ملکیان: از نظر اخلاقی شفقت ورزی و کار خیر، واجب است
رویداد۲۴ ملکیان در این نشست به بیان استدلالهایی در باب نیکوکاری در فلسفه اخلاق پرداخت. وی بیان نمود: نیکوکاری به لحاظ اخلاقی چگونه استدلال میشود؟ چرا فیلسوفان اخلاق معتقدند که ما به لحاظ اخلاقی باید نیکوکار باشیم؟
ابتدا به امر باید سه مقدمه، بیان شود. یک مقدمه این است که به نظر بیشتر فیلسوفان اخلاق، اخلاقی زیستن سه مرحله دارد. مرحله کمترین، مرتبه متوسط و مرتبه بیشترین. در مرحله کمترین، کف اخلاقی زیستن، این است که ما ملتزم به عدالت باشیم. رتبه بعد که بالاتر از آن است این است که ما به شفقت رو بیاوریم؛ و مرحله سوم هم مرحلهای است که ما در آن به بالاتر از شفقت میرسیم یعنی عشق. اینها سه مرحله اخلاقی زیستن از منظر اکثر فیلسوفان اخلاق است. به ندرت فیلسوفانی بوده اند که گفته اند عدالت اخلاق نیست. ولی بهرحال اکثریت قریب به اتفاق فیلسوفان اخلاقی معتقدند که کسی که اخلاقی زندگی میکند، باید در سه مرحله اخلاقی زندگی کند. اول باید عدالت ورز باشد و کاملا، نظرا و عملا عدالت را قبول کرده باشد. بعد از آن انسانهای اخلاقی تر، بالاتر میروند و به شفقت میرسند؛ و انسانهای اخلاقیتر از شفقت هم بالاتر میروند و به عشق میرسند.
هر وقت بحث عدالت است، مطلب مبتنی بر مفهوم حق میشود. عدالت جایی معنا دارد که قبلش حقی اثبات شده باشد. اگر جایی حق اثبات شد و معلوم شد که شما حقی دارید نسبت به من، در این صورت تبعا من تکلیفی دارم نسبت به شما. عدالت یعنی نظرا و عملا رعایت کردن حق. در عدالت فرض بر این است که من سر سوزنی حق تو را ضایع نمیکنم. اما تو هم باید نسبت به من عدالت داشته باشی، پس به تو هم اجازه نمیدهم سر سوزنی حق من را ضایع کنی.
در شفقت بحث این است که من سر سوزنی از حق تو را ضایع نمیکنم. اما بخشی از حق خودم را هم به تو میبخشم. اینجا مرحله شفقت است. بودا گفت اخلاق اصلا با شفقت شروع میشود. مرحله عدالت اصلا در قلمروی اخلاق نیست. اگر اینگونه رفتار کردم من در حق تو مشفق هستم.
در مرحله اول و دوم، هنوز من و تو غیر هم هستیم. یعنی من در مرحله عدالت خودم را غیر از تو میبینم؛ و حرف از حق من و حق تو میزنم. هنوز من و تو دو انسان هستیم. در شفقت هم هنوز دو انسانیم. کمی به تو نزدیک شده ام، ولی چون بخشی از حق خودم را به تو میبخشم به تو نزدیکتر شده ام.
اما مرحله سوم، اخلاق عشق است. در مرحله عشق، من و تو احساس یگانگی میکنیم. من نسبت به تو احساس یگانگی میکنم؛ و دیگر حق من و حق تو معنا ندارد. آنچه را من دارم از آن تو میدانم. نمیگویم بخشیدم به تو. میگویم از آن توست. این مرحله که من اصلا آنچه را دارم از آن تو میدانم، مرحله عشق است. در واقع هر چه خوشی برای تو هست، خوشی خودم میبینم و هر چه ناخوشی تو هست، ناخوشی خودم میبینم.
عدالت یگانه مبنا برای قانون است. قانون فقط بر اساس عدالت است. قانون هیچ وقت نمیتواند بر اساس شفقت و عشق باشد. قانون فقط باید بر اساس عدالت نوشته شود؛ لذا شهروند خوب بودن به این معناست که قانون را رعایت کنی و عدالت را رعایت کنی؛ بنابراین تا وقتی من عدالت میورزم من یک شهروند خوب هستم. شهروند خوب هم یعنی کسی که همه قوانین را رعایت میکند و، چون فرض بر این است که قانون بر اساس موازین عادلانه نوشته میشود، لذا شما عادل هستید. اگر بخواهم یک انسان خوب هم باشم باید وارد قلمروی اخلاق شوم. یعنی شفقت ورزی و عشق ورزی کنم.
