ابراهیم گلستان که بود؟
رویداد۲۴ رایان حسینی:«گلستان اصرار داشت به دیگران بگوید خر ماندهاند، چون استطاعت آدمشدن ندارند!» محمد قائد
سیدابراهیم تقوی شیرازی معروف به ابراهیم گلستان در ۲۶ مهر سال ۱۳۰۱ در شیراز به دنیا آمد. پدربزرگ او، آیتالله سیدمحمد شریف تقوی شیرازی، از مجتهدان وقت بود و پدرش هم به تبع پدربزرگ این مسلک را پیش گرفت اما آن را نیمهتمام گذاشت.
بیوگرافی ابراهیم گلستان
پدرش صاحب روزنامه گلستان در شیراز بود و به خاطر همین نام ابراهیم گلستان را برای خود انتخاب کرد. گلستان دوره متوسطه را در دبیرستان شاهپور شیراز به اتمام رساند و در همین دوران در خانه زبان فرانسوی میآموخت. از همان زمان علاقهاش به کتابخوانی آشکار شد و در اینباره خاطرهای تعریف میکند که در مدرسه ته صف مینشست و کتابهایی چون سه تفنگدار و کنت مونت کریستو میخواند.
گلستان در دهه بیست به قصد تحصیل در رشته حقوق به تهران رفت اما به دلیل عضویت در حزب توده تحصیل را رها کرد و به فعالیتهای حزبی پرداخت. او مدتی مسئول حزب توده در مازندران شرقی بود، اما در سال ۱۳۲۶ از این حزب جدا شد که به زعم او، علتش جاهطلبیهای فردی اعضای آن بود. در همین سال نخستین داستان کوتاه خود یعنی «به دزدی رفتهها» را منتشر کرد.
گلستان بعد از خروج از حزب توده به آبادان رفت و در اداره انتشارات شرکت نفت ایران و انگلستان مشغول به کار شد. او مدتی دبیر انتشارات شرکت نفت شد و در همین مدت ترجمه آثار معروفی را آغاز و آنها را در نشریه روزانه اخبار منتشر کرد.
سرانجام در سال ۱۳۳۳ عهدهدار دفتر کنسرسیوم بینالمللی نفت ایران شد که در آن فیلم، عکس و دفترچههای تبلیغاتی تهیه میکرد. او در اواخر دهه سی با پولی که از کار کردن برای شرکت نفت به دست آورده بود، استودیو گلستان را تاسیس کرد و به درخواست شرکت نفت دو فیلمِ «یک آتش» و «موج و مرجان و خارا» را ساخت.
فیلم مستند یک آتش جایزه برنز جشنواره فیلم کوتاه ونیز را از آن خود ساخت. گلستان در ۱۳۲۱ با دخترعمویش «فخری گلستان» ازدواج کرد که حاصل آن دو فرزند به نامهای لیلی و کاوه بودند. وی پس از انقلاب ۵۷ در انگلستان سکونت داشت و در چهل سال انتهایی حیات خویش تقریبا هیچ فیلمی نساخت و کتابی ننوشت.
داستانهای ابراهیم گلستان
«آذر، ماه آخر پاییز» نخستین مجموعه داستانی بود که ابراهیم گلستان منتشر کرد. این کتاب متشکل از هفت داستان کوتاه است که همه تم سیاسی دارند و نشانگر ذهنیت نویسندهای «چپگرا» هستند اما در عین حال تمامی داستانها مملو از موتیفهای «اگزیستانسیالیستی» مانند اضطراب و دلهره هستند:
«چیزهایی هست که هر چه هم که نخواهیشان ببینی باز میآیند، باز سنگین و بیرحم میآیند و خود را روی تو میافکنند و گرد تو را میگیرند و توی چشم و جانت میروند و همه وجودت را پر میکنند و آن را میربایند که دیگر تو نمیمانی، که دیگر تو نماندهای که آنها را بخواهی یا نخواهی. آنها تو را از خودت بیرون راندهاند و جایت را گرفتهاند و خود تو شدهاند. دیگر تو نیستی که درد را حس کنی. تو خود درد شدهای.»
گلستان در زمان نوشتن این کتاب ۲۶ سال بیشتر نداشت و نثر و سبک ادبیاش به پختگی نرسیده بود. با این حال نثر خلاقانه و سنتشکنی نویسنده در روایت نشانگر بارقههای استعدادی در حال ظهور بود.
گلستان در آثار داستای بعدتر خود، بهویژه در «شکار سایهها» و «مد و مه»، به پختگی و کمال ادبی خود رسید و به تعبیر رضا براهنی «نثرش و حتی گاه آن نثر مبدلشده به شعرش، از بهترین نوشتههای معاصر» شدند؛ نثری که به قول عباس میلانی خصلتی «دموکراتیک» دارد و برخلاف آثار ادبی اسلاف خود از روایت چندصدایی بهره میبرد.
