فراموشی عزت لگدمال شده انسانها/ مراکز کاهش آسیب از یاد رفتهاند
رویداد۲۴ سپیده علیزاده روانشناس و فعال اجتماعی و مدیرعامل موسسهٔ کاهشآسیب نور سپید هدایت در یادداشتی برای رویداد۲۴ نوشت: «مدتهاست دیدن آسمان غبارآلود و دوداندود تهران در روزهای زیادی برای ما عادی شده است. تقریبا به یاد نمیآوریم این وضعیت از کجا شروع شد و چقدر طول کشید که هوای تنفس ما -این نیاز بیتردید- به این وخامت دچار شد. گستردگی بحران آنچنان است که از دانستن اعداد شاخص آلایندهها بینیازیم و تفاوتی در رفتار بسیاری از ما ایجاد نمیکند. عمق تراژیک و هراسآور این آلودگی در روزهایی نمایان میشود که ما ساکنان کوهپایه با چشمانمان دیگر حتی کوه را هم نمیبینیم.
اینکه عظمت البرز را به این حجم عظیم کثافت آلودیم و ترس و تهدید آن را به جان حس نمیکنیم، شاید مسئلهای باشد که درک آن به اندازهٔ راهحل رفع این مصیبت ارزش دارد. ما همگی آسمانِ آبی را دوست داریم، ولی به گونهٔ دیگری تصمیم گرفتیم و زندگی کردیم.
مانند آلودگی هوا که مرز نمیشناسد و سرانجام تمام مناطق شهر را درگیر میکند، آتش آسیبهای اجتماعی هم محله به محله سرایت میکند و داغی بر دل ما و زندگی عزیزان ما میگذارد. همانطور که آلودگی هوا را با ندیدنش نمیشود انکار کرد، آسیبهای اجتماعی را نیز با کتمان و ارعاب نمیتوان مداوا کرد و از لهیب شعلههای آن در امان بود.
کاهشآسیب [۱]، پذیرش یک انسان در روزگار ناامیدی و بییاوری است. در گام نخست کمک به کسانی است که تاکنون وارد گرداب آسیب نشدهاند، بیخانمانهایی که با از دست دادن امکانات پیشین به حاشیه تبعید شدهاند و درکی از دنیای آسیبها ندارند، یا گریزندهگانی که از جهنم خیالی یا واقعی زندگیشان به سرابِ رهایی دلبستهاند و هنوز معنای دیدارهای تصادفی، کمکها و لبخندهای پر طمع را نمیفهمند و بی آنکه تصوری داشته باشند در آستانهٔ فاجعه ایستادهاند. افرادی که اگر حمایت عاطفی و مالی به موقعی دریافت کنند میتوانند از تجربه آسیب برکنار بمانند.
در گام بعد رساندن صدای امید به افرادی است که درگیر آسیب شدهاند، ولی هنوز تصور و آرزویی از زندگی دارند. برای جای خوابی، وعدهای غذا و کسب درآمدی زیر یوغ کسانی هستند که نیازهای حیاتی و ضعفهایشان را دستآویز تعامل با آنها قرار دادهاند.
کاهشآسیب بر آن است برای تامین پایهایترین نیازهای زندگی راهی پیش پای ایشان قرار دهد تا بدانند نیازی به تحمل «هر» شرایطی ندارند. تمام تلاش ما بر آن است که این افراد گامی بیشتر برندارند و برای بقا تکهای دیگر از وجودشان را از دست ندهند. پس از آن با توانمندسازی و مشاورههای روانشناسی ظرفیت و امکان بازگشت را برایشان فراهم میآوریم. جوانهٔ تصمیمشان را انتظار میکشیم تا اگر به شب قدر زندگیشان رسیدند، به پشتوانهٔ اعتمادی که ذره-ذره در روزها و شبهای مددکاری اندوخته میشود به همراهی ما مطمئن و دلگرم باشند.
بر این باورم که جلب اعتمادشان راه میانبر دیگری جز زندگیکردن با آنها ندارد و این مسیرِ پر رنج تنها با اراده و خواست این عزیزان طی شدنی است. بعضی از این افراد هم هیچگاه با دنیای آسیبها وداع نمیکنند، ولی میتوان از شدت درگیری، تنوع یا سرعت پیشروی فرآیندهای آسیب در ایشان کاست.
