نگاهی به فضای انتخاباتی شورای کشور و ریاست جمهوری در سال 1396
سیاست در سراشیبی پوپولیسم: پیران قدرتطلب و جوانانِ معلق
آرمان ذاکری
رویداد۲۴- 1- نگاهی به نتایج انتخابات مجلس در سال گذشته به خصوص در شهرهای بزرگ، چه در میان اصلاحطلبان و چه در میان اصولگرایان، نشان داد که در عمده موارد فاصله رای آنان که در لیست اصلاحطلبان یا اصولگرایان قرار گرفتند، با مستقلها یا بازماندگان از حضور در لیست، اغلب بسیار زیاد بوده است. به خصوص در میان اصلاح طلبان راه یافتن چهرههای کم و بیش کم ارتباط با هویت و کارنامه اصلاحطلبی، تنها به صرف اطاعت به امر «تکرار میکنم» رهبر بزرگ، این مسئله را به شدت برای تشنگان کرسیهای قدرت آشکار کرد که کافی است در لیست حاضر شوی و از سرمایه اجتماعی رهبر بزرگ بهره مند.
فقدان هرگونه نقد از سوی اصلاح طلبان و رهبرِ بزرگ بر عملکرد نمایندگان اصلاحطلب حاضر در شورا و مجلس، کار را برای همه آسانتر کرده و استفاده بی هزینه از مشروعیت رهبر را تضمین نموده است. خودانتقادی، غایب بزرگ عملی اغلب کسانی است که از صدر تا ذیل عنوان جریان سیاسی اصلاحطلبی را یدک میکشند. باب گفتوگو و نقد گذشته با عمده آنها بسته است. دوران اصلاحات گذشتهای طلایی است که باید به آن بازگشت و «شرایط حساس کنونی» و «احتمال تفرقه و بُرد طرف مقابل» به سکوتکشاننده هرگونه نقد عملکرد است، شورای شهر، مجلس، دوره اصلاحات، دانشگاه آزاد و ... از این نظر تفاوتی نمیکنند. جریان دانشجویی و برخی چهرههای مستقل که تا حدی از این فضا فاصله گرفتهاند هر چه بیشتر حاشیهای می شوند و بیپناه.
نقد گذشته اصلاحطلبی به کنار؛ مظلومیت و محبوبیت توآمان خاتمیِ قرار گرفته در انواع محدودیتها، هرگونه نقد را ناممکنتر، دشوارتر و گاه حتی ناجوانمردانه میکند، نجابت و اخلاقش دست را بر نقد میبندد و خطرِ از دست رفتن سرمایههای اجتماعیِ دموکراتیک و مدنی او در برابر اقتدارگرایی و انحصارگرایی سیاسی و اقتصادی موجود، قلم را بر نقد او کُند میکند، هر چند او همچنان موثرترین فرد در تعیین نتایجِ سیاستِ عملیِ اصلاحطلبان و اعتدالگرایان دستکم در عرصه انتخابات باشد.
در میان اصولگرایان اما کف ثابت رای همیشگی، معمولا به نفع اصولگرایان سنتی عمل کرده و آنها دستکم تاکنون نتوانستهاند مکانیزم بهتری برای رایآوری دست و پا کنند. پس آنها نیز میبایست برای نشستن بر کرسی قدرت به لیست وارد شوند و امید به مشارکت پایین مردم ببندد و تلاش کنند مشارکت مردم در انتخابات هر چه کمتر شود.
هر دو جناح تنها یک ابزار برای بسیج نیروهای اجتماعی در اختیار دارند، آن هم هراس از روی کار آمدن طرف مقابل است، نه برنامهای در کار است، نه ارائه گزارش کاری، نه ارزیابی و نقد عملکرد گذشتهای و نه هیچ گفتوگویی با متخصصان و یا مردم! هراس از روی کار آمدن طرف مقابل و «امر رهبران» نتیجه انتخابات را به نفع «لیست بفرموده» رقم میزند. دو ابزار مهم رفتن در لیست را محتمل میکند. نخست لابی گسترده در میان نخبگانِ سیاسیِ موثر در شکل دهی به لیست و دوم پروپاگاندا در عرصه مجازی. سیاست به «لابی» و «پروپاگاندا» تقلیل مییابد. «تخریب همه توسط همه» سکه روز میشود، گفتوگو با مردم و جامعه مدنی قطع. دیگر هیچ نیازی حتی به همان فعالیت محدود چند روزه دم انتخابات در جامعه نیست.
