

حکومت‌ها چگونه می‌توانند به مردم کمک کنند تا احساس امنیت بیشتری داشته باشند؟

منافع ملی چیست و چگونه به ابزار سرکوب بدل می‌شود؟

حکومت‌ها در عصر مدرن چگونه سانسور می‌کنند؟

چرا خودکامگان به ترویج غم نیاز دارند؟


یکی از شخصیت‌هایی که گراهام و دیویس در کتاب به عنوان فردی که کلیسای انجیلی را ترک کرده است توصیف کرده‌اند را در نظر بگیرید: یک زن ۳۰ ساله که در یک کلیسای بزرگ حومه شهر بزرگ شده، در دوران تحصیل در دانشگاه، سرمایه‌گذاری زیادی در امور اجرایی دانشکده داشته، سپس پس از فارغ‌التحصیلی به آنجا نقل مکان کرده است؛ یک کار تمام‌وقت پیدا کرده و در یک گروه جوان در یک کلیسای محلی حاضر می‌شده است.

در ۲۰ سالگی او با پسری آشنا می‌شود که زیاد مذهبی نیست؛ آن‌ها ازدواج می‌کنند و در اوایل ازدواجشان، پس از تولد اولین یا دومین فرزندشان، دیگر به کلیسا نمی‌روند. شاید کودک خوب نمی‌خوابد و وقتی صبح یکشنبه فرا می‌رسد، راحت‌تر است که در خانه بمانید.

در یکی دیگر از مثال‌ها، فردی یک شغل پر استرس دارد که به ۶۰ یا ۷۰ ساعت کار در هفته نیاز دارد. به این مجموعه، ۱۵ ساعت زمان رفت‌وآمد اضافه کنید و این چیزی حدود دو سوم از ساعات بیداری آن‌ها در هفته است؛ بنابراین وقتی یکی از دوستان، آن‌ها را به یک صبحانه در روز یکشنبه دعوت می‌کند، احتمالاً می‌خواهند به کلیسا بروند اما همزمان می‌خواهند آن دوست را هم ببینند، زیرا ماه‌هاست که نتوانسته‌اند همدیگر را ببینند. دوست برنده می‌شود.

پس از چند هفته در هر دو سناریو، فکر رفتن به کلیسا در روز یکشنبه بار ذهنی خاصی را به همراه دارد. دائم از خودتان می‌پرسید، «کلیسا را رها کردم تا با دوستی به صبحانه بروم» یا «خیلی خسته بودم، نمی‌توانستم بیایم». این‌ها بهانه‌های قانع کننده‌ای به نظر نمی‌رسد. به زودی به این نتیجه می‌رسید که حضور در کلیسا سخت‌تر از غیبت است، حتی اگر بخشی از شما هنوز بخواهد برود. چالش اساسی برای بسیاری این است که زندگی آن‌ها مانند یک نوار لاستیکی در حال پاره شدن است و حضور در کلیسا در نهایت مانند یک مورد در چک لیستی است که خیلی طولانی است.

در چنین شرایطی کلیسا‌ها چه کاری می‌توانند انجام دهند؟ در تئوری، کلیسای مسیحی می‌تواند پادزهری برای همه این‌ها باشد. در زمان ما چه چیزی بیشتر از جامعه‌ای مورد نیاز است که به افرادش محبت خالصانه بدهد و هرچیزی را با هرکس برحسب توانایی و نیازش به اشتراک بگذارد، به طور منظم با هم غذا بخورند، سخاوتمندانه به همسایگان خدمت کنند و زندگی آرامی با فضیلت و دعا داشته باشند؟

یک کلیسای سالم می‌تواند با ارائه کمک‌های مادی به اعضای خود در مواقع ضروری، یک شبکه ایمن در اقتصاد خشن آمریکا باشد: وعده‌های غذایی پس از تولد نوزاد، پول برای اجاره پس از اخراج. شاید مهمتر از آن این باشد که به مردم یادآوری می‌کند که هویت آن‌ها در شغلشان یا میزان درآمد آن‌ها خلاصه نمی‌شود. آن‌ها فرزندان خدا، محبوب و محافظت شده و بی‌نهایت ارزشمند هستند.

اما یک کلیسای پر جنب و جوش به زمان و انرژی بیشتری از سوی اعضای خود نیاز دارد. از مردم می‌خواهد که یکدیگر را بر شغل خود اولویت دهند، نماز و زمان خواندن کتاب مقدس را بر موفقیت رجحان دهند. این پیش‌نیاز‌ها ممکن است به در دوران جدایی از کلیسا، به سختی حاصل شود. اگر مردم در حال ترک کلیسا هستند، به خصوص اگر کلیسا را ترک کرده‌اند، چون احساس می‌کنند بیش از حد مشغله دارند و نمی‌توانند مرتباً به کلیسا بروند چرا باید بخواهند بخشی از کلیسایی باشند که این همه پیش نیاز از آن‌ها می‌خواهد؟

اگرچه این سوال قابل درک است اما کاملاً درست نیست. مشکل پیش روی ما این نیست که جامعه‌ای سالم و پایدار داریم که جایی برای کلیسا ندارد. مشکل این است که بسیاری از آمریکایی‌ها شیوه‌ای از زندگی را در پیش گرفته‌اند که ما را تنها، مضطرب و نامطمئن در مورد سبک زندگی مشترک با افراد دیگر کرده است.

