تاریخ انتشار: ۱۰:۴۲ - ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۷

ماه رمضان شد ننه‌جان!

شادروان «میرزا علی‌اکبر طاهرزاده (صابر)» متولد سی‌ام ماه مه ١٨٦٢ میلادی (١٢٧٩ قمری) در شاماخی (از شهرهای قدیمی شیروان آذربایجان)، شاعر بزرگ ملی آذربایجان قفقاز و سراینده فکاهیات اجتماعی و انقلابی و همکار کهنه‌کار روزنامه ملانصرالدین بود. پدرش مشهدی زین‌العابدین، پیشه‌اش بقالی و مرد دینداری بود.

رویداد۲۴-شادروان «میرزا علی‌اکبر طاهرزاده (صابر)» متولد سی‌ام ماه مه ١٨٦٢ میلادی (١٢٧٩ قمری) در شاماخی (از شهرهای قدیمی شیروان آذربایجان)، شاعر بزرگ ملی آذربایجان قفقاز و سراینده فکاهیات اجتماعی و انقلابی و همکار کهنه‌کار روزنامه ملانصرالدین بود. پدرش مشهدی زین‌العابدین، پیشه‌اش بقالی و مرد دینداری بود.

در هشت‌سالگی، صابر را به مکتب فرستاد و پس از دایر شدن مدارس جدید، در دوازده‌سالگی صابر را به مدرسه‌ای فرستاد که انجمن ایالتی باکو تأسیس کرده بود. در آن زمان، سیدعظیم شیروانی شاعر این مدرسه به تعلیم زبان‌های آذربایجانی، فارسی و عربی مشغول بود. صابر در ضمن تحصیل، اشعار حکیم نظامی، فضولی و شعرای دیگر را مطالعه می‌کرد و خود نیز شعرهایی می‌ساخت و نمونه اشعار فارسی را ترجمه می‌کرد. پس از دوسال، پدرش بنا به ملاحظاتی، صابر را از رفتن به مدرسه منع کرد و به کار در دکانش گماشت. این امر سبب رنجیده‌خاطری فرزند شد تا جایی‌که پدرش دفتر اشعارش را نیز پاره کرد، اما شوق صابر به سرودن از بین نرفت.

صابر که تا بیست‌ودوسالگی دنبال کار و پیشه‌ای نرفته بود و اوقاتش اغلب با کتاب و شعر می‌گذشت، در ۱۸۸۴ میلادی برای زیارت، سفری به مشهد، سبزوار، نیشابور، سمرقند و بخارا کرد و مدتی هم به کربلا رفت و سرانجام در بازگشت با بلور نساء (دختری از خویشانش) ازدواج کرد. پس از چندی زندگی‌اش به‌علت کثرت افراد خانواده (که در عرض پانزده‌سال صاحب هشت فرزند دختر و یک فرزند پسر شده بود) دچار اختلال شد و از سر ناچاری در سال ١٨٩٠ میلادی، دکان صابون‌پزی دایر کرد.

صابر در نهان و آشکار، با تمام مشغله‌اش دلبسته شعر بود و قطعاتی می‌سرود، اما باید اشاره کرد که نخستین اشعارش را به صورت نوحه و مرثیه می‌ساخت و پس از آن به‌مرور سروده‌هایی فرهنگی به نظم درآورد و سرانجام در سال ۱۹۰۵میلادی (۱۲۸۴قمری) به جستارهای سیاسی پرداخت. در سال ١٩٠٣، شعرش در مجله روس‌شرقی منتشر می‌شود و مدتی بعد هم اشعارش را به مجله حیات می‌فرستد. یک‌سال بعد، زمانی که مدت کوتاهی از عمر روزنامه ملانصرالدین می‌گذشت، به سبب دگرگونی‌های قفقاز، به این روزنامه پیوست و از همان سال تا سال ١٩١١ میلادی اشعارش در آنجا منتشر می‌شد و صابر بدل به یکی از کوشاترین همکاران تحریریه ملانصرالدین شد.

سال‌های ١٩٠٨ تا ١٩١٠ میلادی پرشورترین دوره هنری و ادبی زندگی صابر است و قریب یک‌سوم اشعار وی در این دوره سروده شده است. ایران و عثمانی مهم‌ترین موضوع اشعار این دوره او هستند. دوستی بی‌نظیر بین جلیل محمدقلی‌زاده (صاحب‌امتیاز روزنامه ملانصرالدین) و صابر سبب شد تا هر دو هنرمند، به دفاع از حقوق کارگران و قشر محروم جامعه در مقابل حاکمان دولتی و... بپردازند.

سروده‌های طنز صابر که به‌لحاظ سبکی واقع‌گرا، تحول‌خواه و ساده است، در روزنامه ملانصرالدین با نام‌های مستعاری چون «هوپ‌هوپ»، «آغلارگوله‌ین (متبسم‌ِ گریان)» و «ابونصر شیبانی» چاپ می‌شد و هرچند در جریان جنبش مشروطه در ایران آثار و اشعارش در ایران خوانده می‌شد و بر نویسندگان و روشنفکران ایران اثر زیادی داشت، اما برخی فکاهیاتش که با امضای مستعار و گاهی بدون امضا به چاپ می‌رسید مشکل‌ساز بودند. مردم احساس می‌کردند که این اشعار جزو سروده‌های صابر نیست. این بود که تیرهای طعن و لعن و خصومت از هرسو به سمتش نشانه می‌رفت، حتی تهدید به مرگ شد و زندگی‌اش روزبه‌روز ناگوارتر در فقر سپری می‌شد.

