ریشههای سنتی در ادبیات و هنر روس/ جدال اسلاوها و غربگرایان چگونه تاریخ روسیه را رقم زد؟
رویداد۲۴ علیرضا نجفی: روسها از همان ابتدای مدرنسازی کشور توسط پتر کبیر، گفتمانی به راه انداختند که «بازگشت به خاک مقدس» نامیده شد. تمایز بین کلیسای ارتدوکس روسیه و کلیسای کاتولیک رومی هم این دوگانه را تقویت میکرد. تاثیرگذارترین چهره هنری اسلاوگرایان، فئودور داستایفسکی بود که پس از تبعید و در زمانی کم مانده بود اعدام شود، به مسیحیت ارتدوکس و اسلاووفیلی گرایش پیدا کرد که این گرایش در سراسر آثارش مشهود است. اسلاوفیلها در مقابل غربگرایان قرار میگرفتند که دیدگاهی منفک از گروه اول را پیش میبردند.
جالب اینجاست «ویساریون گریگوریویچ بلینسکی» منتقدی که باعث شهرت داستایفسکی شده بود، در بین غربگرایان قرار داشت. هر کدام از این دو جبهه در تاریخ نیز قهرمانانی داشتند. پتر کبیر قهرمان تاریخی اسلاوگرایان بود و در مقابل «ولادیمیر کبیر» قهرمان تاریخی پاناسلاوها به شمار میرفت.
علت قداست ولادیمیر، همانطور که بحث شد، این بود که روسیه را از پاگانیسم (بتپرستی و چندگانه پرستی) به مسیحیت راهبری کرده بود. در واقع تاریخ مقدس برای گروه دوم سال ۹۸۸ میلادی یعنی سال غسل تعمید ولادیمیر کبیر، که بعدها ولادیمیر مقدس نامیدندش، بود.
همچنین جماعت پاناسلاو بر قدیسان و مومنان مسیحیت ارتدوکس در برابر فلاسفه و متفکران عصر روشنگری تاکید میکردند. در مقابل نیز غربگرایان آثار روشنگران و فلاسفه فرانسوی و آلمانی را به روسی ترجمه میکردند.
پاناسلاویسم امروز بیش از تمام سالهای قرن بیستم در روسیه طرفدار دارد. ولادیمیر پوتین در مارچ سال ۲۰۱۴ که بر سر ماجرای کریمه با اوکراین درگیر شده بود در سخنرانی معروفی تاریخ به روایت اسلاووفیلها را به میان کشید تا اقدامات نظامی علیه کشورهای اروپایی در مجاورت روسیه را مشروعیت ببخشد. سخنان وی نشانگر نیات امپریالیستی اسلاووفیلها بود و با حمله روسیه به اوکراین اهمیت چنین نگاهی آشکار شد.
پوتین در آن سخنرانی چنین گفته «بنابر واقعیات تاریخی، مردم روسیه و اکراین یک ملت واحد هستند. مهم نیست دیگران چه بگویند. پیش از بودن روسیه، قبایل اسلاو وجود داشتند. ۱۶ تا ۳۲ قبیله. با گرایش به مسیحیت، ولادیمیر [مقدس] خود را در خرسونسوس غسل تعمید داد. این امر کریمه را برای ما به مکانی مقدس تبدیل کرده است. ولادیمیر مقدس پس از آن به کییف روسیه آمد و همگان غسل تعمید شدند. پس از این واقعه بود که ملت روسیه شکل گرفت؛ سرزمینی که از ابتدا چندقومیتی بود. امروزه همه مردم اوکراین خود را روسی میدانند. بله، گالیسیا هم وجود داشت، قلمروهای غربی که به اروپای غربی نزدیک بودند. طبیعی بود که بهواسطه این منطقه، روابطی با جهان کاتولیک ایجاد شود. اما آنها نباید دیدگاه خود را به مابقی مردم اکراین تحمیل میکردند.»
نمونه بارز این مساله را میتوان در رمان «برادران کارامازوف» دید؛ جایی که داستایفسکی دست به تمسخر «دیدرو» میزند. همچنین کتاب «یادداشتهای زیرزمینی» مستقیما علیه «قصر شیشهای» مورد وصف در کتاب نیکلای گاوریلوویچ چرنیشفسکی یکی از بزرگترین غربگرایان زمانه نوشته شده است.