تراژدی کلیسا‌های آمریکایی این است که آن‌ها آنقدر در امور دنیوی گرفتار شده‌اند که اکنون متوجه می‌شویم که آن‌ها چیزی برای ارائه به این مردم رنج‌دیده که در جای دیگر به راحتی پیدا نشود، ندارند. کلیسا‌های آمریکایی اغلب از عملکرد خود به عنوان یک نوع NGO معنوی مبهم، سازمانی متشکل از افراد جدا از هم راضی بوده‌اند. اغلب جامعه‌ای نبوده‌اند که از طریق موعظه شاهد رسیدن به راه دیگری برای زندگی باشند.

«استنلی هاوئرواز» متکلم مسیحی، این مشکل را به خوبی درک کرد که گفت: «مراقبت‌های شبانی به زخم‌های شخصی افرادی در جوامع صنعتی پیشرفته تقلیل پیدا کرده که متوجه شده‌اند زندگی آن‌ها فاقد معناست.»

مشکل این است که بسیاری از زخم‌ها و درد‌های ناشی از نظم کنونی ما از نوعی نیستند که بتوان آن را مدیریت کرد یا از بین برد. آن‌ها فقط با تغییر زندگی و تبدیل شدن به یک نوع کاملاً متفاوت و متعلق به جامعه کاملاً متفاوت حل می‌شوند.

پاییز گذشته، من چندین روز را در شهر نیویورک گذراندم. در این مدت از خانه‌ای بازدید کردم که متعلق به گروهی از مسیحیان صلح‌طلب بود که از با یک صندوق پول مشترک زندگی می‌کنند، به این معنی که اعضا دارایی خصوصی ندارند و دارایی و پول خود را به اشتراک می‌گذارند. زندگی ساده و امور مالی مشترک آن‌ها به برنامه‌هایشان اجازه می‌دهد تا انعطاف‌پذیرتر باشد، و باعث ایجاد یک جامعه سخاوتمند‌تر و غنی‌تر از دعا و فداکاری شده بود.

مسلما این یک مثال افراطی است اما این جامعه رشد می‌کرد نه به این دلیل که راه‌هایی برای کاهش آنچه از اعضایش می‌خواست، پیدا کرد بلکه به این دلیل که راهی برای افزایش آن چه که به یکدیگر ارائه می‌کردند پیدا کرد. این سبک زندگی، آن‌ها را از تردمیل کارگری رها می‌کرد. کار در این جامعه، نه بر اساس پولی که تولید می‌کند، بلکه بر اساس افرادی که به آن خدمت می‌کند، قضاوت می‌شود. در یک فرهنگ کارگری که عزت را در موفقیت می‌بیند، چنین جایگزین‌های برای کرامت نیاز به اقداماتی رادیکال دارد.

در اناجیل، عیسی به اولین شاگردان خود می‌گوید که شیوه زندگی قدیمی خود را ترک کنند و تا آنجا پیش بروند که گاوآهن یا تور‌های ماهیگیری خود را در جایی که هستند رها کنند و در صورت لزوم حتی والدین خود را پشت سر بگذارند. کلیسایی که چنین توقعات حداقلی نداشته باشد، در واقع کلیسا به روشی که عیسی درباره آن صحبت می‌کرد، نیست. اگر گراهام و دیویس درست بگویند، احتمالاً چنین کلیسایی از چالش‌های امروزی ما هم جان سالم به در نخواهد برد.

ترک کلیسا‌ها می‌تواند آغاز لحظه‌ای جدید برای کلیسا‌ها باشد، لحظه‌ای که بر موفقیت و ارزش‌ها و مفروضات آمریکایی تمرکز ندارد. ما می‌توانیم شاهد شیوه دیگری از زندگی خارج از معیار‌های موفقیت آمریکایی باشیم. کلیسا‌ها می‌توانند جوامعی بهتر و واقعی‌تر را الگوبرداری کنند، جوامعی که در آن‌ها گرسنگان سیر می‌شوند، ضعیف‌ها بلند می‌شوند و مغرور‌ها رانده می‌شوند.

چنین جوامعی ممکن است از پول، موفقیت و نفوذی برخوردار نباشند که بسیاری از کلیسا‌های آمریکایی اغلب در سال‌های اخیر به دنبال آن بوده‌اند. اما اگر چنین جوامعی کمتر شبیه به آن کلیسا‌ها هستند، ممکن است بیشتر شبیه جوامعی باشند که عیسی انتظار داشت پیروانش ایجاد کنند.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ جهان
نظرات بینندگان
انتشار یافته: ۳
محمدمعصومی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۱۱ - ۱۴۰۲/۰۶/۰۷
1
1
کل زمین
در پنج قاره
حرف حق حرف خداست
دین حق دین خداست
دانایی و عقل دین خداست
معرفت و دانایی
دین خداست
ناشناس
|
United States of America
|
۰۹:۲۷ - ۱۴۰۲/۰۶/۰۷
1
4
یواش یواش همه مردم دنیا متوجه کاسبی ادیان می شوند.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۰:۳۹ - ۱۴۰۲/۰۶/۰۷
1
2
هرچه بسر داناتر میشه بیشتر سر از کار شیادها ‌کلاهبردارها در میاره
نظرات شما