تاریخ انتشار: ۱۲:۰۰ - ۳۰ اسفند ۱۴۰۳

معانی و دلالت‌های مختلف نوروز در باور ایرانیان باستان

پژوهشگران گوناگونی به بررسی ابعاد اسطوره‌ای، دینی و فلسفی جشن نوروز پرداخته‌اند، اما شاید بتوان گفت در میان آنان، مری بویس با رویکردی متفاوت و موشکافانه خود، جانمایه‌ای ژرف‌تر به نوروز بخشیده است. او که سال‌ها دربارۀ باور‌های زرتشتی و آیین‌های ایرانی کاوش کرده، نوروز را گره‌گاه آموزه‌های کیهانی، اخلاقی و معنوی می‌داند. در این گزارش با کمک از نوشته‌های بویس به واکاوی معانی جشن نوروز در نگاه ایرانیان باستان پرداخته ایم.

معانی و دلالت‌های مختلف نوروز در باور ایرانیان باستان

رویداد ۲۴| علیرضا نجفی: واژۀ «نوروز» به طور مستقیم در کهن‌ترین بخش‌های اوستا (متون موسوم به اوستای کهن که به زرتشت منسوب هستند) نیامده است. در اوستای جوان نیز اشاره‌ای صریح به نام «نوروز» به چشم نمی‌خورد. اما در متون پهلوی، این جشن را غالبا با نام «نوگ روز» (نوک روج) می‌شناسیم. از این رو، به نظر می‌رسد آیین نوروز از همان دوران باستان، یعنی حداقل در جامعۀ زرتشتی کهن، وجود داشته یا در حال شکل‌گیری بوده است؛ لیکن عنوان رسمی «نوروز» بعد‌ها تثبیت شده است.

ویژگی برجستۀ جشن نوروز، پیوند آن با آغازِ فصل بهار است. در نگاه دینی و فلسفی زرتشتی، هر پدیده‌ای دارای جان یا «روح» (مینو) است و این اصل بنیادین را «آنیمیسم» یا «همه‌جان‌دار انگاری» می‌نامند. از این چشم‌انداز، آمدن بهار و بازگشت گرما که باعث پیدایش دوباره‌ی طبیعت می‌شود، نمادِ پیروزی روحِ خورشید بر روحِ دیوسرشت سرمای زمستان است. زرتشت این فرایند را تمثیلی از پیروزی نهایی نیکی بر پلیدی قلمداد می‌کرد. در جهان‌بینی زرتشت، فراشکرت یا فرشگرد به معنای نوسازی و رستاخیز نهایی جهان است که تمام شرور و کاستی‌ها را از میان می‌برد و روزی خواهد رسید که جهان از همۀ بدی‌ها پالوده و پاک شده و به حالت نخستین و کامل خود بازگردانده شود. بنا بر این برداشت، نوروز می‌تواند هر ساله یادآور «روز نو»‌ی غایی و نهایی تاریخ باشد که در آن نیکی به پیروزی ابدی دست می‌یابد.

رپیثوین، ایزد یا روح نیمروز و بازگشت نمادین آن در نوروز

در جهانبینی زرتشتی، رپیثوین نمادِ گرمای نیمروز یا نیروی حیات‌بخش خورشید است. مطابق آموزه‌های باستانی، رپیثوین در طول زمستان به زیر زمین می‌گریزد تا آب‌ها و ریشه‌های درختان را از گزند سرمای اهریمنی حفظ کند. مردم در این مدت دیگر نام رپیثوین را در نماز ظهر زمستان بر زبان نمی‌آوردند، تا روزی که بهار فرا رسد و این ایزد نمادین دوباره بر زمین ظاهر شود. هنگامی که نوروز از راه می‌رسد، درست در ظهر همان روز، با بازگشتِ رپیثوین مواجه می‌شویم. انجام آیین‌ها و مراسم مخصوص برای استقبال از او، نشانۀ پیروزی گرمابخشی و حیات بر سرمای زمستان است.

