تاریخ انتشار: ۱۵:۳۹ - ۲۱ فروردين ۱۳۹۶

با کوچک‌ترین کتابخانه ایران آشنا شوید

آفتاب تابستان گرم و براق می‌تابد بر روستا. مردها بر سر زمین‌های کشاورزی عرق از جبین پاک می‌کنند و زن‌ها در ایوان نشسته‌اند به حصیربافی. روزهای کهنوج به همین ساکتی و آرامی می‌گذرد؛ اگر هیاهوی بچه‌ها نباشد برای رفتن به مدرسه، برگشتن به خانه و بعد هم دوان دوان رفتن تا کتابخانه‌.
رویداد۲۴- آفتاب تابستان گرم و براق می‌تابد بر روستا. مردها بر سر زمین‌های کشاورزی عرق از جبین پاک می‌کنند و زن‌ها در ایوان نشسته‌اند به حصیربافی. روزهای کهنوج به همین ساکتی و آرامی می‌گذرد؛ اگر هیاهوی بچه‌ها نباشد برای رفتن به مدرسه، برگشتن به خانه و بعد هم دوان دوان رفتن تا کتابخانه‌.

روزنامه «قانون» می‌افزاید: حالا هفت سالی می‌شود که کتابخانه «فاطمه‌ها» شده است یگانه‌ترین تفریح و سرگرمی کودکان و نوجوانان دهکهان. کتابخانه‌ای که معلم ۲۴ ساله‌ای ساکن روستا آن را تأسیس کرده و تا مدت‌ها سه دختر به نام فاطمه تنها اعضای آن بوده‌اند. کتابخانه‌ای بی‌صندلی، بی‌قفسه و بی‌تابلوی رنگی که سه دختر ۱۰ ساله به زور در آنجا می‌شدند و حتی جا برای عضو دیگری نداشته است.

روستایی با ۵۰۰۰ نفر جمعیت و ۴۰ کتاب

۱۰۰ روز از شروع سال ۱۳۸۹ گذشته بود و شروع گرم‌ترین فصل بوده که فرزاد میرشکاری تصمیم می‌گیرد اولین کتابخانه روستایشان را تأسیس کند. یکی از مغازه‌های متروک پدرش را مرتب و کتاب‌های خودش، خواهرش و بچه‌های فامیل را جمع می‌کند. یک قفسه زنگ زده قدیمی و ۴۰ کتاب فرزاد میرشکاری می‌شود تمام دارایی اولین و تنهاترین کتابخانه دهکهان؛ روستایی در جنوب کرمان.

به گفته میرشکاری، دهکهان ۵۰۰۰ نفر جمعیت دارد که از قدیم تا امروز شغل اکثر آن‌ها کشاورزی بوده است. اما حالا چندسالی است که سخاوت خورشید دهکهان بیشتر از ابرها شده و خشکسالی آفت شده بر سفره ارتزاق کشاورزان روستا.

«الان به علت خشکسالی کشاورزی در روستا خیلی کمتر شده است و جوانان مجبور شدند که برای کار بروند به شهر. قبلا دهکهان باغات مرکبات داشت و معروف بود به بهشت جنوب. اما الان این‌ طوری نیست. آن موقع باران زیاد می‌بارید و چشمه‌ها آب داشتند اما الان حدود ۵۰-۶۰ درصد روستا خشکسالی شده است».

جوان‌ها برای کار به شهر می‌روند؛ کار برایشان یعنی هر شغلی که بتواند خرج خانواده‌شان را بدهد قدیمی‌ترها اما هنوز در روستامانده‌اند:« سن و سال دارها نمی‌توانند یا نمی‌خواهند به شهر بروند؛ برای همین در روستا مانده‌اند ودر شرایط خیلی سخت به کشاورزی ادامه می‌دهند اما به صرفه نیست و ضرر می‌دهد».

دهکهان، روستای وسیعی است در جنوب کرمان:«اینجا حدود ۱۲ مدرسه و ۱۲ مسجد دارد. شش مدرسه ابتدایی که دختر و پسر باهم هستند. چهار مدرسه راهنمایی و دوتا هم دبیرستان».