اینفوگرافیک تاریخ ادبیات روسیه بر پایه ایدئولوژی
تقابل بین کلیسای کاتولیک و ارتدوکس در بخش «مفتش اعظم» برادران کارامازوف مشهود است و البته بهجز داستایوفسکی بسیاری از هنرمندان و روشنفکران دیگر روسی هم گرایشهای پاناسلاوی داشتند؛ از سولژنتسین و بوریس پاسترناک تا آندره تارکوفسکی که اغلب در دوران کمونیسم شوروی سرکوب میشدند چرا که پان اسلاویسم ایدئولوژی تزارها بود و در واقع بلشویکها با هر دو گروه سر ستیز داشتند؛ هم با غربگرایان به علت گرایشهای اشرافی و لیبرالیستی و هم با اسلاووفیلها به دلیل تعصبات دینی و گرایشهای ارتجاعی.
اسلاووفیلها در مجموع دست برتر را در هنر روسی داشتند. غربگرایان چندان در هنر ندرخشیدند و همچنین پشتوانه تودهای نداشتند و از این منظر اگر انقلاب اکتبر نبود، احتمالا روسیه قرن بیستم حکومتی بنیادگرا و مذهبی میشد.
همانطور که کسانی چون اما تامپسون و رابرت ایفرد به خوبی نشان دادهاند، این آیات از کتاب مقدس سنجه و سرنمون مذهب مسیحیت کاتولیک روسی در هفتصد سال اخیر بوده است: «ما همگی بهخاطر مسیح دیوانهایم، ولی شما در مسیح دانا هستید. ما ضعیف، اما شما قوی هستید. شما صاحب افتخارید، ولی ما غرق در رسوایی. تا لحظۀ حال گرسنه و تشنهایم، بیلباس و سیلیخوردهایم، و با دستان خود با مشقت کار میکنیم. وقتی دشنام میشنویم، تسبیح میگوییم؛ وقتی آزرده میشویم، صبر پیشه میکنیم؛ وقتی به ما افترا بسته میشود، ما دلجویی میکنیم؛ ما پسماندههای جهان شدهایم، بیپناه از هر جا.» قرنتاییان یکم ۴/۱۰
کلمه «جنون» در این آیه اهمیت فراوانی برای آنها داشت. مضمون و قهرمان اصلی هنر اصیل روسیه را میتوان ابله مقدس نامید. آرکیتایپ (کهنالگوی) «ابله مقدس» در سراسر هنر روسیه دیده میشود. اغلب قدیسان روسی مانند «سیمون اِمِسایی»، کنشهای غیر معقول و پیشبینیناپذیری دارند که در یک لحظه و بدون نشانههای پیشینی رخ میدهد.
بیشتر بخوانید: مدرنسازی با گفتمان بازگشت به خاک مقدس/ ایده روسیه مقدس از کجا آمده است؟
تئودور داستایوفسکی معتقد به سنت اسلاو بود
برای مومنان به عرفان اسلاو-مسیحی همین کنشهای دیوانهوار در یک «جهش ایمانی» فرد را بدل به قدیس میکند. ایدهای شبیه به تز «ترتولیان» در قرون وسطی که میگفت «ایمان میآورم، چون احمقانه است.»
در این مذهب «کنش بیمعنای ناب» شرط معنا دادن به زندگی است. نه کلیسا و نه شریعت، هیچکدام عامل سعادت نیستند. سعادت یک شهود آنی و بیمنطق است که در اعمال تکراری و غیرقابل درکی که ابلهان مقدس انجام میدهند نمود مییابد. مثلا قدیس سیمون اِمِسایی که ذکرش رفت در حالی که یک سگ مرده را با طناب به کمر بسته بود در سطح شهر قدم میزد و موعظه میکرد!
تامپسون نشان میدهد که حتی هنرمند بزرگی مانند «لئون تولستوی» که مخالف اسلاووفیلها بود، ابله مقدس را در سراسر آثارش دارد. برای مثال «پلاتون کاراتائف» در جنگ و صلح و «دیمیتری نخلیودوف» در رستاخیز همین کارکرد را دارد.