پیوند اکنونِ مقدس با ابدیت در آیین نوروز

با توجه به روایت‌های اوستایی و پهلوی، جشن نوروز علاوه بر آغاز طبیعی سال (بهار)، آغاز نمادین و آئینیِ زمانی پاک و مقدس هم قلمداد می‌شود. این روز برای زرتشتیان تداعی‌کننده استقرار نظم الهی و اشارتی بر ابدیتی است که در نهایتِ جهان به وقوع خواهد پیوست. در حقیقت، هر سال با نوروز، فرد باورمند زرتشتی از خود می‌پرسد: «آیا این بهار نشانه‌ای از بهار جاودان نیست؟»

نوروز و شش جشنِ سالانه (گهنبار) در سنت‌های زرتشتی

زرتشتیان شش جشن اصلی در طول سال دارند که به آنها «ییریه رتَو» یا همان «گاهنبارها» می‌گویند. این شش جشن، به باور پژوهشگران، جشن‌های کهنی بوده‌اند که بعد‌ها صبغۀ دینی و فلسفی خاصی گرفتند. هر یک از این شش جشن، با یکی از شش مرحلۀ آفرینش ارتباط داده می‌شود: آفرینش آسمان، آب، زمین، گیاهان، جانوران و در نهایت، انسان. روایت‌ها حاکی از آن است که هفتمین مرتبۀ مقدس آفرینش، «آتش» و روح وابسته به آن (اشه) است که با نوروز در پیوند قرار می‌گیرد. از دیدگاهی آیینی، نوروز فراتر از یک «جشن فصلی» است و در جایگاه هفتمین بخش از آن شش جشن دیگر قرار می‌گیرد. درست همان‌گونه که آفرینش در روز هفتم کامل شد، نوروز نیز جشن کمال بخشیدن به هستی است. به همین دلیل، در متون پهلوی بار‌ها تأکید شده که نوروز، برترینِ همۀ جشن‌های سال است.

اسطوره‌های مربوط به منشاء نوروز

در نگاه بویس جم یا جمشید نقشی کلیدی در معانی تمثیلی نوروز دارد. جمشید در اوستا یمَه (Yima) خوانده می‌شود و افسانه‌ها و روایت‌های گوناگون درباره‌اش وجود دارد، در متن‌های متاخرتر، با نوروز پیوندی ناگسستنی می‌یابد. یکی از روایت‌های شناخته‌شدۀ مرتبط با جم، بر تخت زرین نشستن او در روز بهار است؛ روایتی که گویا لحظۀ ظهور شکوهمندی بود و مردمان را بر آن داشت تا شادمانی کنند و آن را «روز نو» بنامند. بویس ضمن تبیین این روایت اشاره می‌کند: «هرچند ممکن است این اسطوره در طی قرن‌ها بسط یافته و شاخ‌وبرگ گرفته باشد، اما نشان می‌دهد چگونه پیروزیِ درخشان جم و غلبۀ فرهمندی او بر تیرگی، ریشه در همان باور چرخه‌ای دارد: همیشه «نیرویی خورشیدمانند» هست که تیرگی را هزیمت می‌دهد.»

بیهوده نیست که در برخی روایت‌ها می‌خوانیم جم در روز نوروز چنان، چون خورشید می‌درخشیده است و مردم از درخشش سیمایش، این روز را بزرگ داشته‌اند. یا روایتی دیگر که جم سفری شگفت از قله‌های برفی داشته و در کمتر از یک روز به سرزمینی گرمسیر رسیده است؛ مردم از این کرامت یکه خوردند و آن را مبدل به جشن کردند. هرچند واقعیت تاریخی این قصه‌ها محل پرسش باشد، اما از منظر بویس، آنچه اهمیت دارد، لایۀ نمادین است: جم در مقام فرهمندترین شاهِ اسطوره‌ای، نماد پیروزی قطعی بر سرما و اهریمن است و از همین رو با «روز نو» گره می‌خورد.