«لیست» است که سرنوشت کرسیها را تعیین میکند. اینگونه «لیستبند»های باسابقه، حرفهای و صاحبنفوذ منزلت مییابند و محل رجوع و لابی میشوند. لیستها پشت سر هم بیرون میآیند تا افراد مورد علاقه منتشرکنندگان لیستها را مطرح کنند. قهرها و آشتیها همه برای ورود به لیست است. قسمی پوپولیسم اقتدارگرا، مبتنی بر نظر اقلیت محدود «لیستبند»، جایگزین مکانزیمهای دموکراتیک و شفاف گفتوگویی میشود. شرکتهای سهامی عام توزیع قدرت، «شورای هماهنگی اصلاح طلبان» باشد یا «جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی»، تشکیل میشوند تا «لیست» را ببندند یا سهم هر بخش از صاحبان قدرت را از ریاست جمهور آینده بستانند. «اداره شهر یا کشور» مسئله صدم اغلب آنها هم نیست.
مسئله تصاحب کرسی هاست؛ در انتخابات شورا، باید وارد لیست شویم ولو به قیمت ساختن پشته از کشته. در انتخابات ریاست جمهوری باید بی رقیب شویم ولو به قیمت مشروعیت دادن به حذف رقیب توسط شورای نگهبان. مردم گمشده کلیت این بازیاند در همه جناحهای اصلی سیاست کشور. اصلاحطلب سنتی یا مدرن، اصولگرای سنتی یا احمدینژادی فرقی نمیکند... آنها که خارج از این دوگانه اند، هیچ مجالی برای عرض اندام ندارند ... گاه حتی روانه زندان می شوند.
2- در فضای رویش پوپولیسم اقتدارگرا، دو سنخ «گفتار سیاسی» تقویت میشود. اول «حرفهای کلی جذاب و همهپسند» و دوم «تخریب گسترده همگانی». «برنامه» به «نمایش» بدل میشود تخصص به «ویترین».
در حوزه شورای شهر: «ضرورت برخورداری شهر از درآمد پایدار»، «مبارزه با باندهای فساد»، «ضرورت شفافیت و نظارت»، «توقف فروش شهر و اداره آن به کمک درآمدهای شهرفروشی» و در حوزه ریاست جمهوری «توجه به مسئله معیشت مردم»، «اشتغال و مبارزه با بیکاری»، «مبارزه با مسائل اجتماعی» و «رونق کسب و کار»، «سرمایه گذاری در تولید».
از موضع بخش تندرو جریان اصولگرا در سیاست خارجی که بگذریم، هر دو جناح عملا مثل هم صحبت میکنند. به موازات این کلیگوییهای مبهم و بیمصداق در حوزه عمل، نقدهای تیز و تند به دیگران و افشاگریهای گاه و بیگاه سکه روز میشود. «نمایش مبارزه با فساد» همگانی میشود و مبارزه با فساد هر چه بیشتر بی معنا...
در حوزه شهر، هیچ کس سخنی «عملیاتی» در باب تغییر مسیر اداره شهر به زبان نمیآورد. هیچ کس به این سوال ساده پاسخ نمیدهد که چرا تجربه فسادستیزترین نماینده شورای شهر فعلی یعنی آقای حافظی شکست می خورد؟ دو جناح فعلی حاضر در شورا، اصلاح طلب و اصولگرا، در برابر نوشته حافظی در نامهاش خطاب به مردم که ادعا میکند «لابی ثروت و قدرت، تعداد اعضایی که مبارزه با رانت را بر منافع اقتصادی و جناحی ترجیح میدهند در اقلیت مطلق قرار داد» مطلقا سکوت میکنند.