آلکساندر پوشکین هم محبوبترین هنرمند داخل روسیه است در بوریس گادونوف، ابله مقدس را وارد آثارش کرد و این در اپرایی که «موسورگسکی» از آن ساخت نیز مشهود است. تامپسون همچنین در «سوارکار برنزی» معروفترین شعر پوشکین نمود ابله مقدس را نشان میدهد. به گزارش رویداد۲۴ همه میدانند که معروفترین نماینده ادبی «ابله مقدس» داستایوفسکی است که درباره وی بسیار نوشتهاند و این اشاره بسنده میکند:
ژیل دلوز نویسنده و فیلسوف شهیر فرانسوی مینویسد «شخصیتهای داستایفسکی بیاینکه خود را به تسلیم به یک مکاشفه وادارند، به جای اینکه درگیر کنشی باشند، هرچند شاید به غایت بیهوده، رفتاری افراطی در پیش میگیرند.»
آنطور که ژیل دلوز درباره داستایفسکی مینویسد، باید صرفاً یک نهانبین بود، یک «ابله تمامعیار»... نزاعی پرشور علیه جدایی امر عرفی و امر قدسی که در آن میکوشند جهان روح را در اینجا و اکنون، در [زمان] حالِ جسمانی، مستقر کنند.
این نوع قدیس-قهرمانها، مستقیما متاثر از آموزههای کلیسای ارتدوکس شرقی هستند که در آن دیوانه مسیح بودن از والاترین درجات دینی به حساب میآید. در روسیه، اشعیا و حزقیان، معروفترین شخصیتهای دینی پس از مسیح هستند و «قدیس بازیل» معروفترین قدیس تاریخ روسیه است.
بازیل در زمستان و تابستان بدون لباس زندگی میکرد و دست آخر در سرمای مسکو جان داد و شهید و قدیس شد و نام وی را بر مهمترین کلیسای جامع روسیه، همان ساختمان قیفی شکل رنگارنگ در میدان سرخ مسکو نهادهاند.
کریستوس یاناریس یکی تاثیرگذارترین متالهان کلیسای شرق، ابله مقدس را چنین تصویر میکند: «انسان پرهیبتی که تجربۀ بیواسطۀ واقعیت نو ملکوت خداوند را دارد و متعهد شده است که به طرزی پیامبرگونه آنتیتز جهان حاضر را در جهان ملکوت نشانمان دهد.» چیزی شبیه استاکر در فیلم تارکوفسکی.
رابرت ایفرد «ابله مقدس» را در سراسر آثار تارکوفسکی نشان میدهد. در نسخه پیشاقرن بیستمی مذهب روسی، مومنان هیچ باکی از اینکه دیوانه خوانده بشوند نداشتند و حتی این لقب را مایه فخر میدانستند.
کتاب «خداجویان روس» اثر درخشان نیکلای الکساندرویچ بردیایف این مطلب را به بهترین وجه نشان میدهد. اما نسخه قرن بیستمی ابله مقدس که با کسانی، چون بوریس پاسترناک، آلکساندر سولژنیتسین و آندری تارکوفسکی نمایندگی میشود تا حد زیادی تعدیل و مفهومی شده است؛ همانطور که دومنیک در فیلم نوستالژیای تارکوفسکی میگوید: «ما دیوانه نیستیم، ما جدی هستیم.»
نسخه اخیر ابله مقدس چیزی شبیه شخصیت «پیامبر» کتاب پوشکین است که هشدار میدهد. در ابتدای فیلم ایثار پیرمرد به کودک میگوید «تمدن ما معیوب است. فرهنگمان بیمار است پسرم.» این نگاه خود تارکوفسکی است که میگفت: «تمدن از آغاز تا انتها بر پایۀ گناه پیریزی شده و ما دچار ناهماهنگیِ هولناکی شدهایم، یا به تعبیری، عدم توازنی میان پیشرفت مادی و روحانیمان... هنر بدون معنویت فاجعه را در دل میپروراند.»
دومنیکن در نوستالژیا گویی همان پیامبر-هنرمند است: «این چه دنیایی است که در آن مردی دیوانه به شما میگوید باید از خود شرمزده باشید؟»
شخصیت «دروچا» در فیلم «آندری روبلف» که همسر خود تارکوفسکی نقشاش را بازی میکرد نیز نمونه زنانه ابله مقدس است؛ اصلا دروچا در زبان روسی به معنی «دختر ابله» است. سعادت از منظر این قدیسان عجیب همان است که میدانیم، برهم زدن خطوط جهان؛ چنانچه در فیلم ایثار هم همین نگاه وجود دارد: «پیمان جدید من این است: باید شب آفتاب برآید و در آگوست برف ببارد. چیزهای بزرگ تمام میشوند و چیزهای کوچک برجا میمانند، باید به اعماق شالودههای زندگی بازگردیم.»