گلستان از سویی نثرنویسی نویسندگان و شعرای عصر مشروطه را ادامه میدهد که مشخصه اصلی آن فاصله گرفتن از زبان فاخر و خشک قدما و نزدیکی به زبان روزمره و عامیانه بود و از سوی دیگر هم با تاثیر از همینگوی و گرترود اشتاین شیوههای روایی و صنایع ادبی مدرن را وارد نوشتار خود میکند.
در واقع گلستان دو تراز از نثر را در آثارش به کار برده میبرد. تراز اول، نوع روان، ساده و همبستهای است که نویسنده مضمون و درونمایه آثارش را فدای آن نمیکند و در نتیجه خواننده به سهولت با آن ارتباط برقرار میکند.
تراز دوم، نثری مشخص است که در عمل وزن شعری پیدا کرده است و در جملهای که از براهنی آوردیم نیز به آن اشاره شد. همچنین مضمونی که بیش از هرچیز در نوشتههای ادبی گلستان مشهود است عبارت است از نقد سنت و فرهنگ ایرانی از راه به تصویر کشیدن تناقضات و پلشتیهای آن در قالب روایتی دراماتیک. گلستان جامعهای درهم شکسته و سترون را ترسیم میکند و همواره در آثارش به سنت و اخلاقیات سنتی تعریض دارد.
مطالبی برای مطالعه بیشتر در این زمینه
ناصر تقوایی؛ اسطوره منزوی سینمای ایران
فریدون گله؛ تضاد طبقاتی در فیلمفارسی
رضا کرم رضایی مکمل قدر نادیده بهروز وثوقی
عباس کیارستمی؛ اسطوره خنثی در سینمای ایران
اسرار گنج دره جنی؛ نقد ابراهیم گلستان به مدرنیته
همه این مضامین و موتیفها در رمان «اسرار گنج دره جنی» تکرار شده و از شکل داستان کوتاه به فرم رمان بسط پیدا میکنند. گلستان این رمان را در سال ۱۳۵۳ نوشت و خود فیلمی متوسط از روی آن ساخت.
«اسرار گنج دره جنی» را میتوان روشنترین و رادیکالترین نقد گلستان به مدرنیته ایرانی دانست؛ حکایت جامعهای که تاب مدرن شدن را ندارد و در نتیجه مدرنیتهای غیراصیل فرومیپاشد. این کتاب به نوعی پیشبینی سقوط حکومت پهلوی است. شخصیت اصلی رمان فردی روستایی و بیفرهنگ است که به گنجی بادآورده (استعاره از نفت) دست پیدا کرده است.
در قسمتی از رمان شخصیت اصلی در کنار طلاهایش به رادیو گوش میدهد و گلستان در جملاتی به شدت غریب مینویسد: «یک مرد روحانی سرگرم حرف زدن بود، اما انگار در پخش حرفهایش یک عیب فنی بود گویی نوار ضبط صدای سخنرانی وارونه میچرخید، از ته به سر میرفت.» که به نوعی پیشگویی هراسآوری است از یک مرد روحانی که جامعه را وارونه چرخاند و از ته به سر رفت، یعنی از مدرنیته به سنت.
«مد و مه»؛ انتقاد تند ابراهیم گلستان به باورهای دینی و سنت
در داستان «مد و مه» نیز تعریض گلستان به باورهای دینی و سنتی را میتوان با روشنی تمام دید. راوی داستان، آشکارا مفهوم انتظار را به زیر سوال میبرد و مینویسد: «اصلاً انتظار یعنی چه؟ انتظار افیون است. هر روز صبح و عصر یک اسب، زین کرده، به بیرون شهر میبردند... وقتی نجاتدهنده یادش رود سواره بیاید، من حق دارم در قدرت نجاتبخشی او شک کنم. او آنقدر معطل کرد که اسب دیگر وسیله نقلیه نیست.»
فیلمهای سینمایی ابراهیم گلستان
گلستان علاوه بر آثار داستانی در عرصه سینما نیز فعالیتهایی داشت که حاصل آنها چند فیلم مستند و دو فیلم داستانی بلند است. فیلم «خشت و آینه» را میتوان بزرگترین دستاورد سینمایی گلستان دانست که بدون شک یکی از شاهکارهای تاریخ سینمای ایران است. در خشت و آینه نیز با مضمون اصلی آثار گلستان، یعنی هجو مدرنیته ناقص ایرانی مواجه هستیم.