آیا شورای هماهنگی اصلاح طلبان و جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی از برآیند عملکرد اعضایشان در شورای قبل حمایت میکنند؟ آیا آنها میپذیرند که حافظی را در اقلیت مطلق شورایی قرار دادهاند که سهم اصولگرا و اصلاحطلب در آن تقریبا نصف-نصف بوده است؟ آیا اصولگرایان مدافع نتایج بیش از 10 سال ریاست مهدی چمران در شورای شهراند؟ اصلاح طلبان در ناامید شدن امثال حافظی در مبارزه با فساد چه سهمی داشتهاند؟ کاندیدهای فعلی چه برتری و فضلی نسبت به رحمتالله حافظی در خود دیدهاند که آنها را نسبت به کاندیداتوری و مبارزه با فساد امیدوار کرده است؟
از سوی دیگر در شهری که همگان اذعان دارند مهمترین مشکل و شاید علت العلل فساد حاکم بر آن نحوه تامین درآمدهای لازم برای اداره آن از طریق «تراکم فروشی» است، هیچ یک از حاضران در عرصه به این سوال جواب نمیدهد که چرا این فرآیند برای مدت قریب به سه دهه ادامه یافته و هیچ شورای شهر و شهرداری نتوانسته آن را عوض کند؟ آیا اساسا در شرایط فعلی بدیلی برای این فرآیند وجود دارد؟ مسیر عملیاتی شدن این بدیل چیست؟
در باب اداره کشور، هیچ کس به سراغ این مسئله نمیآید که بحران حاشیهنشینی و بیکاری و بیآبی و صندوقهای بازنشستگی و بانکها را چگونه میتوان حل کرد اگر در این چهار سال حل نشده و در هشت سال قبل از آن شدیدا دامن زده شده است؟
سوالاتی بدین پایه مهم و اساسی، در فرآیند انتخابات جای خود را به کلیگوییهایی میدهند که معلوم نیست چگونه قرار است عملیاتی شود. گفتن حرفهایی منتزع از واقعیت، برای رای گرفتن و نه برای عملیاتی شدن، در گسست از نقد گذشته، عین پوپولیسم است و بی معنایی سیاست ... بهتر از همه آنها احتمالا وعده دادن 250 هزار تومان به هر نفر باشد ... شاید هم 500 هزار تومان! در کشوری با بیش از صد سال سابقه روشنفکری، با سابقه انقلابی عظیم و مردمی، با حدود 10 میلیون فارغالتحصیل دانشگاهی، هنوز خطر فریبِ 250 هزارتومانی، تهدید مهم پیش روی کشور است. این ثمره بیش از سه دهه سیاستورزی کسانی است که حالا میتوان آنها را «پیران سیاست کشور» نامید.
3- وضعیت جوانان اصلاح طلب در بازی بیمعنا شده سیاست، از این هم اسفناکتر است. آنها که تقصریشان از همه کمتر است، نه سرمایه اجتماعی چندانی دارند و نه قدرت چانهزنی آنچنانی. اگر حاکمیت را نقد کنند، در برابر شورای نگهبان و قوه قضاییه بیپناهاند و اگر دولت و اصلاحطلبان را نقد کنند در برابر «پیرانِ قدرتطلب» بیسلاحاند. قربانیان توآمان عزا و عروسی. آنها مجبور به دستکشیدن از آرمانهایند، چون تحمل ناامنی اقتصادی و سیاسی در دهه چهارم زندگی چندان هم ساده نیست. موقتیسازی اشتغال، بیکاری، محرومیت از منزلت سیاسی و خستگی اجتماعی برای محافظهکار شدن آنها کافی است. جوانان خستهاند. در شرایط تضعیف ساختاری جریان دانشجویی، اصالت یافتن زندگی روزمره در فضاهای دانشجویی و کاهش مشروعیت اجتماعی دانشگاه، «جوانان» و به خصوص جوانان سیاسی، آویزانتر از هر زمان دیگراند؛ بیپناه و پشتوانه؛ مجبور به دست کشیدن از آرمانها و نرسیده به جایگاهها. از آنجا مانده و از اینجا رانده.
تا جایی که به انتخابات شورا باز میگردد مسئله دردناکتر است. از آنجا که برای اصلاحطلبان «رفتن به درون لیست» گام اول و آخر نشستن بر کرسی است، نقد اصولگرایان تنها تا جایی به درد میخورد که در گفتار «پروپاگاندای مجازی» مشروعیتساز باشد و خطر رد صلاحیت را جدی نکند. از رَحِم پروبلماتیک ورود به لیست نزاعی جدید متولد میشود؛ نزاع علنی و به شدت خشن طیفهای مختلف اصلاح طلب علیه یکدیگر. هیچ کس از تیغ حمله در امان نیست؛ در این میان حمله طیفهای مختلف جوانان حاضر در صحنه انتخابات به یکدیگر در فضای مجازی، به دلیل محدودیت نهایی «جا در لیست» به مراتب خشنتر است. اخلاقیترها حاشیه میروند و لابیمنها قدرت میگیرند تا رسانهها را هم کنترل کنند.
