روایت جلال ملکی از روزهای سخت آتشنشانی
روزهای تلخ حادثه پلاسکو یک چهره محجوب و خستگی ناپذیر داشت. «جلال ملکی» سخنگوی پرتلاش سازمان آتشنشانی که تا آخرین روزهای پلاسکو در صحنه بود و شایعات را تکذیب میکرد.
رویداد۲۴- مجله مهر نوشت: وقتی پلاسکو ریخت دلهای زیادی زیر آوار ماند تا سنگینی آوارها را همه ایران احساس کند. در تمام ۹ روز آواربرداری از این تل فلزی سرسخت آتشنشانهای زیادی بی خیال تمام روزهای مرخصی شدند تا پیکر رفقای شهیدشان از چنگ دستان پلاسکو بیرون بکشند.در ۹ روز این حادثه تلخ «جلال ملکی» سخنگوی سازمان آتشنشانی حضور داشت تا پاسخگوی سوالات و دلنگرانیهای مردم باشد. مردی که مجبور بود پیش از هر سخنی شایعات حول پلاسکو را تکذیب کند. تا آلودگیهای خبری را پاک کند. جلال ملکی فروردین امسال تصمیم گرفت در شورای اسلامی شهر تهران ثبت نام کند تا در راه ایمن سازی پایتخت جدیتر حرکت کند. در روزهای داغ انتخاباتی جلال ملکی مهمان ما در خبرگزاری مهر شد تا او را بیشتر بشناسیم.
مدرسه ما روبروی ایستگاه آتشنشانی بود
جلال ملکی یا همان سخنگوی محبوب سازمان آتشنشانی متولد اسفند ۱۳۵۵ در محله خیابان ری تهران است. از همان ۷ سالگی وارد مدرسهای میشود که روبروی یک ایستگاه آتشنشانی است و همانجا دلش گیر میکند:«از مدرسه مدام ایستگاه آتشنشانی را نگاه میکردم. هربار که زنگشان میخورد و یا روزهایی که والیبال بازی میکردند مدام بهشان زل میزدم. یکی از دوستان به شوخی میگوید اگر مدرسهات نزدیک یک بیمارستان بود شاید دکتر میشدی! از همان کودکی بچه تر و فرزی بودم و یک روحیه انفجاری داشتم. بعد از کنکور دانشگاه قبول شدم اما چون درس زده شده بودم. دلم نمیخواست دانشگاه بروم. جالب اینجاست عاشق نیروی زمینی ارتش بودم. آخر هم همان جا سربازی افتادم. نمیدانم چرا عاشق سختی کشیدن هستم. دو روز که در ایستگاه خبری نبود اذیت میشدم. مطمئنم از آن دسته آدمهایی هستم که در دوران باز نشستگی با مشکل مواجه میشوم و سکته میکنم. من را مجبور کردند از شیفت بیرون بیایمروزهای آخری که از شیفت بیرونم آوردند یک هفته قهر کردم چون دوست نداشتم سخنگو باشم.»
بوکسوری که آتشنشان شد
آقای ملکی سالها ورزشهای سخت کردهاست از ورزش بوکس تا ورزشهای باستانی و توانسته آمادگی جسمانی خوبش را در این سن و سال هم نگهدارد. راه آتشنشانی نیز از همین ورزش پیش پایش باز شد:« من همیشه ورزش میکردم از فوتبال تا بوکس. بوکسور خوبی بودم یک روز که در باشگاه حسابی به هم ریخته بودم. یکی از دوستانم گفت آتشنشانی فراخوان داده است. گفتم نه بابا پارتی بازی است. گفت: تو حالا برو. من هم رفتم و ثبت نام کردم. یادم میآید حدود ۵هزارنفر آمدند. ظرف ۱۲ روز از ما تست میگرفتند. ۹ ماه آزمونهای ما طول کشید در نهایت از ۲۴ نفر پذیرفته شدند که در بین آنها پنجم شدند. در بین بچهها قهرمانان کشتی و قهرمانهای شنا هم بودند. ولی یکی از بچهها بود که حریف کمکی «عباس جدیدی» بود. یعنی در جوانی آنقدر قوی بود که حریف تمرینی عباس جدیدی شده بود.»