یکی از فرقهای مهم اخلاق و قانون، در این است که قانون فقط یک مبنا دارد آن هم عدالت است. به هیچ چیزی غیر از عدالت نمیشود قانون گفت؛ بنابراین قانون طبق ادعا بیان میکند هر شهروندی چه حقوقی دارد و چه تکالیفی؛ لذا مقدمه اول این است که اخلاق سه مرحله دارد، اخلاق عدالت، اخلاق شفقت و اخلاق عشق.
مقدمه دوم این است: اخلاق امری آزادانه است. اما قانونی رفتار کردن آزادانه نیست. میگویند، قانون فقط در بافت اجبار معنا دارد. ولی اخلاق فقط در بافت آزادی معنا دارد. معنایش این است که اگر تو در جامعهای زندگی کردی، به هیچ وجه حق نداری قوانین آن کشور را زیر پا بگذاری، اگر گذاشتی، جرم مرتکب شدی و باید مجازات شوی. اما برعکس آن اخلاق است. اگر بگویند یک حکم اخلاقی این است که متواضع باشید و اگر متواضع نباشی جلب کلانتری میشوی. یا مثلا خوب است از نظر اخلاقی، انسان به مستمندان کمک کند و اگر نکرد، آخر سال زندانی میشود، این مضحک است؛ لذا اخلاق در کانتکس آزادی معنا دارد. یعنی انسانی که اخلاقی زندگی میکند، فقط وقتی اخلاقی زندگی میکند که هیچ چیز بیرونی مجبورش نکرده باشد. یعنی اخلاق، الزامش از درون میجوشد. قانون الزامش از بیرون است.
حال که در کانتکس آزادی باید اخلاقی زیست، این سوال پیش میآید که آیا آدمها آزادند اخلاقی رفتار نکنند؟ بلی. کاملا آزادند. اگر زندگیای دارند که هیچ مغایرتی با موازین قانونی کشور ندارد و اخلاقی زندگی نمیکنند نمیتوانی هیچ کاری با او داشته باشی. اگر این گونه باشد این سوال پیش میآید؟ که پس وظیفه اخلاقی ما این یا آن است پس چه شد؟ اخلاق باید آزادانه باشد، پس تکلیف و وظیفه و باید و نباید اخلاقی یعنی چه؟
اول یک مثال بزنم: شما آزاد هستید که مثلا با من شطرنج بازی کنید یا نکنید. هیچ کس نمیتواند شما را الزام کند که بیایید بازی کنید یا نکنید. اما اگر یکی آمد نشست باید قواعد شطرنج را رعایت کند. نمیتواند بگوید میآیم مینشینم و بازی میکنم، ولی قواعد شطرنج را رعایت نمیکنم. اگر شما آزادانه انتخاب کردید که شطرنج بازی کنید باید قواعد شطرنج را رعایت کنید. من خیلی کارها هست که میتوانم آزادانه انجام دهم یا ندهم. اما اگر انتخاب کردم، باید قواعد انتخابم را رعایت کنم. اخلاق هم همین گونه است. مثلا شما انتخاب میکنید که میخواهید فقط شهروند خوب باشید. اشکالی ندارد. اما اگر تصمیم گرفتید اخلاقی زندگی کنید باید قواعد اخلاقی زیستن را رعایت کنید. اگر تصمیم گرفتم اخلاقی زندگی کنم، تکالیف اخلاقی پیدا میکنم. حال بحث بر سر این است که اگر من اخلاقی عمل کردم، و این اخلاقی عمل کردن را با آزادی خودم انتخاب کردم، سه قسم اخلاق حکمش چه میشود؟
اگر من اخلاقی زیستن را انتخاب کردم، آیا اخلاق عدالت واجب است یا مستحب؟
ابتدا راجع به واجب و مستحب بگویم. فرق این دو چیست؟ هم واجب را وقتی انجام بدهیم ستایش میشویم و هم مستحب را. اما اگر واجب را انجام ندادیم نکوهش میشویم، ولی اگر مستحب را انجام ندهیم نکوهش نمیشویم. عدم انجام واجب اخلاقی با نکوهش همراه است، ولی عدم انجام مستحب اخلاقی با نکوهش همراه نیست. میگوییم درست است که مجبور نبوده اخلاقی زندگی کند، ولی وقتی آزادانه انتخاب کردی که اخلاقی زندگی کنی، باید این واجب اخلاقی را انجام دهی.
