شعر عاشقانه
در ادبیات فارسی اشعار عاشقانه بیشتر در قالب غزل سروده میشده ,، اما شاعران معاصر اشعار عاشقانه را در قالب شعر نو بیان میکنند.
رویداد۲۴ فروغ زمان فرخزاد معروف به فروغ فرخزاد که در سال ۱۳۱۳ در تهران زاده شد از جمله شاعران شناخته شده معاصر ایران است. زندگی نامه فروغ فرخزاد سرشار از پستی و بلندیهایی بود که او در زمینههای مختلف فیلم سازی، بازیگری در فیلم کوتاه و شاعری داشت.
وجود شعرهای عاشقانه از فروغ فرخزاد نشان از عشقی عمیق برجان و روح او را بیان میکند. فروغ از پیشگامان شعر معاصر فارسی بود. در اشعار او میتوان مهارت در استفاده از شعر نو را به وضوح دید.
بیشتر بخوانید: زندگینامه حسین منزوی +تصاویر
کتابها و مجموعه شعرهای اسیری، دیوار و عصیان از مهمترین اشعار فروغ به سبک نیمایی است و در نهایت چهارمین دفتر شعر او به نام تولدی دیگر در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید که نشان برتری بر توان شاعر او بود. سرانجام فروغ در بهمن ماه ۱۳۴۵ در سانحه رانندگی جان باخت. شعر زیر یکی از بارزترین اشعار عاشقانه او است که خواندن آن را نباید از دست دهید.
وجود شعرهای عاشقانه از فروغ فرخزاد نشان از عشقی عمیق برجان و روح او را بیان میکند. فروغ از پیشگامان شعر معاصر فارسی بود. در اشعار او میتوان مهارت در استفاده از شعر نو را به وضوح دید.
بیشتر بخوانید: زندگینامه حسین منزوی +تصاویر
کتابها و مجموعه شعرهای اسیری، دیوار و عصیان از مهمترین اشعار فروغ به سبک نیمایی است و در نهایت چهارمین دفتر شعر او به نام تولدی دیگر در سال ۱۳۴۳ به چاپ رسید که نشان برتری بر توان شاعر او بود. سرانجام فروغ در بهمن ماه ۱۳۴۵ در سانحه رانندگی جان باخت. شعر زیر یکی از بارزترین اشعار عاشقانه او است که خواندن آن را نباید از دست دهید.
دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز
بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم
در آینه بر صورت خود خیره شدم باز
بند از سر گیسویم آهسته گشودم
عطر آوردم بر سر و بر سینه
فشاندم
چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم
افشان کردم زلفم را بر سر شانه
در کنج لبم خالی آهسته نشاندم
گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست
تا مات شود زین همه افسونگری و ناز.
چون پیرهن سبز ببیند به تن من
با خنده بگوید که چه زیبا شدهای باز
او نیست که در مردمک
چشم سیاهم
تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند
این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب
کو پنجه او تا که در آن خانه گزیند
او نیست که بوید چو در آغوش من افتد
دیوانه صفت عطر دلآویز تنم راای آینه مردم من از حسرت و افسوس
او نیز که بر سینه فشارد بدنم را
من خیره به
آینه و او گوش به من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل ما را
بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویشای زن چه بگویم که شکستی دل ما را