فائزه هاشمی: من اسبی ندارم که هندوانه ۳۰۰ هزار تومانی بخورد/در انگلیس مستاجر بودم، خانه نخریدم
*می گویند اموال اینجا برای من هست! آن برج برای من هست! آن ویلای نمیدانم عظیم برای من هست! برای مهدی هست! برای محسن هست! من هیچ چیز در کانادا ندارم، من هیچچیز خارج از کشور ندارم! بکینهام که بودم خانهام اجارهای بود! یعنی من پول نداشتم خانه بخرم! انگیزه نداشتم خانه بخرم!
سال ٨٤ یک سیدی پخش کرده بودند که من به اتفاق مثلا عمه ٩٠سالهام یک شرکت نفتی عظیم داریم، به میزان تیراژ خیلی وسیع در نمازجمعهها توزیع کرده بودند. محسن رفته بود شمال با پسرخالهام. یکی دیگر از فامیلهایمان که حالا دقیقا یادم نیست چه کسی بود گفت برویم به این املاک سر کوچه سر بزنیم ببینیم خانه چنده؟ زمین چنده؟ میشود خرید؟ نمیشود خرید؟ میروند گپی بزنند صاحب املاکی ته کوچه ملکی را نشان میدهد و میگوید ملك بغلی مال پسر رفسنجانی هست!
حالا محسن خودش هست ولی میگوید پس کو ملک پسر رفسنجانی؟ در بزن برویم تو ببینیم کی هست؟ اینقدر محسن گیر میدهد، یارو کلافه میشود، محسن میگوید من محسنم این ملک نه برای من است، نه برای برادرم، نه برای آن دیگری! این دروغها را برای چی میگویید؟ میگوید ما میگوییم که مشتری پیدا کنیم! وقتی شما وارد کلاردشت میشوید یک تپهای هست یک ویلای گردی اون بالا هست، مدتها شایعه بود این برای فائزه هست. محسن یک مدتی بود اینها را دنبال کرده بودند که یکییکی این شایعات را دربیاورند تهش از کجاست که بتوانند باهاش مقابله کنند، حتی با آدمهایی که این شایعهها را درمیآورند برخورد شود.
چون خیلی حاد شده؛ محسن میسپرد به یکی از آقایان محلی که برو ببین چرا
میگویند این خانه برای فائزه است؟ میرود یک نفر را میفرستد در میزنند؛
سرایدار میآید دم در، میپرسد این خانه برای کیست؟ بچه سرایدار میگوید
برای فائزه هاشمی است.
میرود به نیروی انتظامی میگوید كه صاحب این
ملک را بخواهید، به صاحب ملك میگوید خانم هاشمی گفته حالا آبها از آسیاب
افتاد ملک را به نامم کن! مرد عصبانی میشود كه یعنی چی؟ این ملک برای من
است؛ چه ربطی به خانم هاشمی دارد؟ میگوید خب سرایدارت هم میگوید این برای
خانم هاشمی است؛ جریان آن چیست؟ آن شخص به لکنت و غلطکردم میافتد.
میگوید من آمدم اینجا مجوز بگیرم. نه آب نه برق نه مجوز میدهند. دیدم
تنها راهی که دارم این است که بگویم این برای فائزه است!
شایعه کردم این برای فائزه است همه کارها جور شد! یک برجی هست در میدان قدس سر خیابان یاسر؛ سر خیابان نیاوران خوشگل هم هست؛ روزنامه جوان زمان انتخابات عکسش را انداخت؛ اسم من را فقط ننوشت. نوشت ف.هـ انگلیس بوده، درس خوانده، اینجا بوده، آنجا بوده، تمام مشخصات من را گفت و گفت این برج برای اوست! البته ما رفتیم شکایت کردیم، دو بار هم پیگیری کردیم هیچ فایدهای نکرد. نه جوان را خواستند؛ نه حکمی صادر شد؛ نه بررسیای شد؛ نه رسیدگیای شد.
سرمایهگذارهایش، صاحب سهامش رفتند شکایت کردند که این ملک برای خانم هاشمی نیست؛ چرا شما دروغ گفتید؟ به منافع ما ضربه میزنید این حرفها را میزنید؟ آنها هم رفتند شکایت کردند اصلا رسیدگی هم نشد. آقای پالیزدار میآید میگوید که پوست هندوانههایی که اسبهای فائزه میخورند - رسمی است یک سخنرانی هست که پخش هم شد- فقط ٣٠٠ هزار تومان است حالا بقیه مخارج این اسبها را ببینید چقدر است؟ من نه اسبی دارم نه اسبی داشتم. یک اسبی خانم منتظمی باشگاهدار به من هدیه داد که من اصلا نبردمش، گفتم برای خودت، خودت هم اجاره بده. اصلا احساس نکردم که این برای من است؛ حتی یک بار هم سوارش نشدم، چون من گاهگاهی میرفتم اسبسواری. یا شایعه طلاق من. این خیلی عجیب بود.
من رفتم انگلیس؛ همسرم همراهم نبود من و پسرم رفتیم. او میآمد و میرفت، من میآمدم و میرفتم. برایشان عجیب بود که یک خانم خودش بلند شود برود انگلیس و همسرش تهران بماند! به حدی که پسرخاله من بلژیک زندگی میکند آمد ایران برگشت به مادرش گفت آره فائزه طلاق گرفته! مثلا یکی از پاسدارهای بابا، آقاجلال که از همان روزهای اول انقلاب با بابا بود و چند سال پیش فوت کرد یک روز از من پرسید فائزه!خانم تو راستیراستی از حمید جدا شدی؟
شایعات را شما هزار بار هم تکذیب کنی، انگار کسی اصلا گوش نمیدهد! یا کسی تکذبیه را نمیشنود؛ اگر هم میشنود باور نمیکند.