جولیت نگران رومئو در بیمارستان ایرانمهر تهران
دكتر اميد رضايى-فوق تخصص خون و سرطان؛ منصور پورحیدری هم امروز کوچ کرد. او در میان ناباوری همگان، دار فانی را وداع گفت.
پرده اول :
در دنياى بچگى نامهاى ِ دوگانه عجيب و غريبى مدام در تلوزيون و سينما و قصه هاى كودكانه به گوشمان ميخورد :
شيرين و فرهاد /خسرو و شيرين /رومئو و ژوليت/مجنون و ليلى
در سالهاى مه آلودِ كودكى اين نامها و داستانشان برايمان ناديدنى و نبودنى مينمودند .
معلم ميانسال كلاس دوم خانم جمالى
آهى در جواب سوالم كشيد و گفت : اين عشقا فقط مال قصه هاست رضايى. به جاى اين سوالا يكم خوش خط تر بنويس!
پرده دوم :
در دوقطبى جارى دهه شصت ، با كوچ آقاى گل آسيا بهتاش
فريبا به تيم آبى بعد از اعلام خبر در كيهان ورزشى ، راس ساعت هشت صبح
شنبه سال شصت و صفر با برادرم استقلالى شديم .
دورانى كه اطلاع از نتيجه آنلاين بازى منوط به حوصله تلفن چي خسته كيهان ورزشي و دنياى
ورزش بود .
همان زمان بود كه نام منصور پورحيدرى را
شنيدم .
ميگفتند گل قهرمانى آسيا مقابل تيم اسراييلي رو او سانتر كرده و كل امجديه و تهران رو با سانتر طلاييش به هوا فرستاده .
پرده سوم :
بعد از جلسه كنكور تجربى سال ٧٤
از همان دانشگاه
امير كبير ، به سمت استاديوم رفتم ، دربي بود و منصور پورحيدرى . نامش به
عنوان متخصص برد در اين بازي بر سر زبان ها بود .
سه بر يك برنده شد وبا پيشينه عالي قهرمانى و نايب قهرمانى آسيا با استقلال نيمكت تيم ملى او را ميطلبيد .
سيگار در دست به جدايى فكر ميكرد اما بدون او هواداران آبى چه كنند؟
پرده چهارم :
پورحيدرى دست جوانانى چون على كريمى را گرفت و به تيم ملى برد و به راحتى ايران را قهرمان آسيا كرد .
بعد
از قهرمانى ايمانِ بى نظيرش به موفقيت ملى چون خيلى ها باعث نشد تا از
ديدار هاى سنگين تداركاتى فرار كند . سه تساوى پي در پى با ژاپن ،
دانمارك و آمريكا نويد آن را ميداد كه او سالها مردِ اول نيمكت ايران
خواهد بود ، اما
براى او روز تصميمِ بزرگ زود فرا رسيد .
استقلال ( همان تيمى كه سالها عاشقانه مراقبتش كرده بود و تاجِ سر آسيايش كرده بود )
در آستانه ديدار بزرگ بدون مربى در حال وروزى بد گرفتار شده بود .
پورحيدرى بزرگترين ريسك ممكن را انجام داد وآمد .
استقلال
بازي را باخت و صفايي فراهانى رييس فدراسيون وقت در همان استاديوم حكم
بركناري اورا از مربيگرى تيم ملى پشت بلندگو كمى قبل از بازي اعلام كرد تا
او موفق ترين مربى بركنار شده ايران در طول تاريخ شود .
او به راحتى بدون اعتراضى تيم ملى را ترك كرد
پرده آخر :
سيگارهاى دود شده دهه شصت كار خودش را كرده و امروز
پورحيدرى با كنسر ريه هم -مثل صفايى فراهانى و آن لجبازى ويرانگرش -كنار
آمده است .
نميدانم در اين سالها آيا از آن تصميمِ عاشقانه اش كه مسير
زندگىِ حرفه ايش را به پايان رساند پشيمان شده يا نه ؟ هيچگاه خانواده اش
اورا براى اين تصميمِ فرا عاشقانه شماتت كردند ؟
اى كاش ميشد به عقب برگشت و جلوى صفايى فراهانى را گرفت
تا شايد بتوانيم در ميانِ دوگانه هاى تلخِ فنا شده از شيرين و فرهاد تا رومئو ژوليت
حداقل يك عاشقانه آرامِ با پايانِ خوش داشتيم :
منصور و استقلالِ تهران
پرده آخر :
اى كاش او و يارِ ديرينه اش( ناصر حجازى) در آن غروبِ
سرمست كننده برد دربى ١٣٦٢ سيگارى را آتش نميزدند تا امروز شعله اى هميشگى
بر دلِ هواداران آبى پوش زبانه نكشد.
پي نوشت :
خوشحالم كه در دورانى زندگى كردم كه نمونه واقعى عشق
( آن مفهوم عميقِ خود نبودن ، او شدن ) را در ارتباط پورحيدرى و تيم استقلال لمس كردم .
حالا اگر دخترم درباره رومئو و ژوليت و وجود عشق از من سوالى بپرسد ، جوابى متفاوت از معلم قديمى و دلشكسته دوم دبستانم خواهم داشت .