تاریخ انتشار: ۱۰:۵۱ - ۱۷ بهمن ۱۳۹۵

با راهداری که در آخرین ماموریت محمدعلی طلوعی همراه او بود/ رییس بود اما در عملیات‌های سخت پیشقدم

کارکنان راهداری رودهن صبح روز جمعه پیکر بی‌جان همکار و رفیق‌شان را در جاده مبارک‌آباد پیدا کردند. محمدعلی طلوعی، رییس بخش راهداری پردیس و بومهن بود.
رویداد۲۴-روزنامه اعتماد نوشت: کارکنان راهداری رودهن صبح روز جمعه پیکر بی‌جان همکار و رفیق‌شان را در جاده مبارک‌آباد پیدا کردند. محمدعلی طلوعی، رییس بخش راهداری پردیس و بومهن بود.

مردي حدودا ٤٥ ساله كه به گفته رفيق و همكارش بهنام افشار تا بازنشستگي‌اش ٥ سال بيشتر نمانده بود. او پنجشنبه شب گذشته وقتي براي باز كردن راه‌ها به جاده مبارك‌آباد رفت، گرفتار بهمن شد و جان باخت. بهنام افشار و محمدعلي طلوعي ٤ سال تمام در ماموريت‌هاي مختلف در شرايط سخت جاده‌اي به مردم كمك كردند. بهنام مي‌گويد: «آقاطلوعي بود، من بودم و يك ماشين رونيز.» حالا بهنام مانده و خاطرات دونفره‌اي كه رهايش نمي‌كنند. بهنام، محمدعلي طلوعي را «آقاطلوعي» صدا مي‌كند. پشت تلفن اشك مي‌ريزد و وقتي آخرين لحظه‌هايش با محمد طلوعي را به ياد مي‌آورد سكوتش طولاني‌تر مي‌شود. مي‌گويد: «ساعت ٣ ظهر روز قبل از حادثه ماشين رونيز راهداري را برداشتيم تا براي كمك به مردم جاده را باز كنيم. از راهداري بومهن به سمت تونل مشاء رفتيم. برف و كولاك بيداد مي‌كرد و چشم چشم را نمي‌ديد. يك راهدار ديگر همراه ما آمد و ماشين نمك‌پاش هم پشت‌مان بود. ميان راه آقاطلوعي از ماشين پياده مي‌شد و ماشين نمك پاش را هدايت مي‌كرد تا از كدام سمت روي برف‌ها نمك بريزد و جاده زودتر باز شود. كم‌كم ماشين‌ها جابه‌جا شدند و جاده باز شد. بعد از آن از راهداري مركز خبر دادند جاده تونل امامزاده هاشم هم بسته شده. همين كه رسيديم آقا طلوعي پياده شد و شروع كرد به هدايت ماشين‌ها.»

بهنام افشار آخرين ديدارهايش با آقا ملكي را به ياد مي‌آورد. دوباره سكوتش طولاني مي‌شود و صداي هق‌هق‌هايش از پشت تلفن مي‌آيد. مي‌گويد: «با هم نزديك جاده مبارك‌آباد رسيديم. گفت گوشي‌اش را با خودم ببرم داخل راهداري مبارك‌آباد تا شارژ‍‍ كنم و در اين فاصله جلوي بخاري گرم شوم. من گوشي‌ام را به او دادم تا اگر اتفاقي افتاد با آن تماس بگيرد. نيم ساعت بعد هرچه با آقاطلوعي تماس گرفتم گوشي را جواب نداد. يكي از بچه‌ها كه براي راهداري ناهار مي‌آورد، گفت آقا طلوعي را در راه ديده كه گوشي را داخل ماشين گذاشته و خودش بيرون ايستاده و مشغول هدايت كردن ماشين‌هاست. گفت ديگر با او تماس نگيرم. ساعت ٥ بعدازظهر لودر راهداري را برداشتم تا با آن براي باز كردن جاده مبارك‌آباد به آقا طلوعي كمك كنم. ترافيك سنگين بود. مردم در جاده مانده بودند و ماشين‌ها از جاي‌شان تكان نمي‌خوردند. هرچه گشتم آقا طلوعي را پيدا نكردم. ماشين اداره را هم جايي نديدم. هيچ كسي از او خبري نداشت. هر چه با موبايل و بيسيم به ايستگاه‌ها پيغام داديم كه كسي او را ديده يا نه خبري نشد. دنبالش راه افتاديم توي جاده. ساعت يازده شب بود. جاده‌ها تاريك و سرما و برف اجازه نمي‌داد جايي را بينيم. هر چه مي‌گشتيم به جايي نمي‌رسيديم. عمليات را متوقف كرديم تا فردا صبح كه هوا روشن شد دنبالش بگرديم. فردا صبح گرگ و ميش كه شد رفتيم دنبالش. ماشين‌هاي هلال‌احمر همراه‌مان بودند. آنقدر برف و كولاك زياد بود كه حتي ١٠ سانتي‌متر جلوترمان را هم نمي‌ديديم. ميان راه رونيز راهداري كه آقا طلوعي در آن بود را ديدم كه توي دره افتاده بود، دره شيب زيادي نداشت. در ماشين را باز كردم كسي داخل ماشين نبود. ترمزدستي كشيده شده ماشين را كه ديدم خيالم راحت شد و با خودم گفتم آقا طلوعي از ماشين بيرون رفت. اما شيشه جلوي ماشين شكسته بود. شيب دره را بالا رفتم و به جاده رسيدم. عابري كنار جاده ايستاده بود و منتظر ماشين بود و كمي آن طرف‌تر تكه‌هاي لباس نارنجي رنگي ديدم كه زير برف مانده بود. جلو رفتم و برف‌ها را كنار زدم. ديدم آقا طلوعي است. جرات نداشتم برف‌هاي روي صورتش را كنار بزنم. آقا طلوعي زير بهمن دفن شده بود. همكارهايم از راه رسيدند و...» صداي سوگواري عزاداراني كه در مجلس تشييع جنازه محمدعلي طلوعي حضور دارند از پشت تلفن مي‌آيد. بهنام نفس عميق مي‌كشد و مي‌گويد: «آقا طلوعي ٤ تا بچه داشت. دوتا دختر و دوتا پسر. يك دخترش را عروس كرده بود و بقيه توي خانه كنارش بودند. آقا طلوعي اسمش رييس بود اما هميشه در عمليات‌هاي سخت خودش پيشقدم مي‌شد تا كسي آسيب نبيند.» خانواده محمدعلي طلوعي پيكر او را براي دفن به شهر زادگاهش بابل بردند.

 

نظرات شما