الکساندر سولژنیتسین نویسنده اسلاووفیل روسی
جدای از کارهای سولژنیتسین که نویسندهای کاملا اسلاووفیل بود و آثار بیش از آنکه ادبیات باشند بیانیه سیاسی هستند؛ قویترین نویسنده اسلاووفیل در دوران شوروی بوریس پاسترناک بود. پاسترناک شاعر بزرگی بود و امروز هم یکی از شعرای محبوب روسیه به حساب میآید.
اما در اغلب کشورهای دیگر با رمان دکتر ژیواگو شناخته میشود. آنچه این رمان را جذاب کرده نثر شاعرانه پاسترناک است. شخصیت ژیواگو در این رمان رگههای شدید ابله مقدس را دارد. این رمان در واقع سوگواری پاسترناک و اسلاووفیلها برای «روسیه مقدس» است که گویی با «انقلاب اکتبر» قداست خود را از دست داده است.
بیشتر بخوانید: انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و تاثیرات آن؛ رخدادی که جهان را لرزاند
اسلاووفیلها روسیه را با سمبلهایی، چون «مادر» و «خاک» بازنمایی میکردند. به همین دلیل رمان پاسترناک با خاکسپاری مادر آغاز میشود و نشانگر «خاکسپاری روسیه مقدس» توسط بلشویکهاست: «میرفتند و میرفتند؛ مرثیه خوان و سوگوار. و آنگاه که نوای ماتم متوقف میشد، گویی قدمها، اسبها و وزش تند و بیگاه باد، مرثیه را ممتد میکردند. رهگذران به صفوف عزا راه میدادند، تاج گلها را میشمردند و بر خود صلیب میکشیدند و تعدادی از سر کنجکاوی به صف عزا پیوسته و میپرسیدند چه کسی را به خاک میسپارند؟ و جواب میآمد ژیواگو، خودش نه، زنش. واپسین لحظات یکی پس از دیگری، با سرعت و بیبازگشت، سپری میشدند. زمین و آنچه زمین را آکنده از آن خداست؛ ربع مسکون و ساکنانش. کشیش صلیبی بر خود کشید و مشتی خاک بر گور ماریا نیکولایونا ریخت. سرود با ارواح نیکان خوانده شد و آن حرکت غیرارادی و شتابناک آغاز شد. در تابوت را بسته و میخ کوبیدند، و در گودال نهادند. باران تند خاک و کلوخ بر تابوت بارید و صدایی، چون طبل برخاست و در چشم برهم زدنی چهار بیل بر تابوت ضرب گرفته و خاک پوشش کردند. تپهکوچکی از خاک بر گور مادر افراشته شد و پسربچهای ده ساله بر بلندای آن ایستاد، و با نگاه توخالی خود، آن برهوت بیرنگ و بوی پاییز، آن گنبدهای زرین صومعه را به آغوش کشید.» این روایت پاناسلاوها از انقلاب اکتبر روسیه بود.
پاناسلاویسم امروز بیش از تمام سالهای قرن بیستم طرفدار دارد. ولادیمیر پوتین در مارچ سال ۲۰۱۴ که بر سر ماجرای کریمه با غرب درگیر شده بود در سخنرانی معروفی تاریخ به روایت اسلاووفیلها را به میان کشید تا اقدامات نظامی علیه کشورهای اروپایی در مجاورت روسیه را مشروعیت ببخشد. سخنان وی نشانگر نیات امپریالیستی اسلاووفیلها بود و با حمله روسیه به اوکراین اهمیت چنین نگاهی آشکار شد.
دوباره این ناشناس که جرات ندارد حتی اسمش را بگذارد مسخره نظر کاملا فیلسوفانه من نموده است ، لذا قبلاً در مورد فرخ خان نظرات خود را رها میکرد الان که اجازه نمیدهد در مورد اکراین نظر بدهم از رویداد تشکر میکنم به ایشان بگویید من مدرک تحصیلی ام خیلی بالا است آنقدر که در اینجا نمی توان نوشت
مگه نظر کفتره که رها کنم.خخخخ