در اولین ماموریت نزدیک بود بمیرم
آقای ملکی بالاخره بعد از چندین ماه تلاش در آتشنشانی پذیرفته میشود و حالا باید پا در ماموریتهای سختی بگذارد:« معمولا نیروهای جدید از گروه نجات خوف دارند. چون معمولا تعداد مرگ ومیر بسیار بالاست. یک بار برای گروه حریق به میدان ترهبار تهران در اتوبان آزادگان رفتم. آتش سنگینی بود. یک انبار بزرگ آتش گرفته بود. فرمانده به من گفت جلو نیا فقط تجهیزات بده چون حریق خیلی سنگین است. تا دیدم شلوغ شد من هم رفتم سمت حریق. خدا رحمت کند یکی از فرماندهایمان را اسمش «محمدعلی علی» معروف به «علی علی» بود. ۷ماه بعد از بازنشستگی سکته کرد و فوت شد. سه چهارساعت بعد از اینکه آتش را مهار کردیم. من ایستاده بودم و پشتم به دیوار بود و آب میزدم. فرمانده آمد گفت:«جوون جلوی دیوار واینسا، جلوی ستون وایسا» قبول نداشتم فقط برای احترام گفتم باشه. تا از کنار دیوار آمدم کل دیوار خراب شد و ریخت. اگر آنجا مانده بودم. حتی اگر برای آوار چیزی نمیشد چون زیر آنجا آب بود؛ قطعا خفه میشدم و در اولین عملیات جانم را از دست میدادم. بعد از آن حادثههای سنگینی رفتیم که خوشبختانه حادثهها دیگر به دردناکی گذشته نیست. یکبار در یک حادثه حاضر شدیم که شکم باز شده بود و رودهاش روی زمین ریخته بود اما حرف میزد. یکی از بچهها یک مقوا پیدا کرد رودهها را از روی زمین جمع کرد و داخل شکم حادثه دیده ریخت بعد همان مقوا را به شکمش بست و اینطوری جانش را نجات داد.»
دختر یکی از دوستانم را از نجات دادم
حس نجات دادن برای یک آتشنشان چه شکلیاست؟ آیا این حس خوب فقط در روزهای اول است یا ادامه دارد؟ آقای ملکی میگوید:« یک بار بچه سه سالهای در انبار داخل خونه گیر کرده بود. در انبار آهنی و بالایش شیشهای بود. بچه چون میترسید پشت در گریه میکرد. از طرفی نمیشد شیشه را شکست چون حتما روی سر بچه میافتاد. همه کلافه شده بودیم. گفتم این شیشه را ببرند. در حین افتادن تمام تلاشم را میکنم که در فضای ایجاد شده در حال افتادن؛ شیشه را بگیرم. آخر این کار را انجام دادیم و من از ترس اینکه با دستکش باشم نتوانم درست کار کنم، بدون دستکش شیشه را گرفتم و در را باز کردم. دستم برید ولی بچه را بیرون آوردیم. اما الحمدلله به خیر گذشت. یکبار هم با چندتا از بچهها حوالی میدان راه آهن قرار گذاشتیم که استخر برویم. یکی از بچهها با دخترش آمد. آنجا یک جوبی دارد که آب با فشار میرود و از پل که بگذرد و کانال آب میرود و از ورامین سر در میآورد. قبلا هم یکبار یک بچه آنجا افتاده بود که دیگر پیدا نشد. آن روز انگار به من الهام میشد که قرار است اتفاقی بیفتد. چشم از دختر همکارم بر نمیداشتم. ناخودآگاه یکهو بچه افتاد داخل جوب. پدرش آنقدر بهم ریخته بود که فقط منطقه دورش را میگشت. تنها کاری که کردم رفتم جلوی پل نشستم. دیدم یک چیزی به دستم خورد و کشیدم بالا. دیدم مچ پای بچه است فوری دوتا به کمرش زدم که بالا آورد و الحمدلله نجات پیدا کرد. حالا هنوز دخترش مرا میبیند میگوید:«عمو شما مرا نجات دادید.» واقعا هر زمان دیگه ای بود نمیتوانستم این کار را انجام دهم. لطف خدا بود. حس نجات دادن آدمها خیلی شیرین است. نیمه شعبان یکسال وقتی حادثه اتفاق افتاد شش نفر زیر آوار ماندند. توسل کردم و گفتم آقا کمک کن نیمه شعبانمان تلخ نشود. خدا رو شکر توانستیم هر ۶ نفر را از زیر آوار در بیاوریم. واقعا برای این حس دلم بدجوری تنگ شدهاست.»