با این توضیح شهود ما میگوید، اخلاق عدالت واجب است. یعنی آنچه عدالت بر دوش ما میگذارد باید انجام دهیم و اگر انجام دهیم ستایش میشویم و نباید ترک کنیم و اگر ترک کنیم نکوهش میشویم. اخلاق عشق هم معلوم است که مستحب است. اگر انجام دهیم ستایش میشویم، ولی اگر کسی با شما عاشقانه رفتار نکرد کسی نکوهشش نمیکند. اما اخلاق شفقت چگونه است؟ مستحب است یا واجب؟ اینجا محل اختلاف است. کارهای خیریه اینجاست در مرحله اخلاق شفقت. اگر من کار خیریه کردم همه ستایشم میکنند. اما اگر کار خیریه نکردم آیا کسی حق دارد نکوهشم کند یا خیر؟ اگر نکوهش بشوم یعنی واجب است و اگر نکوهش نشوم یعنی مستحب است.
مثالی میزنم. فرض کنید که من برای رفتن به یک مجلس عروسی رسمی و باشکوه لباس خیلی خوبی پوشیده ام. در مسیر که میرم میبینم دختر بچهای در آبگیری افتاده و در حال غرق شدن است و غیر از من هم هیچ کس نیست به او کمک کند. در اینجا من فکر میکنم اگر بخواهم بروم وی را از آبگیر بیاورم بیرون، تمام لباسهایم از بین میرود. با خود فکر میکنم این همه خسارت؟ فکر میکنم همه ما شهودمان میگوید که اگر کسی به خاطر ۵ میلیون تومان بچهای را نجات ندهد باید ملامت شود. یعنی نجات کودک واجب اخلاقی است. اگر رفت نجات داد و لباسش را از دست داد همه ستایشش میکنیم. چون جان بچه را نجات داده است. اگر کسی بگوید که من انسان دوست هستم، ولی ۵ میلیون متضرر میشوم لذا انجام ندادم، همه نکوهشش میکنیم.
فیلسوفان میگوید آیا این مثال را قبول دارید؟ میگوییم بلی. میگویند، شما اکنون میتوانید با ۵ میلیون تومان در ماه یک نفر در افریقا را از مرگ نجات دهید، پس چرا نجات نمیدهید؟ و شکی ندارند که طبق آخرین محاسباتی که سازمان ملل کرده است شما با روزی ۳ دلار میتوانید یک کودک افریقایی در معرض مرگ را نجات دهید. ولی چرا ما اینکار را نمیکنیم؟ این استدلال کسانی است که میگویند کارهای خیریه به لحاظ اخلاقی واجب است. پیتر سینگر بزرگترین حامی این نظریه است.
اما برخی در رد این موضوع دو استدلال دارند: میگویند کار خیریه مستحب است، واجب نیست. میگویند در آن مثال یک نفر شاهد دست و پا زدن کودک بود. آن هم من بودم؛ بنابراین اگر من صرف نظر میکردم و میرفتم حتما کودک غرق میشد. چون فرد دیگری شاهد این ماجرا نبود. ولی بچه افریقایی را ۷ میلیارد آدم میبینند؛ بنابراین اگر من راهم را بروم کسان دیگری هستند که نجاتش بدهند.
این یعنی: نظریه سرشکن شدن مسئولیت. یعنی مسئولیت بین ۷ میلیارد انسان سرشکن میشود. این کودکی که در افریقا دارد میمیرد، مسئولیتش تقسیم بر ۷ میلیارد میشود و میگویند وقتی مسئولیت سرشکن میشود واجب اخلاقی تبدیل به مستحب اخلاقی میشود.
اما استدلال دومی هم وجود دارد: دیدن غیر از شنیدن است. اگر ما در جنگلهای تانزانیا در حال حرکت هستیم و کودکی را ببینیم که در حال مرگ است، چون میبینیم مسئولیت بیشتری داریم تا کسی که در روزنامه موضوع را میخواند. آدم وقتی مشاهده میکند نسبت به باخبر شدن، مسئولیتش فرق دارد.
این دو استدلال هیچ کدامش قانع کننده نیست. اول بپردازم به استدلال دومی.
مشاهده کردن با باخبر شدن وقتی فرق میکند که ما در باخبر شدن احتمال نمردن را بدهیم. اما وقتی من باخبر میشوم که حتما کودک ناشی از گرسنگی میمیرد فرقی با دیدن ندارد. در باخبر شدن ظن و گمان هست و در دیدن یقین هست. وقتی در باخبر شدن هم یقین باشد فرقی با دیدن موضوع ندارد.
اما سرشکن شدن مسئولیت چطور؟ آیا قابل اعتنا هست؟ خیر نیست. نکته اول این است: اگر این موضوع تعمیم پیدا کند. یعنی من بگویم که این خانمها و آقایان از گرسنگی کودک باخبر هستند و بروم کنار، بقیه هم همینگونه رفتار کنند، لذا با این رویه مجوزی صادر شده که این بچه محکوم به مرگ شود.