پیوند با ارواح نیاکان

وجه دیگر نوروز در نوشته‌های بویس، پیوند با فروهر‌ها یا ارواح نیاکان است. او توضیح می‌دهد که در آخرین شب‌های سال، زرتشتیان (و حتی شاید پیش از آن نیز اقوام کهن ایرانی) بر این باور بودند که ارواح گذشتگان به خانۀ خود بازمی‌گردند تا در کنار زندگان جشن بگیرند. این رسم، کلید فهمی برای دغدغۀ معنوی و جایگاه نیاکان در نوروز است. شواهدی نشان می‌دهد که خانواده‌های زرتشتی خوراک و نوشیدنی می‌چیدند و آتشی پاک برمی‌افروختند تا ارواح نیکان از روشنایی و عطر دود سپند بهره‌مند شوند. در این باب، بویس تأکید می‌کند: «فروردینگان، باوری شاد و معنوی را القا می‌کند: مردگان هرگز از یاد نرفته‌اند و همچنان جزئی از خانوادۀ الهی محسوب می‌شوند. اگرچه با پایان اسفندماه سال کهنه قدم می‌گذاریم، اما آغاز سال نو با حضور فروهر‌های درگذشتگان نورانی‌تر می‌شود؛ گویی آنها نیز با طبیعت هم‌آهنگ‌اند و نو شدن را پاس می‌دارند.»


بیشتر بخوانید: جشن سده چیست و پژوهشگران چه نظری درباره معنای آن دارند؟


این باور، بُعدی عمیق به نوروز می‌دهد. هم‌زمان که طبیعت جوانه می‌زند، یاد کسانی در دل‌ها زنده می‌شود که شاید سال‌ها از میان ما رفته‌اند. به بیان بویس، این هم‌زمانی رویداد بیرونی (بهار) و آیین درونی (فروهرها) «به مردم امکان می‌داد که فراتر از جسمانیت، حسِ حضور پیوستگی را با گذشته و آینده تجربه کنند. آنها با جشن گرفتن نوروز، نه‌فقط جشنی خانوادگی داشتند، بلکه حافظۀ جمعی خود را هم استحکام می‌بخشیدند.»

رسوم نوروزی

در کنار بُعد دینی و آخرت‌شناسانه، باید به نماد‌های ریزودرشت در رسم‌های نوروزی هم اشاره کرد. هرچند بویس تاکید می‌کند که سنت‌ها ممکن است دیرتر شکل گرفته باشند و بازتاب لایه‌های فرهنگی متنوعی باشند، اما همچنان می‌توان ردّ پای اندیشۀ زرتشتی را در بسیاری از آنها دید. برای نمونه، رسم افروختن آتش یا سوزاندن چوب و بو‌های خوش در شامگاهان مرتبط با پایان سال را بگذارید کنار فلسفۀ نور و روشنایی در آیین زرتشت. بویس با بیانی زیبا دربارۀ آن می‌گوید: «سوزاندن اندکی بو‌های معطر، یا هر شکل از آتش‌افروزی پیش از سپیده‌دم سال نو، از نظر گذشتگان نه‌فقط یک سنت برای زدودن نحوست که تمثیلی از دل‌گرم کردن فضا برای ورود روح نیکی و تبعیدِ باقیماندۀ سردی و تیرگی بود.» هرچند ممکن است تعبیر عامیانۀ این کار «شگون داشتن» باشد، اما ریشۀ آن در همان باور به نقش آتش به‌عنوان نماد اهورایی است.

یا رسم‌های آب‌پاشی و شست‌وشوی پیش از نوروز که در بسیاری از مناطق ایران دیده می‌شود—و هنوز هم گاه در روز سیزده فروردین نمودار می‌شود—می‌تواند یادآور مقام خرداد (هَئوروَتات/خرداد) باشد که ایزدبانوی مرتبط با آب و گیاهان است. بویس می‌نویسد: «اگر سال نوی زرتشتی را جست‌و‌جو کنید، خواهید دید آب چنان ارزشی دارد که گویی بدون آن، پاکی و تازگی معنای کاملی نمی‌یابد. آب در باور کهن، هم زدایندۀ آلودگی‌های جسم است، هم تمثیلی برای زدودن کدورت‌های روح.» این نگاه، عمق می‌بخشد به رسم‌های شادمانه‌ای که ممکن است برای ما صرفاً جنبهٔ تفریحی داشته باشد.