ترسیدم برای کمک به معدن گلستان بروم
زلزله بم از حوادثی است که کل کشور را تحت تاثیر قرار داد. حادثهای که بیش از ۲۶ هزار کشته بر جای گذاشت. آقای ملکی از جمله آتشنشانهایی است که در همه این اتفاقات تلخ و بسیاری از حوادث تلخ کشور حضور داشتهاست:« درزلزله بم ماشینهای سنگین را در راه آهن بار زدیم و خودمان داخل ماشین نشستیم و تا بم رفتیم واقعا اذیت شدیم. آنجا هم ۱۶ شبانه روز کار کردیم و حتی یک حمام هم نتوانستیم برویم. حادثه زلزله ورزقان را هم حضور داشتم. خیلی دوست داشتم برای کمک به حادثه معدن گلستان بروم. اما از ترس اینکه برداشت انتخاباتی شود و بخواهند بگویند برای تبلیغات به آنجا رفتهاست؛ متاسفانه نتوانستم بروم.»
در زمان پلاسکو به «آقای تکذیب» معروف شدم
پلاسکو فرو میریزد ودلهای زیادی زیر آوار آهنینش میماند. جلال ملکی سخنگوی این حادثه تلخ است. تمام تلاشش را میکند که غصه در چشمهایش هویدا نباشد. او برخلاف اینکه دوست ندارد برای اینکه حادثه درست مدیریت شود این کار را به عهده میگیرد تا در برابر همه شایعات پلاسکو قاطعانه بایستد:« روزهای تلخی بود. حدود ۲۲۰ ساعت آنجا بودم و در این زمان تنها ۱۵ ساعت خوابیدم. الان نمیتوانم ۴۸ ساعت بیدار باشم اما لطف خدا بود که این توان را به من داد. بعضی آتشنشانها از پایگاههایشان مرخصی میگرفتند تا در پلاسکو کار کنند. شایعات زیادی مطرح کردند که بسیار آزاردهنده بود. اول که گفتند ۲۵ آتشنشان داخل است. اما فهمیدیم که ۱۵ آتشنشان زیر آوار ماندهاند. میگفتند آتشنشانها پیامک دادند که از آن حرفهای عجیب و غریب بود. عدهای میگفتند حادثه تروریستی بود چون زمان ریختن ساختمان طبقه دوم منفجر شدهاست؟ من باید همه این موارد را با دلیلهای قوی و درست تکذیب کنم. به من «آقای تکذیب» گفتند. بله من تکذیب میکردم، دروغ که نمیگفتم. نمیدانید برای هرکدام از شایعات پلاسکو چه پوستی از ما کنده شد. خانواده شهدا می آمدند و التماس میکردند که راستش را بگوییم. از بس بعضی شایعه درست کردهبودند.»