دخترها وضعیت تحصیلی خوبی دارند و اهالی روستای دهکهان، مردم فرهنگ‌دوستی هستند: «اینجا حتی دخترها به دانشگاه می‌روند. مردم این روستا از قدیم در خانه‌هایشان کتاب داشتند و به کتاب‌خوانی علاقه زیادی داشتند اما تا قبل از کتابخانه «فاطمه‌ها» در اینجا هیچ کتابخانه‌ای نبود».

سه دختر اعضای کتابخانه دهکهان

تابستان ۱۳۸۹ فرزاد میرشکاری تصمیم می‌گیرد به همراه خواهرش اولین کتابخانه کهنوج و کوچک‌ترین کتابخانه عمومی ایران را تاسیس کند: «وقتی دیدم در روستایی به این بزرگی یک کتابخانه وجود ندارد، ۴۰ تا از کتاب های خودم را برداشتم وتصمیم به احداث کتابخانه گرفتم. یکی از مغازه های متروک پدرم را تمیز کردم و این ۴۰ کتاب را گذاشتم آنجا. اما هدفم این نبود که کتابخانه عمومی راه بیندازم؛ بیشتر برای دل خودم این کتابخانه را تاسیس کرده بودم. به خواهرم هم گفتم اگر کسی آمد و کتاب خواست، به او کتاب امانت بده ولی شرط ‌بگذار که حتما کتاب را برگرداند».

همان روز اول یکی از فاطمه‌ها که با خانواده میرشکاری همسایه بوده‌اند، می‌آید برای ثبت‌نام و فردا و پس‌فردایش هم دو فاطمه دیگر می‌شوند اعضای اولین کتابخانه روستایشان. ساجده میرشکاری هم بنا به توصیه برادرش که حالا به شهر برگشته بود، برای ادامه تحصیل، اسم دخترها را در دفترچه مخصوص کتابخانه یادداشت و به هرکدام یک کتاب امانت می‌دهد: «برادرم گفته بود که کتاب‌ها را به هرکسی خواست امانت بدهم اما به آن‌ها بگویم که حتما کتاب‌ها را برگردانند. برای اینکه یادم بماند به هرکدام چه کتابی داده‌ام، اسم‌هایشان را در دفترچه‌ای یادداشت کردم». روز سوم ساجده میرشکاری به دفترچه‌اش نگاه می‌کند و متوجه می‌شود که اسم هر سه دختر، «فاطمه» است.

فاطمه‌ها تنها اعضای کتابخانه

به مدت دوماه این سه فاطمه تنها اعضای کتابخانه کهنوج بودند.برای من علاقه این سه دختر به کتابخوانی خیلی جالب بود برای همین تصمیم گرفتم که این اتاق را به یک کتابخانه واقعی تبدیل کنم.

کتابخانه را قفسه بندی کردم و برایش تابلو زدم:«کتابخانه فاطمه‌ها». این‌ها را فرزاد میرشکاری می‌گوید و توضیح می‌دهد که بعد از چندماه کم کم سایر بچه‌های روستا هم به کتاب ‌خوانی علاقه‌مند می‌شوند و می‌آیند برای ثبت‌نام.«این سه تا فاطمه تمام خانه و زندگی‌شان را رها کرده‌بودند وآمده بودند در کتابخانه. از صبح می‌آمدند تا سرظهر . ظهر می‌رفتند نهار می‌خوردند و دوباره برمی‌گشتندکتابخانه. من و خواهرم هم شروع می‌کردیم به آن‌ها زبان و نقاشی یاد دادن».

مخابره قصه «فاطمه‌ها» از دهکهان به اروپا

کتابخانه «فاطمه‌ها» اولین‌بار توسط یک روزنامه‌نگار محلی‌کشف ورسانه‌ای می‌شود . بعد از این ماجرا میرشکاری تصمیم می‌گیردکه‌کتابخانه کوچک روستای‌شان را در فضای مجازی معرفی کند:«تصمیم گرفتم یک وبلاگ بزنم وکتابخانه روستای دهکهان را در آن معرفی کنم». همین وبلاگ می‌شود نقطه شروع معرفی کتابخانه«فاطمه‌ها» به خارج از مرزهای روستا.

