تاریخ انتشار: ۱۴:۳۵ - ۰۷ اسفند ۱۳۹۵
رویداد۲۴ گزارش می‌دهد؛

ترن؛ عاشقانه‌هایی از جنس شهدای گمنام، سنگ تمام آذرنگ

سالن اصلی تئاتر شهر این روزها مهمان اثری از حمیدرضا آذرنگ با نام تِرَن است، ماجرای زمینی شدن اجساد باقی‌مانده‌ی شهدای گمنامی که در این بین گوشه‌ای از درد و رنج خانواده‌هایشان را تماشا می‌کنند؛ قصه‌های هریک از این خانواده‌ها توسط نویسنده‌ای با نام حسین تنها که قصد دارد نحوه نگارش نمایشنامه جنگی را آموزش دهد، روایت می‌شود.
رویداد۲۴- سالن اصلی تئاتر شهر این روزها مهمان اثری از حمیدرضا آذرنگ با نام تِرَن است، ماجرای زمینی شدن اجساد باقی‌مانده‌ی شهدای گمنامی که در این بین گوشه‌ای از درد و رنج خانواده‌هایشان را تماشا می‌کنند؛ قصه‌های هریک از این خانواده‌ها  توسط نویسنده‌ای با نام حسین تنها که قصد دارد نحوه نگارش نمایشنامه جنگی را آموزش دهد، روایت می‌شود.

ازآنجاکه بیشتر نویسندگان عرصه دفاع مقدس خود به معنایی طعم جنگ را چشیده‌اند، مخاطب شاید از ابتدا حدس و گمانی داشته باشد که روایت کننده‌ی این داستان یعنی حسین تنها نیز رابطه‌ای با این شهدا خواهد داشت، اما این سؤال او در آن لحظات پاسخ نخواهد گرفت و در میان داستان‌های به وجود آمده گم خواهد شد و شاید به‌طور کامل به فراموشی سپرده شود؛ اما در قسمت پایانی، مخاطب با صحنه‌ای متفاوت از داستانی دیگر روبه‌رو می‌شود، پدری که به عشق وصال به فرزند می‌نوشت؛ نویسنده در این قسمت تأکید می‌کند که برای رسیدن به فرزندش این داستان را نوشته است اما پایان این داستان را به خواسته‌ی او و برخلاف میلش گونه‌ای دیگر می‌نویسد.

بخشی از داستان‌های این نمایش که شاید مخاطب ارتباط بیشتری با آن برقرار کند به افرادی اشاره دارد که به آن‌ها "مهندس" می‌گویند، آن‌ها سعی دارند تا مکانی را در بلندی یک کوه برای تشیع و تدفین این شهدای گمنام حاضر نمایند؛ نویسنده برای خلق این داستان در ابتدایی‌ترین لحظات نمایش، صحنه‌ای طنزآميز و بسیار گویا را انتخاب کرده است، جلسه‌ای که درباره‌ی هزینه‌های ساخت بناي این معراج گاه و مسیر تشییع است، در این میان تیکه‌های کلامی نیز بین بازیگران ردوبدل می‌شود که مجدد از سوی طرف مقابل در قسمت‌های پایانی داستانشان و در تکاپوی درمان انگشت قطع‌شده‌ی کارگر افغانی مورداستفاده قرار می‌گیرد.

عاشقانه‌هایی از جنس شهدای گمنام
پدر پیری که سال ها به انتظار فرزندش نشسته است، رفیق معلولی که دوپای خود را از دست داده و خواهر صمیمی‌ترین دوستش به‌عنوان همسر سال ها از او پرستاری می‌کند، برادری که با همسر برادر شهید خود ازدواج کرده است، فرزندی که از دوران نوزادی سایه پدر بالای سرش نبوده است و پدر نویسنده‌ای که سال ها به عشق وصال به پسرش می‌نویسد، تنها جزئی از قصه‌هایی هستند که می‌توان در مورد درد و رنج خانواده‌های شهدای گمنام به تصویر کشید.

خانواده‌هایی که جزئی از زندگی‌شان را از دست داده‌اند و نمی‌دانند آثار باقی‌مانده از عزیزشان به کدام خاک سپرده شده است بدون شک درد و رنج‌هایی بیش از آنچه در تِرَن به نمایش گذاشته شده است را تحمل کرده‌اند، با این وجود آذرنگ به‌خوبی توانسته است این رابطه‌ی عاطفی بین دو نفر را به گونه‌هایی مختلف بنویسد و به نمایش بگذارد.