نیمه خالی؛ نیمه دوم زندگی ابراهیم گلستان
به گزارش رویداد۲۴ ابراهیم گلستان در نیمه دوم حیات طولانی خود تقریبا هیچ فیلمی نساخت و کتابی ننوشت. وی پس از انقلاب به بریتانیا مهاجرت کرد و در طول پنج دهه کاری بهجز مصاحبه با نشریات ایرانی و حمله و ناسزاگویی به دیگران نداشت که البته در شهرت او بسار اثر گذاشتند؛ از جمله زمانی که احمد شاملو و فروغ فرخزاد را تحقیر میکرد.
گلستان نسبت به شاملو با ادبیات تحقیرآمیز و نفرتآمیز سخن میگفت و جملاتی نظیر اینکه «تو اصلا کی بودی که بخوهند دستگیرت کنند» درباره شاملو یا «فروغ شعر بلد نبود» درباره فروغ از معمولیترین نفرتپراکنیهای او علیه شاملو و فروغ بود که او را برای روزنامهنگارانی که از شاملو خوششان نمیآمد جذاب میکرد و مدام گلستان را به واسطه همین نفرتپراکنیهای مستمر بر جلد ماهنامهها و روزنامهها مینشاند؛ تو گویی آنها با خود میگفتند اگر گلستان تحقیر کند، دیگر چیزی از شاملو باقی نمیماند و خود گلستان نیز مجدانه همین مسیر را تا روزهای پایانی عمرش در پیش گرفت و با عاقبت هم با سینهای مملو از نفرت زندگی را واگذاشت.
کتابهای گلستان در این سالها تجدید چاپ نشدند و فیلم هایش فقط در چند سال اخیر بازسازی شده و در دسترس عموم قرار گرفتند.اگر صرفا کارنامه هنری گلستان را معیار قرار دهیم میتوان او را در ردیف هنرمندان مدرنیست دهه چهل قرار داد. اما گلستان شهرت و آوازه خود را از دستاوردهای هنری خود بهدست نیاورده است. شهرت وی، بهویژه در چند دهه اخیر بهواسطه مصاحبهها و اظهار نظرهای جنجالی، افسانهپردازی حول روابط شخصی، نمایش ثروت و سبک زندگی و روحیه اشرافی و نخوتآلوداش بهدست آمده است.
گلستان که طی پنجاه سال آخر عمرش هیچگونه تولید و دستاورد هنری نداشت به لجنپراکنی و کینتوزی روی آورد. وی با لحنی مملو از تحقیر و کینهتوزی درباره افراد اظهار نظر میکند. طوری سخن میگوید که گویی وی «مرکز عالم» است و باید تکلیف عالم و آدم را با اظهارات جزمی خود مشخص کند. این مرکز عالم پنداشتن خود در مواردی مضحک میشود.
محمد قائد درباره موضوع اخیر مینویسد: «هویدا را امیرعباس مینامد و در مصاحبهای با بیبیسی میگوید شاه آمد پیش من. منظورش این است که شاه در حال گشتزدن در سالن و خوشوبش با مهمانان، با ایشان هم چند کلمه صحبت کرد. به برکت این تاریخهای محاورهای، بعدها ممکن است کسانی نتیجه بگیرند شاه سوار ماشین شد رفت خدمت راوی. ایشان را البته در آن محافل میپذیرفتند، اما هنرمند نیازی به تظاهر به صمیمیت با قدرتمندان ندارد.»
رابطه ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد
در این میان علاقه نشریات داخلی به گلستان، به قول محمد قائد احیای آقای گلستان، بیشتر بهخاطر رابطه وی با فروغ فرخزاد و زندگی و روابط شخصی وی بود. در واقع جنس این کنجکاوی از منطق پاپاراتزیها پیروی میکند. فروغ به عنوان یکی از مهمترین هنرمندان مدرن ایرانی یک زندگی کوتاه و مرگی تراژیک داشت.
همچنین مدرنیسم رادیکال و خلاقانه فروغ وی را به چهرهای بحثبرانگیز بدل ساخته است. طبعا روابط عاشقانه او با گلستان برای جماعت پاپاراتزی از مسعود بهنود تا مهدی یزدانیخرم، بدون آثار هنری گلستان جذابیت دارد. همین امر گرایش مریدوار این جماعت به گلستان را توضیح میدهد.
آنچه در مصاحبههای ابراهیم گلستان درباره فروغ میتوان دید عبارت است از «فرومایهسازی فروغ»: روایت فرادستانه گلستان در مقام مرشد و مربی و آقابالاسر فروغ فرخزاد؛ روایتی مجعول که گویا گلستان فروغ را آدم کرده و قبل از آن دختری یک لاقبا بوده که اندکی ذوق هم داشته!