از ۴۰ تا ۹۰۰۰ کتاب

دیگر قصه کتابخانه کوچک دهکهان و سه دختر کرمانی که هرصبح چادربندری سر می‌کردند و تاشب در کتابخانه کتاب می‌خواندند و کتاب، از مرزهای روستا خارج می‌شود و می‌رسد به گوش پایتخت‌نشینان و حتی پسرک ۱۰ساله‌ای در هلند که برای فاطمه‌ها کتاب می‌فرستد با هزار آرزوی شاد برای فردایشان. خیلی از ناشرها برایشان کتاب ارسال می‌کنند و حالا ۴۰ جلد کتاب کتابخانه «فاطمه‌ها» شده است ۹۰۰۰ عنوان کتاب بی‌تکرار.

از بین‌کتاب‌هایی‌که برای‌شان ارسال می‌شود، آن‌هایی را که تکراری است، هدیه می‌دهند به روستاهای دیگر برای احداث کتابخانه.: «کتاب‌های تکراری‌مان را هدیه می‌دهیم به روستاهای دیگر تا آن‌ها هم بتوانند کتابخانه احداث کنند. چندماه پیش فقط ۱۰۰۰جلد کتاب را به یکی از روستاهای کرمان هدیه دادیم تا بتوانند برای خودشان یک کتابخانه احداث کنند».کتابخانه کوچک دیگر گنجایش این‌همه‌کتاب را نداشته است؛ برای همین تصمیم می‌گیرند کتابخانه جدیدی احداث کنند که بتواند کتاب‌های اهدایی را در خود جای دهد. :« کتابخانه قدیمی هنوز هست ولی یک کتابخانه جدیدتر نیز نزدیک به مسجد احداث کردیم. تمامش هم از طریق کمک‌های مردمی که به کتابخانه«فاطمه‌ها» شده بود، ساخته شد.کتابخانه اولیه خیلی کوچک بود و ظرفیت پذیرش این همه بچه را نداشت».

کتابخانه جدید پر نور ولی بی‌قفسه

کتابخانه جدیدشان کنار مسجد روستاست. حالا زمانی که اذان ظهر و غروب در روستا طنین می‌اندازد واهالی دهکهان برای نماز به مسجد می‌روند، بچه‌هایشان را، نوه‌هایشان را، کودکان همسایه و فامیلشان را می‌بینند که در کتابخانه مشغول رفت و آمدند و هرکدام کتابی در دست دارند. کتابخانه روستا، ساختمان نونواری شده است که هم تمام کتاب‌ها در آن جا می‌شوند و هم بچه‌ها.

کتابخانه جدید، بزرگ و روشن است؛ پنجره‌های بزرگ و نور خوبی د ارد و برخلاف کتابخانه قدیمی که یک پرده آویز شده بود جای درب،در بزرگ و محکم آهنی دارد.همه چیزش به راه است الا قفسه و میز و صندلی.کتاب‌ها را گذاشته‌اند زمین یا روی هم انبار کرده‌اند چون پول‌شان دیگر به خردی تجهیزات نرسیده:«برای تجهیز کتابخانه به مشکل خورده ایم. همه لطف دارند و برای ما کتاب می فرستند اما الان ما به میز و صندلی و قفسه خیلی نیاز داریم که کتاب‌ها روی زمین خراب نشوند».

اینجا رؤیاها جان می‌گیرد

کتابخانه دهکهان حالا مأمنی شده برای رویای بچه‌های روستا که فردایشان را از میان صفحات کاغذی کتاب‌ها تصور کنند. دهکهان حالا کتابخانه‌ای دارد که بچه‌ها در آن کتاب می‌خوانند و بزرگ‌ترها سواد یاد می‌گیرند: «مادر یکی از فاطمه‌ها سواد چندانی نداشت؛ از وقتی کتابخانه تاسیس شد، او نیز به سواد علاقه‌مند شد». حالا مادر فاطمه دارد دیپلم می‌گیرد و پا به پای دخترش کتاب می خواند. یکی دیگر از زنان روستا به‌واسطه کلاس‌های آموزشی کتابخانه استعداد نقاشی‌اش شکوفا شده ونشسسته است کنج کتابخانه و قلمو را فرو می‌کنددر رنگ طلایی و آفتاب می‌کشد در تابلو؛ درست رنگ مزرعه شوهرش وموهای بلند و بافته شده‌ ی دخترش فاطمه.

