روایت یک شاهد عینی از بوران و کولاک هولناک دو شب پیش در جاده فیروزکوه
من ساعت حدود پنج بود که وارد ورودی فیروزکوه شدم، جاده باز و ترافیک هم سبک و روان بود. نرسیده به گدوک یکباره مه شدیدی جاده را گرفت و هوا خیلی سرد شد، به نظر کولاک شده بود، کمی که جلوتر رفتم، متوجه شدم تعداد زیادی از ماشینها بههم برخورد کردهاند، کمی بعد برف هم شروع شد و دمای هوا تا منفی ١٩ درجه رسید (دماسنج ماشین من این عدد را نشان میداد) تصمیم گرفتم برای بستن زنجیر چرخ و یخشکن توقف کنم، ماشینهای زیادی در حاشیه مسیر ایستاده بودند و تعداد زیادی هم سر میخوردند و با بقیه برخورد میکردند، ماشین من هم از چندجا آسیب خیلی بد دید، ترافیک شدیدی درست شده بود، نکتهای که من متوجه شدم این بود که تقریبا همه سرنشینان خودروهایی که در مسیر بودند زنجیر چرخ داشتند، اما تقریبا ٩٠درصدشان بلد نبودند آن را نصب کنند، امکان اینکه کسی به بقیه هم کمک کند نبود، سرمای شدید فرصت نمیداد و کسی توان اضافه نداشت.
طبق مشاهدات من، امدادگران هلالاحمر با دو پاترول و یک پرادو خیلی سریع به محل رسیده بودند و در حال کمک به مردم بودند، اما از بقیه نهادها مثل پلیس، راهداری، ماشینهای برفروب و... من حداقل جز یک مورد چیزی ندیدم.
ساعت ١٠ شب بود که ترافیک شدیدتر شد و راه هم بسته بود، از همه طرف صدای ناله و کمک و التماس مردم را میشنیدم، هلالاحمریها بخشی از مسیر را باز کردند و ما دنبالشان راه افتادیم، من برای هر چهار چرخ ماشینم یخشکن نصب کرده بودم و میتوانستم مسیر را ادامه بدهم، اما بقیه در راه ماندند، در مسیر خودروهای خیلی زیادی را دیدم که زیر برف مدفون شده بودند و برخی از آنها حتی درشان هم باز بود و نمیدانم سرنشینان آنها کجا بودند.
کمی جلوتر، قبل از آزادراه پردیس چادرهای هلالاحمر را دیدم که مردم را اسکان داده بودند، همینطور در برخی شهرهای در مسیر در مسجدها و بقیه مکانهای عمومی باز بود و مردم را اسکان میدادند.
ماشینهای شهرداریهای این شهرها هم ایستاده بودند و مردم را هدایت میکردند و میگفتند جاده بسته است، اما برخی ماشینها مثل من مایل به ادامه مسیر بودند، در ادامه وقتی رسیدیم دیدیم که ورودی آزادراه پردیس بسته است، یکساعتونیم در راه ماندیم تا باز شد.
وقتی وارد شدیم متوجه شدم کل مسیر یخ زده و راه بسته است، خودروهای زیادی به گاردریل خورده و یا تصادف کرده و متوقف شده بودند، اما در نهایت من ساعت حدود چهار صبح بود که به اول بزرگراه بابایی تهران رسیدم، نمیدانم برای بقیه کسانی که توی راه مانده بودند چه اتفاقی افتاد.