شورا آخرین فرصت جهش برای بسیاری از جوانان است، در فضایی که دولت به آنها مجالی نمیدهد و تیغ شورای نگهبان هم سَرِ آنها را میبُرَد. انتخاباتی بدون نظارت شورای نگهبان و کرسی قدرتی خارج از اقتدار دولت، برای آنها میتواند آخرین فرصت استفاده از مزیت جوانی باشد در حالی که تا چند سال دیگر 40 سالگی را پشت سر خواهند گذاشت. آنها مجبوراند با «لیستبند»ها و «دولتی»ها تقابل نکنند تا بتوانند به جایگاه برسند، آنها مجبوراند تیغ نقد اصولگرایی و قوه قضاییه و نهادهای انتصابی و ... را کند کنند تا «نسوزند» و رد صلاحیت نشوند. آنها که در سال 88 ایستادند تا مسیر دیگری بگشایند، حالا گرفتار شدهاند، هرچند هنوز عمدتا خاتمی را قبول دارند و موسوی را ستایش میکنند.
جوانان خستهاند و خستگی جوانان، باید پیران را آشفته کند! پیران اما دغدغههای دیگری دارند. جوانان باید ساکت شوند. بیهوده سر و صدای اضافی راه نیندازند و سکوت و صبر کنند تا مسائل اصلی حل شود. جوانان اینگونه به سکوت و همراهی با وضع موجود کشانده میشوند. اقتدارگرایی پیران اصلاح طلب آنها را «آویزان» میکند، جبر معیشت آنها را «محافظهکار» نموده و انحصارطلبی پیران اصولگرا آنها را «بیمعنا». کمتر جوان سیاسی از این قاعده کلی مستثنی است.
4- مسئله اصولگرایان جوان اما بنیادیتر است و گاه حریت جمعهایی از آنها بیشتر. اصولگرایان میدانند که سالهاست کنترل بسیاری از نهادهای مهم کشور از قوه قضاییه گرفته تا شورای شهر و مجلس شورای اسلامی و بسیاری از بنیادها و سازمانها دست «پیران اصولگرا» بوده است. ناکارآمدی آنها در اداره نهادهای مهم کشور اکنون بر همه آنها واضح شده است. نامه اخیر و بیسابقه جمعی از آنها به حجتالاسلام رئیسی پرده از برخی از این مشکلات بنیادی بر میدارد. نامه آنها دارای دو محور اصلی است. «نقد اصولگرایان به سبب تقلیل سیاست به کسب قدرت» و «نقد نحوه مدیریت برخی نهادهای انتصابی» آنها در این نامه در نقد مهمترین جمع کنونی نیروهای اصولگرا چنین مینویسند «اخیرا تابلوی جدیدی با عنوان «جبهه مردمی نیروهای انقلاب اسلامی» از سوی یکی از جناحین متاخر در جمهوری اسلامی برپا شده که با تناقضات بنیانی فراوان و مناسبات قبیلهگرایانه درصدد کسب کرسی مهم قوه اجرایی کشور است. این گروه تازه تاسیس که نه جبهه است و نه مردمی، متشکل از برخی افراد و نمایندگان تعدادی از احزاب سیاسی به اصطلاح اصولگراست که در خصوص بسیاری از مسائل مهم کشور، نه تنها وحدت نظر ندارد که در مواردی، دارای دیدگاههای متضاد هستند.