«تابلوهای مادر فاطمه را از او می‌گیریم و برایش در شهر یا تهران مشتری پیدا می‌کنیم». این ها را ساجده میرشکاری می‌گوید و با ذوق از نقاشی‌های مادر فاطمه تعریف می‌کند. حصیربافی، یکی دیگر از فعالیت‌های اعضای‌ کتابخانه فاطمه‌هاست. صنایع دستی حصیری که بعضی از اعضای کتابخانه تولید می‌کنند، در تهران به فروش می‌رسد. اکثر مشتریان این سبدهای حصیری، دوستداران کتابخانه فاطمه‌ها هستند که حصیربافی‌ها را با همین اسم می‌خرند.

کتابخانه «فاطمه‌ها» این روزها تبدیل به یکی از جاذبه‌های فرهنگی کرمان شده است. گردشگران و مسافران پرسان پرسان خودشان را می‌رسانند به روستای دهکهان و سراغ کتابخانه را از اهالی می‌گیرند. «عید نوروز کلی گردشگر برای دیدن از کتابخانه فاطمه‌ها به کهنوج آمدند. امسال جمعی از خانواده‌های اساتید دانشگاه الزهرا آمدند به دیدن دخترها و برایشان هدیه و کتاب آوردند».

هرکسی که برای دیدن کتابخانه می‌آید، اول سراغ دخترها را می‌گیرد. دخترها الان ۱۵ سال دارند و مدرسه می‌روند. «یکی از آن‌ها می خواهد معلم ادبیات شود، دیگری پرستار و فاطمه سوم نیز رؤیای معلم زبان شدن در سر دارد».

ایام عید و تابستان، دخترها صبح زود چادرهای رنگی بندری‌شان را سر می‌کنند و می‌روند کتابخانه تا شب. «یکی از فاطمه‌ها مسئول کامپیوتر است. دیگری مسئول امانت دادن کتاب‌ها و آن یکی نیز در کارهای دیگر کتابخانه کمک می‌کند. زمان مدرسه‌ اوضاع اما فرق می‌کند. کتابخانه بعدازظهرها بعد از مدرسه باز می‌شود و اکثر اعضا کتاب را امانت می‌گیرند و در منزل می‌خوانند.

یکی دیگر از فعالیت‌های کتابخانه «فاطمه‌ها» برگزاری مسابقه کتاب خوانی است؛ مسابقه‌ای که بچه‌ها را کتاب‌خوان‌تر و بخشی از نیازهای آنان را با جایزه دادن برطرف می‌کند. هزینه مسابقه هم از کمک‌های خیرین تامین می‌شود و گاهی هم یکی از اهالی روستا مخارج مسابقه را برعهده می‌گیرد. برای برگزاری مسابقات کتابخانی، هر از گاهی یک نفر از اهالی اسپانسر می‌شود اما اهالی روستا با توجه به درآمدشان مقداری که می‌توانند کمک کنند، کافی نیست؛ بنابراین هر ماه یکی از دغدغه‌های ما برگزاری هزینه این مسابقات است و ای‌کاش یکی هم پیدا شود که بتواند قدری هم برای برگزاری این مسابقات کمک کند. بچه‌های روستا دلشان به همین مسابقه و جایزه‌اش خوش است».

آفتاب دهکهان رو به غروب است. حالا که خورشید چهره در نقاب کشیده، فاطمه‌ها چادرشان را سر می‌کشند تا بروند به خانه‌هایشان. کتاب‌های ولو شده روی زمین را مرتب می‌کنند و از کتابخانه می‌زنند بیرون. هرکدام چندکتاب در دستشان است و چشم‌ها پر برق و امید، درست به تیزی نوری که فردا دوباره بر دهکهان خواهد بارید. اینجا دهکهان است و این سه دختر، راوی عشق، امید و آینده دخترکان این سرزمین به فراسوی مرزهای ناباوری.
نظرات شما