گام سوم کاهش رنج بازندگان و افرادی است که در زنجیرهٔ آسیب به انتهای خط زندگی رسیدهاند. ساکنین «ته خط»، همان غریبههای شهر، کسانی که تصویر روشنی از خانه و زندگی ندارند و با پذیرش قواعد جهنمی که در آن زندگی میکنند روزهایی را درک میکنند که شاید دیگر مرگ تنها امیدشان محسوب میشود.
احتمال سقوط در دنیای آسیبهای اجتماعی بیش از سکون است. هر فرصتی که در امداد دستهٔ اول و دوم از دست میدهیم و هر پیچیدگی غیرضروری که در تامین نیازهای اولیهشان به کار میگیریم، در حقیقت صدور روادید مهاجرت آنها به انتهای خط زندگی است. این دسته مهاجر هستند نه مسافر که قصدی یا توانی برای بازگشت داشته باشند. هر چند که از لطف خدا ناامید نیستیم و به رحمتش پذیرای کسانی هستیم که از دل شعلهها با جان و تنی مجروح باز میگردند و معجزهای را محقق میسازند.
بیشتر بخوانید: کودکانی زیر خط ناامنی/ روایتی از آزار جنسی فرزندان والدین معتاد در ازای تامین مواد
کممهری به وجود برنامهها و مراکز کاهشآسیب از دست دادن دو گروه اول -با کمترین بار مالی و بیشترین امید بهبودی- و ادغام آنان در دستهٔ آخر است. مراکز کاهشآسیب در محلههای شهر از دو سو با نگاههای تردید و تهدیدآمیز روبرو هستند.
یک سو، تهدید مجرمان و بهرهمندان اقتصاد ناهنجاریهای اجتماعی است که در مناطق پرآسیب خود را بدیل حاکمیت معرفی میکنند و با رفتار خشونتآمیز، ایجاد ناامنی و شبکهسازی سعی در تثبیت قلمرو حکمرانی خویش دارند. این گروه وجود راههای تامین نیازهای حیاتی، کسب توانمندی و امکان بازگشت را مخلّ وابستگی و فرمانبرداری آسیبدیدگانی میدانند که ضامن رونق و بقای این اقتصاد پر سود و کمهزینه هستند.
هر قطرهٔ خونی که ریخته میشود، هر توحشی که انجام میپذیرد، هر نالهٔ جگرخراش و هر ضجهای که به آسمان میرود، این حاکمان خودخوانده را جریتر و فاصلهٔ آنها را تا طغیان بعدی کوتاهتر و سلطنتِ ترس را گستردهتر میکند. این گزاره که در منطقهای «صدا به خدا نمیرسد» انگارهٔ مطلوب این تبهکاران است که تنها با حضور حاکمیت، حمایت از آسیبدیدگان و تامین امنیت باطل میشود؛ و دیگر سو، تردید از سوی برخی از ساکنان محلهها، خصوصا خانوادههایی که به لطف خدا تاکنون داغ ندیدهاند و کاشانهٔ شعلهوری ندارند. کسانی که در اطراف خود عزیزانی دارند و فراموش کردهاند که یک فرد آسیبدیده نیز عزیز خانوادهای است. اتفاق را از خانهٔ خود دور میبینند و وجود مراکز کاهشآسیب را وصلهای ناساز در محل زندگی خود میپندارند.
دقیقتر که نگاه کنیم، در تمام مکانهای عرضه خدمات عمومی به نوعی با کاهش کیفیت زندگی روبرو هستیم. جنب و جوش یک مدرسه، ازدحام برآمده از یک ایستگاه تاکسی یا مترو، آژیر گاه و بیگاه ماشینهای ایستگاه آتشنشانی، ضایعات و ریختوپاش یک میدان میوه، آلودگی و حاشیههای یک بیمارستان و …… همه از کیفیت محل زندگی ساکنانشان میکاهند. به بعضی از این خدمات وابستگی هر روزه یا مقطعی داریم و بعضی دیگر را ممکن است تا پایان زندگی هیچگاه استفاده نکنیم.
مگر چند نفر از ما در طول زندگی حریق یا مثلا تصادف شدید را تجربه میکنیم؟ ولی هیچگاه عافیتِ اکنون را دلیلی بر زائد بودن آتشنشانی و بیمارستان نمیدانیم. «ضرورت» وجود این خدمات در شهر منجر به کنارآمدن با واقعیت کاهش کیفیت زندگی در اطراف آنها شده و مدیران شهر هم -با نگاه ویژه در تخصیص امکانات و فضای شهری به این مکانها- سعی در تعدیل معضلاتشان دارند.