گلستان آثار فروغ را حاصل کار خودش و نه خلاقیت فروغ اعلام میکند. وی حتی سیاسیشدن فروغ را به «حرفهایی که از من میشنید» و سهم کتابهایی که او به فروغ داده و منظور و محتوایشان را «تا آنجایی که میتوانسته» برای فروغ شرح میکرده نسبت میدهد.
گلستان سهم خود را در فروغشدن فروغ پررنگتر از خود فروغ میبیند و سهم مستقل فاعلانه او را لابهلای تاکیدگذاریهای گاهوبیگاهاش بر نقش آموزگارانهای که خود در این میان ایفا کرده، آنقدر کوچکسازی میکند که در نهایت دیگر چیزی از فروغ باقی نمیماند.
آنچه در روایت خودشیفته گلستان محوریت دارد نفی صریح و ضمنی کنشگری جسورانه فروغ است. روایت گلستان، از این حیث، نه تنها هیچ دستکمی از کلیشه عامیانه فرودستی منفعلانه زنان ندارد که به آن دامن میزند و بازتولیدش میکند، آنهم از راه فرودستسازی فیگوری که برای همه این سالها به حق تجسم شجاعت تنسپردن یک زن به مخاطرات مدرنبودن در جامعهای پدرسالار بوده است.
ابراهیم گلستان محصول دهههای پر تلاطم سی و پنجاه بود؛ دهههایی که حتی معلم سادهاش هم «صمد بهرنگی» میشد. در چنین فضایی که پیوندهای اجتماعی میان روشنفکران و جامعه به شدت قوی بود و به واسطه فعالیتهای چریکی و سیاسی، جامعه به شدت درگیر سیاست شده بود، نویسندگان، مترجمان، شاعران و فیلمسازان زیادی رشد کردند که همگی عمدتا غولهای فرهنگ و هنر و ادبیات کشور شدند، اما در دهههای بعد وقتی به واسطه اتفاقاتی نظیر مهاجرت یا گوشهگیری، آنها خود را از جامعه کنار کشیدند (اصطلاح روشنفکر برج عاجنشین از همین دوره مد شد)، طبیعتا نمیتوانستند صدای جامعه باشند و به واسطه همین «تغییر وضعیت»، صرفا خود را در «گذشته» میدیدند. ابراهیم گلستان مهمترین نمونه از این دست روشنفکران بود که مدام در «گذشته» زیست میکرد؛ گذشتهای که البته شاهدان آن همگی فوت کردهاند!
در این فضا، ابراهیم گلستان تبدیل به «متکلم وحدهای» شد که خودش در همه چیز قهرمان گذشته بود؛ فروغ را آدم کرد؛ سینمای ایران را سینما کرد؛ مستندسازی را او به ایران آورد؛ او به بقیه یاد داد سینمای روشنفکری یعنی چه؛ او نخستین نقد جدی به سنت را مطرح کرد و هر آنچه تصور کنید، چیزهایی است که گلستان از گذشته خودش میساخت و به خورد مصاحبهکنندگانش میداد که مرعوب مقابل پیرمردی صدساله نشسته بودند و جوری صحبت میکرد که انگار مرکز عالم اوست!
اگر میخواهید از گلستان یاد کنید، از دوره نخست زندگی او یاد کنید؛ دورهای که بسیار کار کرد و بسیار تاثیر گذاشت. دوره دوم زندگی او چیز دندانگیری ندارد؛ مگر آنکه دنبال ماجرای دیگری بگردید!
که از رویداد24 اومد بیرون!
انگار از بنگاه لنج پراکنی فارس
کپی پیس شده!
خیلی بد،زشت،یک طرفه!
مد شده با چند کلمه در کنار هم قرار
دادن کل زندگی یک نفر رو زیر
سوال برد! اونم ابراهیم گلستان!
اگر او نبود شاید فروغ فروغ نمی شد
او واقعا کسی بود که مستند سازی نوین را به ایران آورد
و اگر فروغ هم الان بود با بزرگ منشی به اظهارات گلستان ایراد نمی گرفت
بالاخره اینها همه بزرگان هنر معاصر ایران بوده اند یکی خاکی تر و یکی مغرور تر
مهم اینه که ما به همه شان افتخار می کنیم و از خواندن خاطراتشان لذت می بریم
برادر من تو در اندازه های خودت ( قیمت نوشابه )
قلمفرسایی بکن.
آثار پدرش و رفتار او با فرزندانش و خانواده و همچنین تربیت انها بخوانند و نقد آثار او را هم بخوانند و ببیند این چیزی که از مرحوم ساخته اند آیا واقعیت دارد یا اسطوره سازی بر اساس تخیلات افراد هست
اول پیشینه ملت رو بخونید بعد بزرگشون کنید.