رابطه‌هایی که مورد توجه نویسنده قرار گرفته است؛ پشیمانی، دل‌تنگی، شکایت، عشق به وصال و حس نامردی دارد، موضوعاتی که بدون شک در جای‌جای زندگی عاشقانه و حتی معمولی تمامی افراد جامعه‌ی امروزی وجود دارد و نمی‌توان منکر آن‌ها شد، داستان‌هایی که هرکدام بدون شک حرف‌های زیادی برای گفتن دارد و مخاطب با توجه به سلیقه و گذشته‌ی خود آن‌ها را درک می‌کند.

مرا هوای وطن هوایی کرده است!
نکته‌ای که شاید ذهن یک مخاطب را از ابتدا به خود مشغول کند این است که چرا رفتار یکی از هشت شهید حاضر در این قطار با دیگران متفاوت است، چرا محمدعلی برای تعریف کردن ماجرا می‌گوید من و شش تن از همرزمانم!؛ شاید در ابتدا مخاطب این رفتار را به پای نابلدی بازیگر بگذارد و ذهنش به سمت و سویی برود که این بازیگر با نمایش هم سو نیست اما با نسبت دادن بند انگشت و انگشتری که در صندوقچه‌ی آثار یکی دیگر از شهدا پیدا شده است به این نقش، مخاطب متوجه نادرست بودن ذهنیات خود می‌شود.

کارگر افغانی که برای اجرای بنای معراج گاه به بالای کوه رفته است، در همان لحظات ابتدایی با جمله‌ی «مرا هوای هوایی وطن کرده است»، می‌گوید که نمی‌تواند در این مکان مشغول به فعالیت شود و هر بار که نام یک شهید به میان می‌آید، یک حس غریب و حال ناخوشایندی به سراغش می‌آید اما با اصرار کارگر ایرانی می‌ماند؛ پس از قطع بند انگشتش و در میان دعواهای دو مهندسی که پیش‌ازاین درباره‌شان سخن گفته شد، بازی سربازی که با محمدعلی و همرزمانش متفاوت بود آغاز می‌شود، آنچه از هم‌صدایی او با کارگر افغانی و بیان متعدد جمله‌ی «مرا هوای وطن هوایی کرده است» از سوی هر دوی آن‌ها برداشت می‌شود این است که او نیز یک افغانی بوده است و در جنگ ایران و عراق به شهادت رسیده است.

آذرنگ سنگ تمام گذاشت
آنچه به نظر می‌رسد این است که آذرنگ از اجرای تِرَن در سال 91 و به کارگردانی نیما دهقان راضی نبوده است و در این سال ها تلاش کرده است تا بار دیگر این نمایشنامه را به‌طوری دیگر و بنا بر آنچه در تصوراتش وجود دارد به روی صحنه ببرد؛ او شاید تغییرات بسیار اندکی در نمایشنامه به وجود آورده باشد اما شیوه‌ی اجرایش را به‌طورکلی تغییر داده است و همچنین از نیروهای دیگری چون طراحی لباس بسیار قوی، طراحی صحنه‌ی بسیار قوی و موزیک زنده نیز بهره برده است.

حمیدرضا آذرنگ یک ریتم متعادل از غم و خنده‌هایی جزئی را برای مخاطبش در طول نمایش در نظر گرفته است، اگر مخاطب در لحظاتی در غم و اندوه فرو می‌رود ناگهان با جمله‌ای چون "پاهای من فدای سر دخترت ولي اگر اينا (اشاره به تابوت ها) جونشونو نميدادن، حالا اسم دخترت جميله بود و ما همه بايد عربي می‌رقصیدیم"، خنده‌ای هرچند کوتاه بر لبانش جاری می‌شود و این اتفاق خود به‌تنهایی باعث می‌شود تا نمایش از یکنواختی و حالت خسته‌کننده‌ی خود خارج شود.

تِرَن را می‌توان یک اثر درام تاثیرگزار در حوزه نمایش دفاع مقدس دانست، یک درام هنرمندانه که قصد دارد تا مخاطب خود را با واقعیت‌های جامعه‌ی امروزی در مورد این شهدای گمنام بیان کند؛ فارغ از هرگونه جبهه‌گیری و دقت در جزئی‌ترین مسائل، «تِرَن» را می‌توان یک اثر نمایشی موفق دانست به این دلیل که به هدفش در فهماندن برخی حقایق در مورد واقعه‌ای به نام جنگ و فردی به نام شهید، رسیده است.

برچسب ها: رویداد24 ، شهدا
نظرات شما