مگر میشود نگران تن آتشگرفته و استخوانهای شکسته بود، ولی جان شعلهور، عزت لگدمال شدهٔ یک انسان یا غربت سالمندی رها شده را تاب آورد؟ ما در مراکز کاهشآسیب، آتشنشان جانهای بلادیدهایم. اینجا پناهگاهی برای کاستن رنجها و گذاشتن مرهمهاست. شهر را نمیشود با بیاعتنایی به سیهروزی دیگران به جای بهتری برای زندگی تبدیل کرد. تردیدها را میتوان با آگاهیبخشی زدود و پشتیبانی ساکنان محلهها را به دست آورد. انتظار آن است که مدیران شهر هم با تخصیص مناسب امکانات و خدمات به این مراکز معضلات را به حداقل برسانند.
در این میان دنیای زنانهٔ آسیبهای اجتماعی بیش از آنکه روایت حرمانها، دردها و سختیها باشد روایت فاجعهها و جنایتهاست. زنان به حکم آفرینش نیاز به حمایت بیشتری دارند و در چرخههای آسیب بیشترین رنج و بلا را به جسم و جان متحمل میشوند. شنیدن روایت بعضی از این جنایتها انسان را ویران میکند. همه باید از خود بپرسیم که نقش و تاثیر ما در ارتکاب یا ممانعت از انجام این فاجعهها چیست؟ و پاسخمان را در محکمهٔ وجدان بیازماییم. جواب ما هر چه باشد نتیجه این آزمون در حسابرسی جهان پسین مشخص میشود.
آسیبدیدگی یک زن در خود او متوقف نمیشود و با ضریب فزایندهای منتشر میشود. هر یک زن که به سمت انتهای خط حرکت میکند، جنایتی بالقوه در حال شکلگیری است. در خرابهای ورود نوزادی را به این جهان تسلیت میگویند، فرشتهای در آسمان میگرید، قهقهه شیطان و خوشباش دیوان و ددان انساننما است. جایی که یک زن مادریاش را فراموش میکند دیگر «هیچ» چیزی برای از دستدادن وجود ندارد؛ و هر دختری که به خانه برمیگردد، هر زنی که مادریاش را باور میکند، هر کودکی که از فروشش جلوگیری میشود، هر زنی که توانمندی کسب درآمد و مدیریت زندگیاش را پیدا میکند بجز سرنوشت خودش تقدیر فردای کسانی است که از نسل او در صف انتظارِ ورود به این جهان قرار دارند.
محدودیت منابع و پیچیدگی مسئولیت ادارهکنندگان شهر را درک میکنم، مدیریت شهری در فکر «افراد» است و در مددکاری یک «فرد» هم اهمیت دارد. ولی راه حلی که موجودیت یک فرد را قربانی مصالح افراد کند پایدار نمیماند و به بازتولید مشکل در اشکال مختلف میانجامد.
تندباد حوادث و تلاطمهای اقتصادی-اجتماعی، گسلهای نابرابری و تعارضها را فعالتر کرده و چرخ روزگار تعداد بیشتری را به «تهخط» زندگی میرساند. «تهخط» آیندهٔ نزدیک ناهنجاریهای شدید اجتماعی است و اگر برای آن فکری نشود ساکنان آن از زیرپوست شهر و ناکجاها بیرون میآید و مرئی میشوند. چشم باز میکنیم و داستان آلودگی هوای تهران تکرار میشود.
آسیبدیده صدا ندارد، شورای محله ندارد، نماینده ندارد، شناسنامه ندارد، هویت ندارد؛ و برای بسیاری حتی «وجود» هم ندارد. تا مهلت و عزم و روزگار همراه است، صدایشان را بشنویم و به گوش دیگران برسانیم.
[۱] کاهش آسیب ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ سیاستها ﯾﺎ برنامههایی اﺳﺖ ﮐﻪ در ﺟﻬﺖ ﮐﺎﻫﺶ ﻋﻮارض ﺑﻬﺪاﺷﺘﯽ و ﻋﻮاﻗﺐ ﻣﻨﻔﯽ اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ و اﻗﺘﺼﺎدی ﻧﺎﺷﯽ از ﻣﺼﺮف و واﺑﺴﺘﮕﯽ ﺑﻪ مواد مخدر و روانگردان اﻋﻤﺎل میشود.