وجوه اخلاقی

وجهی دیگر از نوروز که نباید فراموش شود، جنبۀ اخلاقی و اجتماعی آن است. بویس به یک سنت دیرپای زرتشتی اشاره می‌کند و می‌گوید مردم در این ایام گویی کتابی تازه در زندگی می‌گشایند. قهر‌ها را کنار می‌گذارند، لباس تمیز و نو می‌پوشند و در آستانۀ آمدن سال نو، خانه‌تکانی می‌کنند. اینها همه در ظاهر سنت‌هایی رایج‌اند که در فرهنگ عامه هم آمده است؛ اما بویس جنبه دینی و نهادی آن را برجسته می‌کند: «در بسیاری از متون زرتشتی توصیه شده که مؤمنان در پایان سال به خانه‌تکانی نمادینِ دل‌وجان بپردازند. زیرا اگر روان آدمی از کدورت و دشمنی آلوده باشد، نمی‌تواند از نیروی روشنایی بهره‌مند شود. پس این آدابِ به‌ظاهر ساده، ریشه در یک پشتوانۀ اعتقادی قوی دارد.» به بیان امروزی‌تر، نوروز زمان بازنگری در خود و تطهیر اخلاقی است.

این‌چنین است که جشن نوروز نه‌تنها همبستگی خانواده‌ها را تحکیم می‌کند، بلکه تلطیف ارزش‌های اخلاقی جامعه را نیز بر عهده می‌گیرد. شادمانی و مواسات_از هدیه دادن گرفته تا توزیع خوراک میان نیازمندان_همگی در ذیل همین نگاهِ «روشنی‌بخشی» قابل فهم است. نوروز، نقطۀ آغازی است که جامعه را از رخوت زمستانی بیرون می‌کشد و دوشادوش طبیعت، آنها را در مسیر زدودن تیرگی‌های درونی حرکت می‌دهد.

«روز نو» و «زمان نو»

یکی از بخش‌های جذاب در پژوهش‌های بویس، توجه به استعاره‌های «روز نو» و «زمانِ نو» است. او یادآور می‌شود که در لسان زرتشتی، دنیا دو بُعد زمانی دارد: امروزِ پیکار (زمان محدود) و فردای رستگاری (زمان نامحدود). نوروز به ما می‌گوید «فردا نزدیک است»، آن هم با زبانی که طبیعت هر سال به ما نشان می‌دهد. با این حال، بویس تصریح می‌کند که این «فردا» خود به مدد کوشش آدمیان فرا می‌رسد. در باور زرتشت، اهریمن را نمی‌توان تنها با انتظار شکست داد؛ باید با کردار نیک و گفتار نیک و پندار نیک در خدمت روشنایی قرار گرفت. پس نوروز دعوتی برای همۀ مردم است که نه‌تنها به امید «فردا» بنشینند، بلکه خود زمینه‌ساز آن باشند. او می‌نویسد: «اگر نوروز صرفا بهانه‌ای برای خوش‌گذرانی باشد، اما پیامی اخلاقی یا معنوی برنیانگیزد، در حقیقت گوهر آن مغفول مانده است. زرتشت از هر موقعیت طبیعی برای بیداری وجدان پیروانش استفاده می‌کرد و نوروز یکی از باشکوه‌ترین این فرصت‌ها بود.»

به بیان دیگر، نوروز تنها یک نشانه نیست، بلکه حرکتی است که باید در اندرون هر فرد ایرانی یا زرتشتی رخ بدهد. توبه از خطاها، آشتی با دیگران، گشوده شدن چهره‌ها و بخشیدن. هرچند امروزه این بُعد از جشن به شکل سنتِ «دیدوبازدید»، «نزدیک شدن دل‌ها» و امثال آن ادامه دارد، و مطالعه بویس نشان می‌دهد ریشۀ آن در همان تفکر زرتشتی نهفته است که از هر رویداد طبیعی برای تزکیۀ روان بهره می‌جست.