تنها نقطه پیونددهنده در این پراکندگی، غلبه بر رقیب دیرینه در انتخابات آتی ریاست جمهوری و اداره دولت به مثابه یک شرکت سهامی است... واقعیت اینست که این گروه تازه تاسیس به دلیل عدم برخورداری از سازوکارهای صحیح، با بحران مشروعیت و خطر فروپاشی در بدو تشکیل مواجه است. تناقضات فکری و سهمخواهیهای گروههای مختلف سیاسی در درون این گروه، آنها را ناگریز از دعوت از چهرههایی مانند جنابعالی کرده است تا ضمن کاهش تنشهای درونی، ابزاری برای تطهیر خویش فراهم سازند و نزد عموم مشروعیتزایی کنند...البته شاید مشاهده شود که عدهای نیز از سر دلسوزی و دغدغهمندی نسبت به مسائل انقلاب و کشور با جریان ذکر شده برای دعوت از جنابعالی همنوا شدهاند، اما حقیقت اینست که عمده سیاسیونی که در محور این دعوت قرار گرفتهاند، مساله اصلیشان نیل به قدرت است و حتی به اندازه یک روز برای فردای پس از انتخابات فکر نکردهاند. این افراد که نزد ملت امتحان پس دادهاند، نه اداره کشور بلدند و نه به دنبال اداره کشور هستند. شما نزد آنها ابزاری محتملتر برای پیروزی در دعوای حزبیشان هستید و شان شما آنقدری که تاکنون شناخته شده، اجل از این است که هزینه تطهیر این جریان شوید.»
آنها در ادامه در نقد شیوه اداره برخی نهادهای انتصابی چنین مینویسند «اکنون که در جایگاه مدیریت آستان قدس رضوی در حال تجربه برخی افراد و چهرههای اقتصادی به ظاهر اصولگرا هستید، در خواهید یافت که این افراد توانمندی، فکر و انگیزه کافی برای حل مسائل کشور را ندارند. این افراد در دورههای گذشته مناصب مختلفی در اختیار داشتهاند و اگر توان پیشبرد امور را داشتند، وضع کنونی کشور اینگونه نبود. از همین رو، شاید بهتر باشد که شما این شناخت را در جایگاه مدیریت آستان قدس کسب نمایید و نه در دولت. به طور طبیعی دولتداری پیچیدگیهای بسیار بیشتری دارد و احتمال شکست در اداره کشور به مراتب بیشتر خواهد بود.... » آنها در این نامه ادامه میدهند «بر خلاف تصور قدرتطلبان که تمام تلاششان معطوف به دولت است، اداره کارآمد نهادهایی همچون آستان قدس، بنیاد مستضعفان، ستاد اجرایی فرمان امام(ره)، کمیته امداد، سازمان تبلیغات و سایر نهادهایی که منصوبان رهبری مدیریت آنها را بر عهده دارند، بیش از هر مهم دیگری کارآمدی دستگاه رهبری و ولایت فقیه را قابل فهم میسازد. ضمن اینکه شایسته نیست اُمیدِ رهبری را به اصلاح زیرمجموعهها بیپاسخ گذاشت. منصوبان رهبری باید همتشان بر اداره موفق مسوولیت محولشده متمرکز باشد. اینکه یک منصوبِ رهبری یک سال پس از انتصاب، خود را به عرصهی دیگری بکشاند، شاید چندان صحیح نباشد و این نگرانی را در اذهان به وجود خواهد آورد که نهادهای ذکر شده هیچگاه طعم یک مدیریت درست را نخواهند چشید و یا به سکوی پرتابی برای رسیدن به موقعیتهای دیگر تبدیل شدهاند.»
پیران اصولگرا، بیمعناتر از هر زمان دیگر به نظر میرسند، گسسته از همه آرمانهایی که ادعای آنها را داشتهاند، ناتوانتر از همیشه. ناامیدی جوانان اصولگرا از مجموعه اصولگرایان برای «اداره کشور»، برقراری عدالت و حل مسئله معیشت، به خوبی از این فقرات پیداست و نقدهای تند آنها در بالاترین سطوح، حکایت از شکافی ژرف میان آرمانهای جوانان اصولگرا و واقعیت اصولگرایی دارد. آنها نیز اگرچه در واقعیت عرصه سیاسی کشور بینمایندهاند و «آویزان»، اما مجموعه ارزشها و وفاداریشان به رهبر انقلاب، مانع از فروپاشی کلیشان است.
در مقایسه با بسیاری از جوانان سیاسی اصلاحطلب، زبانشان تندتر است و حریتشان بیشتر. البته تهدید پیرامون آنها بسیار کمتر است، چون به هر حالها آنها وفادار به اصل نظاماند و جوانان اصلاحطلب در مظان اتهام فتنهگری. سابقه برخورد با جوانان اصولگرا به مراتب کمرنگتر از برخورد با جوانان اصلاحطلب است و این تفاوت کمی نیست.