اما ردیه دوم این است: فکر کردی اخلاقی عمل کردن فقط برای کاستن از درد و رنج است؟ اگر فقط برای همین بود، هر کسی به کودک کمک میکرد، مسئولیت را از دوش تو هم برداشته. اما کمک به دیگران برای خودشکوفایی هم هست. تو داری فرصت خودشکوفایی را از خود میگیری. اخلاقی بودن دو کار میکند: یکی برای کسانیکه خودشان اخلاقی رفتار میکنند و دیگری برای کسی که تحت تاثیر رفتار اخلاقی تو قرار میگیرند. چون به تبع فیلسوفان قبل از دوران مدرن و بعد از مدرن معتقدیم که اخلاق باید برای خود من هم خودشکوفایی بیاورد، در واقع من فرصت خودشکوفایی را از خودم زائل میکنم اگر اخلاقی رفتار نکنم؛ لذا خیریه و عمل خیریه جزو واجبات است. اخلاق شفقت هم مثل اخلاق عدالت، واجب است. اخلاق عشق مستحب است. اما به این نتیجه قید و شرطی میخورد و باید آنرا مقید کرد. از نظر اخلاقی شفقت ورزی و کار خیریه واجب است، به این شرط که آنچه فرد مقابل ندارد جزو ضروریاتش باشد. مثل جان. مثل خوراک یا نوشاک و... اگر اینها به کسی نرسد میمیرد. پوشاک و مسکن هم حد اندک آن جزو ضروریات زندگی است. اما اگر فرد مقابل چیزی ندارد که جزو ضروریاتش نیست، کمک کردن به او جزو واجبات نیست؛ لذا به شرطی شفقت جزو واجبات میشود که آن چیزی که طرف مقابل ندارد جزو ضروریات زندگی اش باشد. ولی اگر جزو ضروریات زندگی اش نباشد، اگر انجام دهم ستایش میشوم، ولی اگر انجام ندهم نکوهش نمیشوم. حال چه چیز جزء ضروریات زندگی است؟ چه نیست؟
قید و شرط دومی هم باید باشد. اگر دو نفر هر دو به یک مورد ضروری زندگی محتاجند و من هم به هر دو نمیتوانم کمک کنم، اندک مالی دارم و میتوانم با آن ضروریات زندگی یک نفر را براورده کنم، اینجا شخصیت و منش آن شخص باید دخالت کند در کمک کردن. یعنی چه؟ یعنی دو آدم هستند هر دو در حال گرسنگی هستند، اینجا مختار نیستم که به هر که دوست داشتم کمک کنم. باید شخصیت و منش را هم ببینم. اگر یکی انسان نیکی است و دیگری انسان بدی. آن کمک باید فقط به نیک بشود؛ لذا ضروریات زندگی اگر ضروریات زندگی بَدان باشد باید عقب بیفتد تا زمانیکه ضروریات زندگی نیکان براورده شود. ما با بدان دشمنی نمیکنیم. ولی به نیکان جهان کمک میکنیم. اگر این نظریه را بپذیریم مدعایش چه میشود؟ عدالت برای بدان، شفقت برای نیکان.
به نظر من این سخن قابل دفاع است. فقط دو چیز وجود دارد. خوب و بد ملاکش چیست؟ چه کسی خوب است؟ چه کسی بد است؟ و دوم اینکه حال فرض کنیم که ملاک خوب و بد را تمیز دادیم، از کجا بفهمیم فردی خوب است یا بد؟ چون خیلی از ملاکهای خوب و بد درونی است. میتواند فردی یک عمر بد ذات به تمام معنا باشد، ولی در ظاهر خوب جلوه کند. چون ما نمیتوانیم نقب بزنیم به لایههای شخصیتی آدمیان.
اینکه چه چیز جزء ضروریات زندگی است؟ چه چیز نیست؟ و چه ملاکی داریم برای تشخیص نیک و بد و روش شناسایی آن چیست در جلسات آتی دوره فلسفه و اخلاق نیکوکاری در آکادمی آگاپه مطرح خواهد شد.
شایان ذکر است آکادمی آگاپه، یکی از دپارتمانهای موسسه نیکوکاری مهر هوشمند (آگاپه) است، که در راستای ماموریت این سازمان مردم نهاد (عام المنفعه، غیرسیاسی و غیرانتفاعی) به دنبال توسعه فرهنگ احسان و نیکوکاری در جامعه، افزایش آگاهی و دانش جمعی در خصوص مسئولیت اجتماعی و اقدامات اثربخش است. در این راستا تلاش میکند ارتباط بین نهادهای دانشگاهی، اساتید و مراجع علمی را با حوزه اجتماعی و جامعه مدنی تسهیل نماید. برای کسب اطلاعات بیشتر میتوانید به آدرس www.AgapeNgo.com مراجعه فرمایید.