از سال ١٩٠٧ میلادی، او پس از اخذ دیپلم در تفلیس، به باکو رفته و با روزنامه زنبور همکاری می‌کند. حوالی ١٩٠٨ میلادی مدرسه‌ای را در شاماخی افتتاح کرد، اما بیش از یک‌سال نتوانست آن را اداره کند. در مقطع دیگر و در سال ١٩١٠ میلادی، زمانی که به قصد یافتن کار به باکو رفته بود، در مدارس نفتی همان‌جا مشغول تدریس شد و کماکان با فرستادن مقالات پراکنده با مطبوعات همکاری می‌کرد یا در چاپخانه‌ها اشتغال داشت. در همین سال، همکاری‌اش را با نشریات گونش و حقیقت آغاز می‌کند. مجله گونش، صفحه طنزی به نام پالاندوز منتشر می‌کند که آثار صابر در این صفحه، با نام‌های نیزه‌دار و جوالدوز، مورد استقبال قرار می‌گیرد. این شاعر بزرگ در اواخر سال ١٩١٠ میلادی به بیماری ورم کبد (و به روایتی سل) مبتلا شد و به شاماخی بازگشت. در سال ١٩١١ میلادی برای معالجه بیماری به تفلیس می‌رود اما درمان‌ها کارگر نبوده و او در همان سال (١٢٩٠ قمری) در باکو چشم از جهان فرو می‌‌بندد. صابر را در قبرستان هفت‌گنبد شاماخی به خاک سپرده‌اند.

صابر عموما به ترکی شعر می‌گفت و شايد به همين دليل است که بزرگ‌ترين شاعران فارسی‌گوی طنز مشروطه نيز کسانی بودند که زبان ترکی را می‌دانستند و از گنجينه اشعار او بهره برده بودند. مجموعه اشعار صابر که عمدتا در روزنامه ملانصرالدین منتشر شده بود، به نام «هوپ‌هوپ‌نامه» (١٩١٢ میلادی) بارها در آذربایجان (شوروی و ایران) چاپ شد. بعدها بخش آذربایجانی «هوپ‌هوپ‌‌نامه» توسط احمد شفائی به فارسی ترجمه شد. نمونه‌ای از اشعار صابر چنین است:

«ماه رمضان شد ننه‌جان/ نان و گوشت ارزان شد ننه‌جان/ خواب من دروغ بود ننه‌جان/ هرچه ديدم دروغ بود ننه‌جان/ ننه‌جان خواب بودم خواب ديدم// مشروطه به‌پا شد ننه‌جان/ عيش فقرا شد ننه‌جان/ خواب من دروغ بود ننه‌جان/ هرچه ديدم دروغ بود ننه‌جان/ ننه‌جان خواب بودم خواب ديدم// کوچه قشنگ است ننه‌جان/ شهر ما فرنگ است ننه‌جان/ خواب من دروغ بود ننه‌جان/ هرچه ديدم دروغ بود ننه‌جان/ ننه‌جان خواب بودم خواب ديدم// حمام تميز است ننه‌جان/ بشکن بريز است ننه‌جان/ باز حمام خراب است ننه‌جان/ بَلَدی به خواب است ننه‌جان/ ننه‌جان گريه مکن، غصه مخور// نان شکری می‌خرم واسه‌ت/ چادر زری می‌خرم واسه‌ت/ تا تو فکر رخت می‌کنی ننه/ منو سياه‌بخت می‎‌کنی ننه/ ننه‌جان گريه مکن، غصه مخور.»

صابر حکایت «چوپان دروغ‌گو» را این‌گونه به نظم کشیده است:

زد شبانی به کوه روزی داد:

«گرگ، گرگ آمده! کنید امداد»

سوی کُه رفت اهل قریه همه

تا رهایی دهد شبان و رمه

مضطرب چون بدیدشان چوپان

خنده‌ای کرد و گفت: «ای یاران!

فکر کردید کاین حقیقی بود؟

بوده‌ام سردماغ، شوخی بود!»

بازگشتند خلق و آن چوپان

باز یک‌روز کرد داد و فغان:

«گرگ، گرگ آمده» بزد فریاد

خواست بار دگر ز خلق امداد

باز کردند اهل قریه هجوم

باز هم شد دروغ او معلوم

روزی، اما به‌راستی آمد

چند گرگ و به گله خود را زد

هرچه فریاد کرد و یاری خواست

هرکه بشنید گفت: «نبْوَد راست!»

زین سبب، گرچه ندبه کرد بسی

اعتنایی به او نکرد کسی

رمه را گرگ برد و خورد و درید

وآن شبان هم جزای خود را دید

آن شبان دروغ‌گو، دیدید

راست گفت و کسی از او نشنید

کن حذر از دروغ، چون که خدا

ننگرد بر دروغ‌گو ابدا

بین مخلوق حرمتش نبُوَد

عزت و قدر و قیمتش نبود

سوخت مال دروغ‌گو یکسر

هیچ‌کس هم نکرد از او باور.

خبر های مرتبط
خبر های مرتبط
برچسب ها: جامعه ، ماه ، رمضان ، طنز ، رویداد24
نظرات شما