به هر حال اما طرح نقد جریان اصلاحطلب از سوی جوانان اصلاحطلب، بر شورای هماهنگی اصلاحطلبان و رهبر بزرگشان، در چند سال اخیر چندان سابقهای ندارد. جوانان اصلاحطلب دستکم در چند سال گذشته اغلب مجبور بودهاند در برابر عملکرد اصلاحطلبی سکوت کنند تا حذف نشوند. نقدهایشان را به فضاها و جمعهای خصوصی بردهاند و در فضای عمومی آبروداری کردهاند. با این وصف میشود گفت آنها در نقد آبای سیاسیشان بسیار محافظهکارتر از جوانان اصولگرا بودهاند و به سبب بیپناهی بیشتر، «آویزانتر» شدهاند. بسیاری از آنها ترجیح میدهند آقای روحانی را هم نقد نکنند تا جایگاه احتمالی آیندهشان به خطر نیفتد. بسیاری هم به آینده کشور فکر میکنند و همچنان تهدید طرف مقابل را جدی میدانند.
5- تا لحظهای که این یادداشت نوشته میشود هیچ تهدید جدی فراروی ریاست جمهوری حسن روحانی نیست. به نظر میرسد عقلانیت سیاسی موجود در سطوح بالای سیاسی-نظامی حاکمیت، حسن روحانی را به عنوان تنها امکان مواجهه با «ترامپیسم» و بحرانهای اقتصادی-اجتماعی درون کشور پذیرفته و حتی رقیب احمدینژادی او را پیشاپیش حذف کرده است. اصولگرایان متشتت و بیبرنامهاند و حتی با در نظر گرفتن احتمال کمِ ورود آقای رئیسی به انتخابات، شانس بالایی برای پیروزی ندارند. انتخابات شورای شهر هم بازیچه اصحاب قدرت است. جز چند جوان محدود سرشناس و برخوردار از لابی قوی در ساختار قدرت، بقیه دستاوردی در این انتخابات نخواهند داشت. لذا عملا جوانان هیچیک از دو جناح چیز زیادی برای از دستدادن در این انتخابات ندارند.
این انتخابات هم از این روست که فرصت مناسبی برای طرح گفتوگویی صریح میان اقشار مختلف حاضر در صحنه سیاسی کشور بر مبنای نقد و ارزیابی گذشته از سوی جوانان است. تجربه چند سال اخیر نشان میدهد که به ظرفیت خودانتقادی «پیران» چندان نمیتوان امید داشت. «جوانان» اما اگر به کسب «هویت» و «اعتبار» و حتی جایگاه میاندیشند، میبایست خطر کرده و با ورود همگانی و فراجناحی در این حوزه، گذشته جریان خود را نقد کنند تا از «اصلاحطلبی» و «اصولگرایی» در سر و شکلی جدید اعاده حیثیت کنند. جوانان اصلاحطلب و اصولگرایی که به دلایل مختلف سودای تکرار انقلابی نظیر انقلاب 57 را ندارند و به دلیل تجربه عبور و گسستهای دوره اصلاحات و احمدینژاد، سخن از عبور و گسست هم نمیگویند. شاید آنها زیاده عقلانیشدهاند و باید کمی به صداهایی گوش کنند که از آنها میخواهد که «واقعبین باشند؛ ناممکن را باور کنند». هر چند شاید این عقلانیت زیادی خود یک فرصت – شاید آخرین فرصتها- برای پیران هم باشد.
به هر حال پیران هر دو جناح در چنین گفتوگویی ظرفیت تحمل و مدارای انتقادی خود را نشان خواهند داد و مسیر را برای تولد جریانهایی جدید با مرزهایی متفاوت در عرصه سیاست کشور خواهند گشود؛ جریانهایی که محل نزاع را به گونهای دیگر تعریف کنند و حل مسائل کشور را بهگونهای دیگر بخواهند. در غیر این صورت و با تداوم وضع موجود، همه باید منتظر سر بر آوردن پوپولیسمی باشیم که به هیچ «آرمان مردمی» وفادار نخواهد بود. قدرتِ عریان عوامفریبان و سرنیزهداران آنگاه سرنوشت جامعه را تعیین خواهد کرد. هیچ اصولگرا یا اصلاحطلب واقعی برنده این بازی نخواهد بود.