نوروز: گرانیگاه سه ساحت بنیادین جهان

در جمع‌بندی نگاه مری بویس می‌توان گفت نوروز در تحلیل او گرانیگاه سه ساحت بنیادین است:

ساحت طبیعی: جشنی برآمده از رصد ظاهریِ دگرگونی فصل‌ها و برآمدن بهار.

ساحت اسطوره‌ای و دینی: بازتاب مبارزه ابدی نیکی و شر، پیوند با رپیثوین، جم، فروردینگان و باور‌های کیهانیِ زرتشت.

ساحت اخلاقی–اجتماعی: فراهم‌آورندۀ زمینه‌ای برای نو شدن روح و جان، تحکیم همبستگی خانوادگی و بازآفرینی امید در سطح جمعی.

به گفتۀ بویس: «این سه لایه به نحوی هم‌پوشانی دارند؛ مردم در عمل با برگزاری نوروز و پاسداشت رسوم آن، بی‌آن‌که شاید بدانند، به‌صورت همزمان به طبیعت، به نیاکان و به آیندۀ روشن کیهان ادای احترام می‌کنند.» شاید همین یک جمله توضیح دهد که چرا نوروز در ما ایرانی‌ها هنوز این‌چنین ریشه‌دار است و چگونه شد که در دل قرن‌ها و دگرگونی‌های سیاسی و اجتماعی، همچنان نیرومند و زنده مانده است. بویس می‌نویسد: «راز پایداری نوروز در آن است که مردم همیشه دریافته‌اند که در ورای خوشی‌های ساده این ایام، حقیقتی والا و مقدس خفته است. آن حقیقت چیزی نیست جز امید به پیروزی نیکی، گرامی داشتن همۀ جلوه‌های حیات و گشودن مسیر زمان به سوی رستگاری.» شاید بیشترین خدمتی که می‌توان به این رسم بزرگ کرد، آن است که هنگام جشن گرفتنش، این حقیقت را به‌یاد آوریم و آن را از سطح ظاهری به ژرفای پیامِ فرهنگی و معنوی‌اش بکشانیم. این‌چنین، نوروز همچنان می‌تواند چراغ هدایت نسل‌ها باشد؛ همان چراغی که زرتشت در پسِ گردوغبار قرون، برای مردمش بر افروخته بود تا به چشم ببینند که حتی اگر زمستانی سخت بر جهان حکم کرده باشد، بهار ناگزیر از آمدن است.

بدین‌ترتیب، نوروز نه به‌مثابه یک رویداد اجتماهی و یک رسم معمولی، بلکه همچون آیینی همه‌جانبه طرح است که از بطنِ جهان‌بینی کهن ایرانیان جوانه زده و لایه‌هایی از امید، اخلاق، زیبایی‌شناسی و آموزش را در هم آمیخته است. هر بهار که می‌آید، گویی آوای «روز نو» در جان اجتماع طنین می‌اندازد و هر فرد، آگاهانه یا ناآگاهانه، به بخشی از این جشن بزرگ بدل می‌شود. آنچه بویس و دیگر محققان بدان پرداخته‌اند، دقیقا تبیین همین زوایاست که چرا و چگونه یک جشن می‌تواند بال پرواز اندیشه و جان آدمیان باشد.

شاید کافی باشد در واپسین سطر‌ها بر این واقعیت تاکید کنیم: نوروز در دوران باستان، حامل پیامی بود که هنوز هم تازه است: نو شدن از درون، پیوند با طبیعت و باور به پیروزی نهایی خیر. به بیان بویس، «این پیام تا آنجا ماندگار شده که مرز‌های زمان و مکان را درنوردیده و امروز می‌تواند نماینده‌ای برای امید در جهان باشد؛ جهانی که همواره چشم به راهِ روز نو و فردای روشن‌تری است.»

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: تاریخ ایران
نظرات شما