مردم آبادان هم مرا می شناختند
در روزهای پلاسکو به شهرت تلخی میرسد. حالا همه او را میشناسند و به عنوان یک قهرمان از او یاد میکنند. آقای ملکی درباره ابراز احساسات مردم بعد از حادثه پلاسکو میگوید:«مردم بسیار محبت داشتند. روزهای اول که در سطح شهر می آمدم همه عکس میانداختند. حسابی خجالت میکشیدم. حتی فکر میکردم مرا مسخره میکنند. فکر میکردم شاید دوربین مخفی باشد! رفتیم آبادان هوس فلافل آبادانی کرده بودم و بیرون رفتیم. بچهها وقتی رفتند خرید کنند دیدم همه مرا میشناسند. رفتیم مسجد نماز بخوانیم. جای خلوتی بود. تا رفتیم داخل پیرمردی گفت: «برای سلامتی آقا ملکی صلوات» حتی بعد از پلاسکو وقتی به خانه برگشتم دیدم اهالی محل چراغانی کردهاند و پلاکارد زدهاند.»
وقتی خانه برگشتم دخترم راه میرفت
حادثه پلاسکو باهمه تلخیها و داغهای سنگینی که بر دل آتشنشانهای فداکار فعال در صحنه گذاشت صحنههای بسیاری از همدلی را نیز رقم زد که به گقته آقای ملکی هرکسی را یاد اوایل انقلاب میانداخت:« آن شب که اعلام شد تولد دخترم بوده برای من نزدیک به یک وانت عروسک آوردند و حسابی خجالتم دادند. حتی کیک خیلی بزرگی برای دخترم آوردند و با اینکه عزادار بودیم پخش کردند. بسیاری غذا آوردند. یک دیگ بزرگ حلیم آوردند. من که نمیتوانستم بخورم و سر آن حادثه نزدیک به ۸ تا ۹ کیلو کم کردم. ولی محبتهای مردم دلگرمی بزرگی بود.»
آقای ملکی میگوید در کل زمان پلاسکو فقط دو ۲۰ ثانیه با همسرش صحبت کردهاست:« چون از خانواده دور بودم؛ وقتی برگشتم بچه یکسالهام با من غریبی میکرد. آنقدر بگویم که وقتی از خانه بیرون آمدم «ترانه» دخترم چهاردست و پا میرفت و وقتی برگشتم راه میرفت.»
با شورای شهر بیگانه نیستم
جلال ملکی بعد از حادثه پلاسکو با حضور در ستاد انتخابات کشور و ثبت نام برای شرکت در انتخابات شورای شهر دوباره به راس اخبار بازگشت تا این ثبت نام حسابی خبرساز شود. آقای ملکی درباره این ثبت نام میگوید:« من با شورای شهر بیگانه نیستم. من ۴سال است مشاوره اصلی حوزه کمیته ایمنی شورای شهر هستم. چندین ماه قبل موضوعی مطرح شد که چقدر خوب است خود آتشنشانها در شورای شهر نماینده داشته باشند. همیشه برای من آزاردهنده بود چرا ایمنی در شورای شهر باید در حد یک کمیته باشد. برای هرچیزی کمیسیون وجود دارد اما برای جان انسانها فقط کمیته زیر نظر کمیسیون سلامت وجود دارد. پلاسکو عاملی بود که به این قضیه شوک داد و من بعد از این اتفاقات منصرف شدم. چون معتقد بودم اگر ورود کنم همه میخواهند بگویند ملکی از پلاسکو سوءاستفاده کرد. یک روز خانه عمویم مهمان بودم. بیهوا و بیآنکه بداند گفت که نمیخواهی بروی شورای شهر؟ من گفتم نه. دقیقا همان حرفهای مشاوران را به زبان خودش گفت. اینکه تو کار بلدی و همین الان حقوقت را از عوارضی که شهرداری از ما میگیرد میگیری. اگر کاری را که بلدی برای ما انجام ندهی و کمک نکنی. اتفاقی بیفتد من خودم از تو نمیگذرم. میگویم خدایا این بلد بود کارش را انجام دهد از ترس نیامد. آن وقت من از تو طلبکار میشوم و دیگر حق اعتراض نداری. تو بیا اگر رای نیاوردی سرت بالاست.»